به گزارش اصفهان زیبا؛ سپاهان (اصفهان) در کلام عطار نیشابوری فراتر از یک شهر است؛ نمادی از وحدت، زیبایی و سرنوشت. در «خسرونامه» عطار این شهر به مثابه آینهای است که شکوه و زوال شاهان را بازتاب میدهد و آن را به نقطه تقاطع قدرت، عشق و معنویت تبدیل میکند.
در گستره ادب و عرفان ایران زمین، نام «عطار نیشابوری» همواره چون نغمهای در جانِ تاریخ طنینانداز است؛ شاعر و عارفی بلندآوازه که با جوهر معنا، بر جان آدمی نقش روشنی زد و لایههای ناپیدای وجود را آشکار ساخت.
به گواه آثار سترگش، در کشاکش کلمات، او رازهای هستی را جستوجو میکند و با هر بیت، پردهای از وهم برمیدارد و به لایهای ژرفتر از وجود راه مییابد.
در میان انبوه مفاهیم عارفانه و عاشقانه، در آثاری چون «تذکرةالاولیاء»، «الهینامه»، «مصیبتنامه» و «خسرونامه»، عطار بارها و به شیوههایی گوناگون از شهر اصفهان یاد کرده و آن را با نگاهی شاعرانه و گاه تمثیلی، در بافت روایی و معنایی خود گنجانده است.
سپاهان (اصفهان) در «خسرونامه» عطار؛ شهری میان قدرت و معنا
در خسرونامه، عطار نیشابوری داستانی چندلایه و پرکشش را میان شاهان، پهلوانان و عاشقان در فضایی نیمهخیالی و اسطورهای میپروراند.
در این روایت، سپاهان تنها یک نقطه جغرافیایی نیست؛ بلکه بهمثابه یک قطب روایی و معنایی ظاهر میشود؛ شهری که در آن زیبایی، قدرت، فرهنگ و سیاست در هم میآمیزد و به مرکز تقاطع عشق، نزاع و سرنوشت بدل میشود.
سپاهان در این اثر، چهرهای دوگانه دارد؛ از یک سو پایتختی با اقتدار نظامی و ساختار سیاسی قدرتمند و از سوی دیگر، سرزمینی آرمانی با بار زیباییشناختی، شاعرانه و حتی قدسی.
عطار با انتخاب سپاهان بهعنوان خاستگاه یا مقصد بسیاری از شخصیتهای اصلی، بهویژه شاهان و پهلوانان، آن را به صحنه تعیینکننده تحولات سرنوشتساز بدل میسازد.
به شکلی که این حضور چندباره، نقش مرکزی سپاهان را در معماری معنایی خسرونامه برجسته میسازد.
سپاهان (اصفهان)؛ سرآغاز روایت و کنش
شه خوزان نشسته بود بر گاه / درآمد از سپاهان قاصد شاه
از همان آغاز روایت، سپاهان بهعنوان مبدأ حرکت قاصد معرفی میشود؛ فرستادهای که حامل پیام و تحول است.
این قاصد صرفا یک شخصیت فرعی نیست؛ بلکه نقش محرک روایت را بر عهده دارد. انتخاب سپاهان بهعنوان خاستگاه این قاصد، نشانگر جایگاه محوری شهر در معادلات سیاسی و روایی است.
در دستگاه فکری و ادبی عطار، قاصد اغلب نماد میانجی حقیقت و قدرت است؛ واسطهای میان خواستن و دانستن؛ از اینرو سپاهان در این بیت نه صرفا یک موقعیت جغرافیایی، بلکه منبع آگاهی و تغییر است؛ شهری که در مرکز تحولات ایستاده، نه در حاشیه آن.
سپاهان (اصفهان)؛ سرزمین وصل و جمال
خبر آوردش از شاه سپاهان/ که شه همچون شکرگلراست خواهان
که راه از بهر آب زندگانی/ زدیم آب از گلاب اصفهانی
سپاهان را تو بهروزی فرستی/ که از گل شکرخوزی فرستی
در این ابیات، عطار با زبانی لطیف و تخیلی شاعرانه، از پیوندی نمادین میان شاه خوزان و شاه سپاهان سخن میگوید.
واژههایی چون «شکر»، «گل»، «گلاب» و «اصفهانی» صرفا عناصر طبیعت یا مکان نیستند؛ بلکه حامل بارهای استعاریاند که تصویری از سپاهان را ترسیم میکنند.
سپاهان در این روایت، دیگر صرفا شهری با قدرت سیاسی نیست؛ بلکه تجسمی است از زیبایی ناب، لطافت فرهنگی و خاستگاه معنویت.
گلاب که از گلهای سپاهان گرفته میشود، استعارهای است از جوهر زیبایی و معنا که از دل این شهر برمیخیزد.
در این تصویرپردازی، سپاهان نه میدان جنگ، که «عروس شهرها» است؛ شهری که خواستنیاست و آنچه از آن میجوشد، نه شمشیر، که رایحه گل و شکر است.
