منوچهری که حسنی را آفرید

توی ده شلمرود حسنی تک‌وتنها بود… نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی، هیچ‌کس باهاش رفیق نبود…

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۶ - چهارشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۳
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
منوچهری که حسنی را آفرید

به گزارش اصفهان زیبا؛ توی ده شلمرود حسنی تک‌وتنها بود… نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی، هیچ‌کس باهاش رفیق نبود…

این کلمات، جزء یکی از آشناترین و دم‌دست‌ترین آهنگ‌ها و ملودی‌های کودکی ماست؛ شعری که نسل به نسل از سینه پدران و مادرانمان به فرزندانشان رسید و می‌توان به جرئت گفت، شعری است که در خاطره و حافظه همه کودکان ایرانی به ثبت رسیده است؛ تاجایی‌که حتی می‌شود این اشعار را به عنوان شعری که نزدیک به یک قرن است همه کودکان یک کشور آن را حفظ هستند، به‌راحتی در گینس به ثبت رساند.

منوچهر احترامی، نویسنده توانمند، خلاق، با قدرت طنزپردازی بسیار زیاد گاهی آنقدر با مقوله طنز جدی برخورد می‌کرد که زبان منتقدان تیز و تند می‌شد. او در بهمن 1320 در تهران به دنیا آمد و چون یک آدم کاملا جدی بود، از همان ابتدا تندتند درس‌هایش را خواند و هی قبول شد تا اینکه به‌راحتی توانست در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول و بعد از گذراندن تعداد معینی واحد درسی از دانشگاه فارغ التحصیل شود.

اینطور که خودش از روزگار و احوال گذشته خاندانش گفته، بسیاری از مردان در خاندان پدری‌اش میرزا بوده‌اند؛ یعنی افراد باسوادی که اهل حساب و کتاب بوده‌اند. دوران کودکی و نوجوانی منوچهر احترامی مصادف می‌شود با دوران التهاب‌خیز سال‌های 32 و جریانات سیاسی ویژه‌ای که در آن برهه از تاریخ، کشور ایران با آن روبه‌رو بود.

او از همان کودکی به واسطه گرفتن غزلیات سعدی به عنوان هدیه، به گفتن شعر و داستان علاقه‌مند می‌شود؛ تاجایی‌که اولین شعرش را نیز به تقلید از این بیت سعدی می‌سراید آنجا که می‌فرماید:«اول دفتر به نام ایزد دانا، صانع پروردگار حی توانا». او با سرودن شعر «اول دفتر به نام ایزد پاک، صانع پروردگار حی تواناک» به دنیای نوشتن قطعات ادبی و قصه‌ها و اشعار کودکانه وارد می‌شود؛ اشعار و متونی که شاید در ابتدا بسیار کودکانه و عوامانه بودند؛ اما به سرعت پرمحتوا و مشهور شدند.

منوچهر احترامی اولین کار جدی خود را در روزنامه فکاهی «توفیق» آغاز می‌کند. او به سبب درگذشت پدرش مجبور می‌شود که علاوه بر درس خواندن و نوشتن برای روزنامه، به کارهایی مثل دروپنجره‌سازی و آهنگری هم بپردازد. تا اینکه پس از اخذ دیپلمش به پیشنهاد برادران توفیق که مدیریت روزنامه را برعهده داشتند، کارهای متفرقه را رها کرده و به‌صورت تمام‌وقت به‌عنوان سردبیر در روزنامه به کار خودش ادامه می‌دهد.

او به نوشته‌های طنز علاقه وافری داشت و به همین سبب برای پاگذاشتن به دنیای کودکان نیز از همین علاقه‌اش استفاده کرد؛ ضمن اینکه در نوشته‌هایش از داستان‌های فولکلور نیز به بهترین نحو ممکن بهره می‌جست.

او آرام‌آرام با سرودن اشعار داستانی حسنی همچون «حسنی نگو یه دسته گل» و «گربه من نازنازیه» و «دزده و مرغ فلفلی» به شهرت رسید و در بین کودکان دهه پنجاه و شصت محبوب شد.

احترامی پس از توقیف روزنامه «توفیق»، فعالیت در حوزه طنزش را در رادیو متمرکز می‌کند و از جمله برنامه‌های رادیویی بسیار معروف که آن سال‌ها برایش می‌نویسد، برنامه «صبح جمعه با رادیو» بوده است. منوچهر احترامی به دلیل اینکه از همان کودکی سال‌های پرالتهابی را به لحاظ اجتماعی و سیاسی دیده است، قلمش آبدیده شده و تلاشش را می‌کند که قلمش مورد هجمه هیجانات بزرگ سیاسی و حزبی قرار نگیرد و ظرافتش را حفظ کند.

او در همه برهه‌ها یک نویسنده منتقد دلسوز است که با زبان طنز بسیاری از مسائل اجتماعی و فرهنگی را به طنز و فکاهی می‌کشاند. از جمله مجله‌های دیگری که او در آن به صورت جدی، حرفه‌ای و طولانی می‌نویسد، مجله «گل‌آقا» است.

احترامی یکی از نویسندگان طنزنویس کودک و نوجوان است که سال‌هاست آثارش جزء پرفروش‌هاست و هنوز هم در صدر کتاب‌های کودک و نوجوان می‌توان آن‌ها را به وضوح مشاهده کرد.

او سال‌های بسیاری را در حوزه هنری تهران و دیگر مراکز به تدریس و تربیت شاگردانی پرداخت؛ با این هدف که درخت تنومند طنزنویسی را همیشه زنده نگه دارد. این نویسنده هرچند کارهای بزرگی را در حوزه کودک و نوجوان با موضوع طنز و فکاهی به سرانجام رساند؛ اما آنچنان که شایسته‌اش بود، دیده و شناخته نشد.

چه اینکه وجود چنین مردانی در یک کشور غنیمت و ثروت است و اگر این غنیمت‌ها و ثروت‌ها به‌موقع دیده نشوند، فرهنگ کشور فقیر خواهد شد. منوچهر احترامی آنچنان که بود، زیست؛ نه در پی شهرت بود و مه دنبال قدرت. تنها و تنها یک چیز برایش اهمیت داشت و آن نوشتن برای ماندن بود.

او سرانجام در سال 1387 بر اثر عارضه قلبی از دنیا رفت؛ اما همچنان که دنیا دنیاست، شعرها و داستان‌هایش به خصوص اشعار حسنی زنده‌اند و پابه‌پای کودکان در کوچه‌ها به دنبال کره الاغ کدخدا و جوجه زرد و تپلی می‌گردند تا با آن‌ها بازی کنند.