به گزارش اصفهان زیبا؛ هنگامی که در خصوص مقاومت صحبت میکنیم، همواره نوعی نگرانی از اقبال عمومی در قبال مسئله را طرح میکنیم؛ درحالیکه میشود در ابتدا مسئله را بهصورت فردی محل توجه قرار داد و سپس بهسوی ابعاد اجتماعی آن حرکت کرد. آلبرکامو جمله مشهوری دارد که «طغیان میکنم، پس هستم.» میشود با یک قرینهسازی گفت: من مقاومت میکنم، پس هستم. معنای این گزاره، گذار به ابعاد حدی وجود انسان است. مقاومتکردن یکی از سرحدات زندگی انسان است؛ بنابراین نباید این انتظار را از همۀ انسانها داشت که به یک میزان تاب مقاومتکردن را داشته باشند یا ضرورت آن را درک کنند و این باید در سیاستگذاری فرهنگی ما نیز لحاظ شود.
انتظار عمومیشدن مسئله مقاومت به این معنا که همۀ انسانها سعۀ وجودی تابآوری ایده مقاومت را دارند، میتواند به نحوی به ابتذال ایده هم منجر شود. توجه به این موضوع باعث میشود از همگانینشدن ایده مقاومت در جامعه، احساس وحشت پیدا نکنیم.
بار مسئله مقاومت را همواره عده محدودی به دوش خواهند کشید. مقاومت نیازمند یک شدت وجودی حداکثری در فرد است؛ بنابراین انسان درنتیجه یک تلاش و خودسازی میتواند از مقاومت صحبت کند. نتیجه دیگری هم که این مسئله دارد، این است که مقاومت خودبنیاد است و نیاز به هیچ تأیید بیرونی ندارد. مقاومت برآمده از بیشینگی وجود انسانی است؛ بنابراین نه نیازمند به تأیید اکثریت و دموکراسی است و نه حتی به مؤیدی از جنس اخلاق نیاز دارد. با هیچکدام از اینها تباین یا تعارض ندارد؛ اما برای تأیید خود وابسته به اکثریت یا اخلاق نیست. البته که ایدۀ مقاومت نسبت به انسانهای دیگر، گشودگی بالایی دارد.
مقاومت است که ما را به سمت محرومان و مستضعفان و طردشدگان میبرد؛ بنابراین مقاومت عین گشودگی و التفات به دیگری است؛ به همین سبب است که شکلی از دیکتاتوری یا تمامیتخواهی به خود نمیگیرد. انقلاب اسلامی نیز بهعنوان ایدۀ مرکزی مقاومت در عصر ما، خصوصا در سالهای ابتدایی حیات خودش این سطح از گشودگی را نسبت به گروههای مختلفی از سراسر عالم تجربه کرده است. امام نیازمند به مؤید بیرونی نبود، اما نسبت به بیرون، گشودگی بالایی داشت.
ما عمدتا مقاومت را بهعنوان مفهومی واکنشی و در رد و انکار میفهمیم؛ درحالیکه مقاومت ترکیبی از کنش و واکنش، ترکیبی از نهگویی و آریگویی، رد و تأیید است. مقاومت مبتنی بر نفی، تداعی بیآیندگی میکند؛ درحالیکه مقاومت کنشمند همواره بهسمت آیندهای در پیش اقبال دارد؛ هرچند این آینده خیلی متعین یا از پیش تعیین شده نباشد.
عمدتا اینطور تصور میکنیم که برای مقاومت، لزوما به وفاق نیاز داریم؛ درحالیکه تلقی من این است که مقاومت نه در یک وفاق صوری که در یک شکاف حقیقی با الیگارشی شکل میگیرد. باید یک هسته سخت مقاوم شکل بگیرد، هستۀ سختی که تابآوری وجودی ایدۀ مقاومت را داشته باشد. در مفاهیم قرآنی و در سیره پیامبر و ائمه علیهمالسلام هم تا زمانی که امر مقاومت، هزینهبردار است، خبری از حضور اکثریت نیست. حضور اکثریت پس از استمرار در مسیر مقاومت حاصل میشود.
ایده مقاومت به دلیل نفی و تأیید توأمانی که دارد، مرز ایجاد میکند. ما در شرایط سیاسی خودمان از دوقطبی میهراسیم؛ اما ایده مقاومت خواهناخواه مرزبندی درست میکند. لااقل با الیگارشی در اشکال مختلف و ابعاد داخلی و خارجی آن مرزبندی درست میکند. گفتمان وفاق با گفتمان مقاومت ازاینحیث تطابق ندارد.اما پرسش بعدی اینجاست که این مفهوم فردی و شخصی مقاومت که در افراد مختلف، ظهور و بروز متفاوتی پیدا میکند، چگونه قرار است از تکینگی خود به اجتماعیشدن و سپس جهانشمولشدن برسد؟ به نظر میرسد این نقطه جهش، حول محور رخداد شکل میگیرد.
در ظهور یک رخداد است که ایده شمولیت مییابد؛ بهطورمثال، 7 اکتبر و عملیات طوفانالاقصی و پیامدهای آن جلوهای از این وضعیت رخدادی است. البته گشودگی دریچۀ رخدادی همیشگی نیست؛ لمحهای گذراست؛ فرصت کوتاهی است و چهبسا اگر سوژههای وفادار به ایدۀ مقاومت آن را درک نکنند و پاس ندارند، از دست برود و سالها تکرار نشود. در اینجا در این افق رخدادی ضرورت عمل وجود دارد؛ اما تضمین برای حصول به نتیجه وجود ندارد. این بار سنگین ضرورت کنش و تصمیمگیری در لحظۀ تصمیمناپذیری، بار امانتی است که تنها سوژۀ وفادار به ایدۀ مقاومت با آن گداختگی و سعۀ وجودی خود تاب بر دوشکشیدنش را دارد.