به گزارش اصفهان زیبا؛ «ماشینها پشت سرهم میایستند. داماد را پیاده میکنند تا به رسم معمول، دست و بدنی تکان دهد؛ اما او خاطرهای بهیادماندنی رقم میزند و شروع میکند از علیاکبر امام حسین(ع) خواندن و بر سینه میزند. همه هم او را همراهی میکنند. زندگی شهدا اینگونه است؛ یاد اهلبیت را به همهچیز ترجیح میدهند و چه آغازی میشود این زندگی…!»
این خاطرهای است که حاجآقا عبدالمجید کریمیان، پدر شهید بهنام کریمیان، برایم تعریف میکند و ادامه میدهد: «دبیرستان رشته ریاضی خواند و با معدل بالای ۱۹ دیپلم گرفت. دانشگاه رشته مهندسی کامپیوتر و برق قبول شد؛ ولی هیچکدام را نرفت و رفت در گروه تفحص.»
از هشتسالگی عضو بسیج بود
حاجآقا کریمیان درباره کودکی شهیدبهنام میگوید: «از هشتسالگی در بسیج محل عضو بود. من آن زمان رئیس خدمات برق منطقه اصفهان بودم و همیشه همراهیاش میکردم. همه بچههایم بسیجی بودند. بهنام در بسیج مسجد احمدیه بود؛ خیابان نظر شرقی، کوچه پورجوهری. از بچگی به قرآن علاقه خاصی داشت و در جلسات و محافل قرآنی شرکت میکرد؛ چه در محل، چه جای دیگر. در بسیج محل کلاس قرآن داشتیم؛ وقتی استاد کلاس نمیتوانست بیاید میگفت به استاد بهنام کریمیان بگویید جلسه را برگزار کند. بسیار مهربان و خندهرو بود. هیچوقت لبخند از لبش نمیرفت. بچههای مسجد را جمع میکرد و میگفت همه باید باسواد باشید تا وقتیکه با یک فرد تحصیلکرده برخورد میکنید بتوانید منطقی جوابش را بدهید و جواب بگیرید.»
کمکهای مردمی را برای ارسال به جبهه جمعآوری میکرد پدر شهید تأکید میکند: «بهنام، دهدوازدهساله بود که کمکهای مردمی را برای ارسال به جبهه جمعآوری میکرد. بعد عضو هیئتامنای مسجد شد و مرتب برنامههای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی، نذری و… در بسیج انجام میداد. همه رفتوشدش در بسیج بود.»
کریمیان به عشق و همت شهید بهنام اشاره میکند و میگوید: «کارهای بسیج را با عشق و تمام قدرت و قوت انجام میداد. بعضی وقتها که جبهه نیاز به کمک داشت، به بازار میرفت و در بازار چهارپایهای میگذاشت و میگفت انقلاب کردهایم و باید پایش بایستیم. کمکها را جمع میکرد و بلافاصله به جبهه میفرستاد.»
اینها برکات اسلام و نظام است
پدر شهید درباره کارهای ابتکاری شهیدبهنام خاطرنشان میکند: «زمستان که میشد چند دیگ جمع میکرد و در میدان آزادی ایستگاه صلواتی راه میانداخت. شلغم میپختند و در بشقاب یکبارمصرف بین مردم توزیع میکردند. به بچههای بسیج گفته بود اگر کسی چیزی پرسید، فقط بگویید اینها از برکات اسلام و نظام جمهوری اسلامی است.»
حاجآقا کریمیان اشاره میکند: «توزیع نان صلواتی در روز تولد امام حسن مجتبی(ع) از کارهای بهنام بود. پول جمعآوری میکرد و به نانوایی محل میداد تا نان صلواتی به مردم بدهد. سالهای بعد کمکم همه نانواییها این کار را انجام دادند.»
پدر شهید به دیگر کارهای شهید بهنام اشاره میکند و درباره خاکسپاری چند شهید توسط شهید بهنام، میگوید: «برخی از شهدا را در مکانهای خاص خاکسپاری کرد. سه شهید از شهدای تفحص شده را با پیگیری و سختی زیاد در کوه صفه و شهیدی را در دانشگاه به خاک سپرد.»
