به گزارش اصفهان زیبا؛ علی، امیرِ جوانمردان عالَم و وارث مکتب ابراهیم است و در ملک سیادت خسرو دریادلان. او دیباچه معرفت و معدن فتوت و مروت است؛ گوهری یکتا در چشمه حکمت و جلایافته در نورِ الهی. در دل او، اسرار آفرینش خانه داشت و در چشمانش، خورشید عدالت میدرخشید.
در یاری خلق، ورق یار را میخواند و در چشمان کودکان، نقشِ یار را میدید. آغوش او مأمن بیپناهان بود و دستانش مرهمِ دلهای شکسته. در کوچههای تاریک شب قدم میگذاشت و دلهای خسته را تسکین میداد.
هر گامی که برمیداشت، نَفَس رحمت بود و هر کلامی که بر زبان میراند، غزلی از عشق و عدل.
به هنگام شجاعت، در میدان نبرد، تیغ ذوالفقار پردههای جهل را میدرید.
در آن هنگام، آوازه دلیری او در افلاک میپیچید و ندای جبرئیل، «لا فَتی اِلّا علی»، به جانها میرسید.
نه بشر نامیدندش و نه خدا؛ او را تجلیِ حقیقت خواندند. او ریسمان میان انسان و خدا بود؛ آیتی که صفاتِ الهی را بر زمینیان میتاباند. خلق، از آن دیدار در وادیِ حیرت، او را شناخت و به معرفتِ حق رسید.او حجابِ نور بود و چراغِ راه.
علی نه زاهد بود و نه اهل دنیا. او راهی را پیمود که نه در طمع ثواب بود و نه در بندِ تَن. زاهد، تنها آخِر را میبیند و زهدش از سرِ رعبِ پروردگار است.
او کسی است که عبادتش معاملهای است با خدا، چشم به پاداش دوخته و بهشت را مقصد میداند.اهل دنیا هم آخور را میبیند؛ خواب و خوراک و هر آنچه را که در خدمت تَن و دنیای تن باشد. کسی که نگاهش محدود به این جهان و تنآسایی است، دنیا برای او نهایت است و تن، تنها معبودش.
علی از هر دو وادی گذشته بود. عبادتش نه از سرِ ترس بود و نه از سرِ طمع؛ بلکه تجلی عشق و معرفت بود. علی نه در آخِر بود و نه در آخور؛ او در مسیر حقیقت بود، مسیری که جسم و جان را با هم تعالی میبخشد و عالم خاک و سرای جاوید را در پرتو عشق الهی معنا میکند.
علی عارف بود؛ او متصل و معتدل بود، که اعتدال حدِ اعلایِ عدل اوست.
او مرگ در عین زندگانی را میشناخت و آگاه بود که مرگ در راهِ حق، خودِ زندگی است.
در خلوت، نورِ رَب به جانش تابید، فکر و اندیشه لطیف علی در پیکار به ذوالفقار جانی انسانی بخشید؛ آنگاه که ندا آمد: «لا سیف الا ذوالفقار». ذوالفقارِ علی، نه فقط شمشیری در دست، بلکه تجلی عدل و حق در جهان بود.
علی هم محلِ وحی بود و هم کاتبِ وحیِ خود؛ او اسطرلابِ حق بود؛ انسانی که آسمانها را در زمین میخواند و بار امانت الهی را بر دوش میکشید. علی آن کسی است که با لبیک به دعوتِ حق، جان بر کف و مستانه در بستر مرگ آرمید. دلش زنده به یادِ یار است، مهرش چون مِی است و جانش سبو.
مرگ برای چنین انسانی آبِ حیات است و نوشیدن مِی از جامِ وفا، یا همچون پرتوی نوری که رهآوردِ وصال است و یادآورِ روزِ الست.
چنانکه مولانا گفت:
«ای خنک آن را که پیش از مرگ مُرد
یعنی او از اصل این رَز بوی بُرد»
و علی، آن جانِ آگاه است که پیش از مرگ، رازِ زندگی را بویید و آن را با عشقی الهی سرود.علی را آن جوانمردی بنامید که حقیقتِ واقعی مردانگی را همچون نور بر دلها میریخت و در هر لحظه از زندگانی، آن را میزیست و میدانست که مردانگی، آن حقیقتِ بیگانه با مقام و منصب است که در عمق جان انسان ریشه دارد. مردانگی او سلوکی بود از تعالی و فضیلتی ورای زمان و مکان.
در این زمانه عسرت که دستان بشر بیش از پیش از بخشندگی و مردانگی تهیشده و به چنگآوردن مقام و منصب بر بهدستآوردن مُروت و محبت پیشی گرفته است، از علی، امیرالمؤمنین و سرورِ سالکان، نوشتیم تا شاید این واژههای بیصدا به جهان پرهیاهوی امروز پیوند بخورد و فضایلی چون مردانگی، فارغ از جنسیت انسان، در میان انسانها جانی دوباره بگیرد.
و کلام را با ابیاتی از شاعر حکیم و استاد کلام، سعدی شیرازی، به پایان میبریم که لطافتِ کرامت و محبت را به گونهای زیبا و دلانگیز در ابیاتش به تصویر میکشد. سعدی در این اشعار به حقیقتی درونی و روحانی میپردازد که تنها در جان انسانهای بلندمرتبه موج میزند:
خــدا را بــر آن بنــده بخشایـش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کـرم ورزد آن سـر کــه مغزی در اوست
که دونهمتــاننـد بـی مغـز و پـوســت
کســی نیــک بینــد بــه هــر دو سـرای
کــه نیکـــی رسانـــد به خلــق خـــدای