به گزارش اصفهان زیبا؛ اسم من همین است، مسیر زندگیام هم همین؛ تنهای تنهای تنها.چند وقت پیش کارگاهی درباره لحن و نثر در ادبیات برگزار شد که موضوع اصلیاش درباره «زبان و کلمات» میگشت.
مدرسش میگفت: کلمات مترادف ندارند و این متن هم قرار نیست یک متن اشکی یا اشکانگیز یا اشکآمیز یا گریهآور یا… باشد. قرار هم نیست از این متنهای انگیزشی بشود. من فقط میخواهم بگویم میشود؛ افتانوخیزان هم میشود؛ با افسردگی و هزار جور مسئله هم میشود!
کلاس اول که بودم، معلم سیهچرده جنوبیمان پرسید: چرا کتابهایت برچسب ندارند محدثه؟
من گفتم، با صدای لرزان و آهسته گفتم: اسمم حدیثه است. خانم معلم خندید و گفت: حدیثه یعنی چی؟ یا حدیث داریم یا محدثه. حالا حدیثه خانم، چرا کتاب و دفترهایت را برچسب نزدهای؟ چرا اسم ندارند؟نمیتوانستم بگویم مامان و بابایم بیسواد هستند، نمیتوانستم بگویم خواهرها و برادرهایم همهشان سر خانه و زندگی خودشان هستند و هزار جور گرفتاری دارند. نه اینکه نتوانم؛ نمیخواستم. آهسته گفتم: خانم، یادمان رفت. برچسب میزنیم.
خانم معلم دیگر پاپی نشد، خودش هم یکبار که مامان را دید، ماجرا را گمانم فهمیده بود که دیگر چیزی به رویم نیاورد. فقط گفت: به مامانت بگو نهضت سوادآموزی توی بهداشت راه افتاده و تا کلاس چهارم پنجم درسشان میدهند.
و اینطوری من شدم معلم مامان! بهجای اینکه مامان برای من املا بگوید، من به درس و مشقهایش میرسیدم و برایش املا میگفتم.دروغ چرا؛ همه آدمها احتیاج به تکیهگاه دارند. همهشان؛ اما خدا زندگی من را انداخت توی جادهای که همهاش دستانداز بود و تنهایی باید از پسشان برمیآمدم، تنهای تنهای تنها! از املا و درس و مشق بگیر تا… .
به همسرم که گفتم میخواهم بروم دنبال چیزی که دوست دارم، دنبال نویسندگی، هزار تا شرط و شروط گذاشت؛ گفتم سمعا و طاعتا! گشتم، میان کلاسها و کارگاههای نویسندگی گشتم و یاد گرفتم و تجربه کردم. گشتم و نوشتم؛ داستان، روایت، مصاحبه و… چند روز پیش روزنامه «اصفهان زیبا » دعوتم کرد برای جشن روز خبرنگار. قرار بود یک جشن و بزرگداشت کوچک باشد، مراسم ناهار همراه با تکریم از خبرنگاران. آقای مجری که یادش رفت اسم من را بخواند. آیناز که دمغ شد و گلایه کرد که جایزه مامانم کو؟ دلم برایش ضعف رفت.جایزه را که گرفتم، گفتم گلدان بماند برای همسرم. پولهایش هم که معلوم است برای چه کسی میشود. تقدیرنامه هم ماند پیش مامان و حس رضایتش برای من. شکرگزاریاش برای من. این یک متن اشکانگیز، اشکآمیز، گریهآور یا …. نیست!
خواستم بگویم تنهایی هم میشود؛ البته اگر خدا بخواهد میشود؛ با خودش میشود.منتظرم کتابی از من چاپ بشود و تقدیم دستهای خسته مامان بکنم و بگذارمش روی سنگقبر بابا و بگویم: من خسته هستم، تنهایی هم راه طولانی را آمدم؛ اما نگاه کن؛ روی پاهای خودم ایستادهام؛ زخمی و خسته. برایم دعا کن بابا! خواستم بگویم تنهایی هم میشود، اگر خدا بخواهد میشود.