خیلی ولایی بود
پدر شهید اضافه میکند: «اهالی محل را بسیج کرده بود تا ماهیانه مبلغی برای هزینه فعالیتهای بسیج و مسجد کمک کنند. یکی دیگر از کارهایش برگزاری جشن بزرگ میلاد امام علی(ع) بود که در چهارراه تختی آن را برگزار کرد. از مداحان معروف تهران هم دعوت کرد. جشن خیلی عالی و مفصلی بود. یک عکس خیلی بزرگ هم از آقای خامنهای با جرثقیل آورد و آنجا نصب کرد.»
مکثی میکند و ادامه میدهد: »خیلی ولایی بود.»
10 سال در گروه تفحص بود
از حاجآقا کریمیان درباره رفتن شهید بهنام برای تفحص میپرسم. او میگوید: «از وقتی اسمش برای سربازی درآمد، رفت برای تفحص. 10 سال در گروه تفحص بود. عضو گروه تفحص لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، شرهانی.»
از پدر شهید درباره خاطراتی میپرسم که شهید بهنام از تفحص برایش تعریف کرده است و او با همان لحن پدرانه و زیبای قبلی میگوید: «با یک مرد عرب عراقی پیمان بسته بود که اگر شهید ایرانی در عراق پیدا کرد به او بدهد و در عوض بهنام هم کاری برایش انجام دهد. آن فرد عراقی هم گفته بود، من آرزوی رفتن به زیارت امام رضا(ع) را دارم؛ در عوض من را به زیارت بفرست. تا اینکه آن شخص ۱۲ شهید ایرانی به بهنام تحویل داده بود و بهنام هم با او مکانی وعده کرده بود تا از آنجا فرد عراقی را بدون دریافت هزینهای به زیارت امام رضا(ع) بفرستد. در راه بازگشت، انگلیسیها سر مرز بهنام را با کیسههایی که پیکر شهدا داخلش بود گرفته بودند. ۴۸ ساعت هم زندانی بود تا اینکه رئیس تفحص، آقای باقرزاده فهمیده بود و بهنام را آزاد کردند و شهدا را آوردند.»
پیکر شهیدی که بعد از سالها سالم مانده بود
پدر شهید اضافه میکند: «یک بار در تفحص ۲۰ شهید نزدیک آب پیدا کرده بودند. بهنام میگفت، بعد از این همه سال، صورت و پیکر یکی از شهدا سالم سالم بود. خیلی وقتها خودش برای خاکسپاری و تشییع همراه شهدای تفحصشده به شهرهای مختلف میرفت؛ برای همین در خیلی از شهرها او را میشناختند و بعد از شهادتش پیام تسلیت دادند. همه فکرش این بود اگر کاری زمینمانده یا کمکی از دستش برمیآید انجام دهد. یادم هست زمانی مقرشان در شرهانی برق نداشت. از من خواست وسایل را برایش آماده کنم. خودش کابلها را روی دوشش گذاشت و با چه زحمتی به ایلام برد و بعد هم به مقر شرهانی. خودش کابلکشی را انجام داد و به محل برق رساند. از کارهای دیگرش درستکردن مخزن آب گرم در مقر بود.» او با تأکید میگوید: «خیلی زحمت میکشید؛ ولی همهاش از روی عشق بود و اعتقاد.»
۳۷ روز از عروسیاش میگذشت که شهید شد
حاجآقا کریمیان میگوید: «چند روزی بود که از تفحص آمده بود مرخصی. سال ۸۴ بود. در مأموریتی که از طرف بسیج برای حفاظت داشت، شهید شد. آن موقع ۳۰سالش بود و ۳۷ روز بود که از عروسیاش میگذشت. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، برایم خیلی سخت بود؛ ولی گفتم خدایا! راضیام به رضای خودت. خودت بهنام را به ما هدیه دادی و الان هم نزد خودت بردی.» پدر شهید بهنام کریمیان در پایان میگوید: «باید مراقب باشیم خون شهدا را پایمال نکنیم و همیشه در مسیر حق، حقیقت و ولایتفقیه قدم برداریم تا انشاءالله اسلام به پیروزی نهایی برسد.»















