در حاشیه گردهمایی مردمی برای حمایت از عملیات موشکی وعده صادق ۲، میدان امام(ره) اصفهان

رهبر عالی‌مقام، تشکر از انتقام

از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجم. با اینکه دیشب تا صبح زل زده بودم به شبکه خبر و با دوستانم در فضای مجازی داستانک می‌نوشتیم تا ما هم سهمی در این غرور ملی داشته باشیم …

تاریخ انتشار: 12:48 - شنبه 1403/07/14
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
رهبر عالی‌مقام، تشکر از انتقام

به گزارش اصفهان زیبا؛ از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجم. با اینکه دیشب تا صبح زل زده بودم به شبکه خبر و با دوستانم در فضای مجازی داستانک می‌نوشتیم تا ما هم سهمی در این غرور ملی داشته باشیم؛ اما اصلا خسته نبودم. شوق داشتم هر چه زودتر خود را به میدان امام برسانم و این غرور ملی را با هم‌وطنانم جشن بگیرم. خانمی که در اتوبوس روبه‌رویم نشسته است گرم صحبت با تلفن است: «وای من خیلی می‌ترسم، دیشب از ترس خوابم نبرد، واقعا!!! آقا من خیلی ترسواَم.» یاد عملیات وعده صادق یک می‌افتم. دوستم می‌گوید: «تو که از این چیزا سر در میاری بگو کجا فرار کنیم؟»

می‌گویم: «فرار! فرار برای چی؟ ما موشک زدیم.»
می‌گوید: «نمی‌ترسی؟» می‌گویم: «نه!» برای اینکه کمی دل و جرئتش را زیاد کنم ادامه می‌دهم: «ما ملت امام حسینیم.» می‌گوید: «ما هم امام حسین رو دوست داریم؛ اما نه دیگه جنگ! ما موشک بزنیم، خب اونا هم موشک می‌زنن.» می‌گویم: «مگه تا حالا که ما موشک نزدیم اونا کارمون نداشتن؟!»
سری تکان می‌دهم و ادامه می‌دهم: «امام حسینی‌ها دودسته هستن؛ عده‌ای چایی خور هیئت امام حسین هستن و یه عده هم لبیک‌گوی مکتب امام حسین…»

خیابان سپه (سپاه) مملو از جمعیتی است که به طرف میدان امام(ره) می‌روند. تعداد خانم‌ها خیلی بیشتر از آقایان است. انگار خانم‌ها شوق بیشتری برای رسیدن به مراسم دارند. برای همین زودتر آمده‌اند. عده‌ای دختر جوان با هم آمده‌اند. یکی از آن‌ها می‌گویم: «اینجوری که نمیشه؛ بیاین از همین‌جا شروع کنیم.» بعد دستش را مشت می‌کند و می‌گوید: «مرگ بر اسرائیل» و همه جمعیت فریاد می‌زنند: « مرگ بر اسرائیل ».

قدم‌هایم را تندتر می‌کنم تا زودتر به میدان برسم. یک‌دفعه خودم را وسط جمعیتی از خانم‌ها می‌بینم که پلاکاردی با عکس سید حسن نصرالله در دست دارند. به نظر می‌رسد همان زن‌های همسایه باشند که هر روز دورهم جمع می‌شوند و تمام اخبار محله و کشور و دنیا را تبادل و تحلیل می‌کنند. یکی که سرگروه است با صدای بلند شعار می‌دهد و بقیه تکرار می‌کنند. شور و شوق عجیبی در چشمانشان موج می‌زند. اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند و با خود می‌گویم: «ما زنان مکتب زینب کبری هستیم. انتقام مردهایمان را می‌گیریم.» لحظه‌به‌لحظه به جمعیت میدان اضافه می‌شود.

خانم‌هایی در میان جمعیت با مانتو و شلوار اداری حضور دارند که نشان می‌دهد از سرکار مستقیم آمده‌اند. مادری، دختر حدود پنج‌ساله‌اش را بغل می‌کند و او پیروزمندانه پرچمش را تکان می‌دهد. دختری کنارم می‌ایستد که معلوم است نوبت ناخنکارش را کنسل کرده. مادربزرگی عصابه‌دست صلوات می‌فرستد برای پیروزی سربازان اسلام. مادربزرگ دیگری درحالی‌که سعی دارد عصایش را کنترل کند، تلاش می‌کند پوستر عکس سید حسن نصرالله هم در دست بگیرد. هر چه تلاش می‌کنم، زبانم به گفتن شهید سیدحسن نصرالله نمی‌چرخد. درست است که پاداش سال‌ها مجاهدت او جز شهادت نمی‌توانست باشد؛ اما من هنوز نتوانسته‌ام رفتنش را باور کنم.

نگاهم به بیلبورد بزرگی از عکس سید حسن می‌افتد و دلم آتش می‌گیرد. موکب کوچکی مملو از جمعیت است. کمی جلوتر می‌روم ببینم چه خبر است. پرچم می‌دهد به جمعیت. خانمی که پرچم ایران را با میله‌ای بلند به دست دارد، به‌زحمت خود را از میان جمعیت بیرون می‌کشد. دوستش که کمی آن‌طرف‌تر است، می‌گوید: «بالاخره پرچم گرفتی؟» می‌گوید: «مگه می‌تونست نده؟ گفتم من شهید دادم، پرچم باید دست من باشه.» شخصی پرچم ایران‌به‌دست کنارم می‌ایستد. باد می‌وزد و همه پرچم‌ها را به رقص درمی‌آورد. پرچم ایران کناردستی‌ام به سروصورتم می‌خورد. لبخند می‌زنم و با خود می‌گویم: «چه جایی امن‌تر از زیر سایه پرچم وطن؟»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

15 + 10 =