روایت‌هایی از شهیدان مهدی کنگازیان، محمدرضا منجمی و محمدحسین نظری

شهیدانی که روایتگر ندارند

می‌خواهم از شهیدان روایت کنم، شهیدانی که سال‌هایی نه‌چندان دور تمام‌قد برای دفاع از اسلام و وطنشان ایستادند و ایستادگی کردند؛ با قطره‌قطره خونشان و حالا جز نامی از آن‌ها باقی نمانده است‌.

تاریخ انتشار: 13:15 - سه شنبه 1403/11/2
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
شهیدانی که روایتگر ندارند

به گزارش اصفهان زیبا؛ می‌خواهم از شهیدان روایت کنم، شهیدانی که سال‌هایی نه‌چندان دور تمام‌قد برای دفاع از اسلام و وطنشان ایستادند و ایستادگی کردند؛ با قطره‌قطره خونشان و حالا جز نامی از آن‌ها باقی نمانده است‌.شهیدانی که روایتگری برای روایت زندگی‌شان وجود ندارد. پدران و مادرانشان از دنیا رفته‌اند یا دیگر توانی برای سخن‌گفتن ندارند؛ صفحه خاطره‌هایشان نیز مانند جسم و قلب رنجورشان گرد فراموشی به خود گرفته است؛ خاطری که خاطره‌ای جز غم فراق فرزندانشان را به یاد نمی‌آورد؛برادرانشان نیز جز صورتی مهربان و لبی خندان، با احترامی ستودنی در قبال پدر و مادر، تصویر دیگری از برادر در ذهنشان نیست.

از همه حلالیت طلبید و خداحافظی کرد

شهیدانی که روایتگر ندارند - اصفهان زیبا

رسول نظری از برادر شهیدش محمدحسین می‌گوید

محمدحسین در اولین روز فروردین سال ۴۷ به دنیا آمد. او فرزند دوم خانواده بود. پدرش کارگر کارخانه پروفیل سپاهان بود و مادر خانه‌دار. عضو بسیج محل بود و هیچ‌وقت دعای کمیل و دعای توسل را فراموش نمی‌کرد. او در مراسم شهدا بسیار فعال بود. فردی بسیار مهربان و خوش‌اخلاق بود و به پدر و مادرش فراوان احترام می‌گذاشت.مقطع دبستان و راهنمایی را که تمام کرد، به هنرستان فنی‌و‌حرفه‌ای شهید چمران رفت و در رشته برق درسش را ادامه داد.در سال ۶۵ داوطلبانه روانه جبهه شد و یک سال بعد به سربازی رفت.

او در حین گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام‌حسین(ع)، خمینی‌شهر بود که مینی خنثی نشده در کلاس منفجر شد. ۹ نفر شهید و ۱۵ نفر زخمی شدند؛ محمدحسین نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفت. او در بیمارستان کاشانی در نوزدهم آبان سال ۶۶ به شهادت رسید.چند روز قبل از شهادتش که به مرخصی آمده بود، از همه حلالیت طلبید و خداحافظی کرد.انگار به دلش افتاده بود که شهید می‌شود. به مادرش سفارش کرد برایش دعا کند که به آرزویش برسد. گفت: انقلاب ما مانند درختی است که باید آن را آبیاری کرد و آن با خون ما آبیاری می‌شود.شهید محمدحسین در وصیت‌نامه‌اش بعد از درود و سلام به امام‌زمان(عج) و امام امت و دعا برای سلامتی آن‌ها به پدر و مادرش سفارش کرد که به دفاع از اسلام و اطاعت امام بپردازند و به خواهرانش سفارش کرد که زینب‌وار رفتار کنند و پس از شهادتش گریه نکنند .

شهیدی که وصیت‌نامه نداشت

علیرضا منجمی از برادر شهیدش محمدرضا می‌گوید

خرداد سال ۴۴ در خانواده‌‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. فرزند سوم خانواده بود. پدرش کارمند میراث‌فرهنگی بود و مادر، خانه‌دار. قبل از انقلاب با من به تظاهرات‌ می‌آمد. ابتدایی را خواند؛ راهنمایی هم رفت؛ ولی بعد ادامه نداد؛ رفت بسیج. ۱۵سالش بود که به جبهه رفت. از طرف بسیج، یکی‌دو بار به جبهه اعزام شد؛ تا اینکه زمان خدمت سربازی‌اش شد. دوره آموزشی سربازی را در صفر، پنج کرمان دید. هشت ماهی اصفهان خدمت کرد. بعد رفت پالایشگاه و از آنجا به جبهه. اول فکه بود و در یکی از عملیات‌ها شرکت کرده بود. بعد رفت عین‌خوش. آذر سال ۶۶ پایان خدمت سربازی‌اش بود. عین‌خوش که بود، با دو نفر از دوستانش براثر انفجار مین شهید شد.اخلاق خیلی خوبی داشت. خیلی خوش‌برخورد بود. برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود.

وقتی خبر شهادتش را به پدرم دادند، خطر بزرگی برایش اتفاق افتاد. بر زمین افتاد و از آن موقع به بعد پارکینسون گرفت و لرزش بدن. راه رفتن برایش مشکل شد.سال ۶۳ ازدواج کرد و در بهمن سال ۶۶ شهید شد. وصیت‌نامه نداشت. در گلستان‌شهدای اصفهان سمت چپ قبر حاج‌آقا رحیم ارباب به خاک سپرده شد.

همه کارهایش روی برنامه و نظم بود

احمد کنگازیان از برادر شهیدش مهدی می‌گوید

فرزند پنجم خانواده بود. پدرش کشاورز بود و مادر خانه‌دار. ۱۵سالگی به جبهه رفت و در ۱۶سالگی شهید شد. تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواند و رفت سر کار. در کارگاه موزاییک‌‌‌زنی کار می‌کرد؛ تا اینکه رفت جبهه. نیروی بسیجی داوطلب بود.

قبل از انقلاب در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کرد. یک ماه همه‌‌جا تعطیل بود. از صبح می‌رفت راه‌پیمایی، مسجد حکیم و عصر ساعت سه و چهار برمی‌گشت. کتاب‌های آیت‌الله شهید مطهری و شهید بهشتی را می‌خواند. علاقه زیادی به امام و انقلاب داشت. از سر کار که برمی‌گشت، اول نمازش را می‌خواند و بعد ناهار می‌خورد. همه کارهایش روی برنامه و نظم بود.اخلاقش با خانواده خیلی خوب بود. برادر بزرگ‌ترم محمود رفته بود جبهه کردستان. وقتی آمد، مهدی گفت: من هم می‌خواهم به جبهه بروم. آن‌قدر گریه کرد و اصرار؛ تا اینکه برادرم با موتور بردَش پادگان غدیر ثبت‌نامش کرد برای دوره آموزشی.یک ماه رفت آموزشی، پادگان غدیر و بعد به جبهه رفت و دیگر برنگشت. در عملیات رمضان شهید شد. ۱۹ سال مفقودالاثر بود؛ تا اینکه آوردندش و در گلستان‌شهدا به خاک سپرده شد.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

9 − 5 =