چارطاق سپاهان: همنوایی آسمان و زمین
همه شهر سپاهان چار طاقست / ز وصل گل چه هنگام فراقست
در این بیت، واژه «چارطاق» در دو سطح معنایی عمیق به کار رفته است. نخستین سطح به معماری ایرانی اشاره دارد که نماد آسمان و زمین است.
این نماد تنها بیانگر ساختار معماری نیست و در سطحی فلسفیتر، پیوند میان عالم بالا و عالم پایین را به تصویر میکشد.
با چنین نگاهی «چارطاق» میتواند بهعنوان نماد وحدت و توازن میان انسان، طبیعت و الهیاتی که در سپاهان جریان دارد، تعبیر شود.
دومین سطح استعاری این واژه، به درک معنوی و فلسفی از سپاهان اشاره دارد. سپاهان بهعنوان محیطی آرمانی و زمینی با ویژگیهای بهشتی توصیف میشود.
در اینجا، «چارطاق» نماد انسجام و هماهنگی میان تمامی اجزای هستی است؛ جایی که در آن، فراق و جدایی تنها در تقابل با وصال و نزدیکی معنای خود را پیدا میکنند.
به عبارت دیگر، در سپاهان هیچگونه درد و اندوهی از فراق وجود ندارد؛ مگر آنکه در پسزمینه وصال و رسیدن به معشوق و کمال باشد.
گلابشدن و پایان گلبودن
یقین دانم که نبود شاه خواهان / که گل گردد گلابی در سپاهان
در ادامه، عطار با استعارهای ظریف، به نقدی عمیق درباره دگرگونی ارزشها و تغییر در مفهوم واقعی عشق و وصال میپردازد.
از نظر ظاهری، او به شکوه و زیبایی وصال اشاره میکند؛ اما در باطن، به پایانیافتن و تبدیلشدن زیبایی به چیزی معمولی و فناپذیر اشاره دارد؛ چرا که «گلابشدن» نماد تبدیلشدن چیزی ناب و زیبا به یک امر عادی و گذراست.
در اینجا، عطار به شکلی شاعرانه به این پرسش میپردازد که آیا آنچه به عنوان وصال یا کامیابی عاشقانه به نظر میرسد، به معنای از دستدادن اصالت و پاکی است؟
در سطح عمیقتر، او به این نکته اشاره میکند که عشق حقیقی، برخلاف آنچه در سطح دنیوی و مادی ممکن است اتفاق بیفتد، هیچگاه به نابودی یا فراموشی منتهی نمیشود.
به عبارت دیگر، در سپاهان واقعی و در فضای حقیقی عشق، گل وصال هرگز به گلاب تبدیل نمیشود؛ زیرا گلابشدن یعنی در نهایت تبدیل به یک کالای مصرفیشدن.
عطار با این استعاره هوشمندانه، خط باریکی را بین زیبایی و فنا، وصال و جدایی ترسیم میکند که بر پیچیدگی و عمیقبودن اندیشههای او تأکید دارد.
در پس پرده سپاهان، شمعی میسوزد
منم امروز شمع پادشاهان / ز من در پرده مینازد سپاهان
عطار با استفاده از استعاره «شمع پادشاهان»، خود را آن روشنایی معرفی میکند که در میان ظلمتها و جاهطلبیهای دنیوی میدرخشد.
شمع نمادی است از روشنایی، دانایی و هدایت و در اینجا نشان از نقشی دارد که عطار در ارائه حقیقت و آگاهی بر عهده دارد.
او بهنوعی خود را بهعنوان منبعی از نور در دنیای پادشاهان و قدرتها میبیند که در دل تاریکیها و پیچیدگیها، راهنمایی میکند.
«پرده» بهعنوان نشانهای از خفا و باطن بهکار رفته است؛ جایی که نه تنها ظاهر و شکوه ظاهری سپاهان، بلکه عمق و حقیقت آن نمایان میشود.
پرده در ادبیات عرفانی بهمعنای پردهپوشی و مخفیبودن حقیقت است و عطار با اشاره به پرده، بهنوعی به این نکته اشاره میکند که سپاهان فقط یک مظهر بیرونی از زیبایی و شکوه نیست؛ بلکه جایی است که معنای واقعی و درونی نیز در آن تجلی مییابد.
این معنا بهطور ویژه در تضاد با ظاهر قدرتها و شاهان قرار دارد که اغلب تنها بر نمای ظاهری خود تکیه میکنند.
شکست یا بیداری معنوی سپاهان؟
چو هرمز دشت خوزان پر ز خون کرد/ علم شاه سپاهان سرنگون کرد
شکست آمد برو و شد هزیمت / گرفتند آن سرافرازان غنیمت
سپس عطار با زبانی نمادین و استعاری، شکست سپاهان را به تصویر میکشد.
این شکست به معنای نابودی کامل نیست؛ بلکه به عنوان یک تحول و بازنگری عمیق در ساختار معنایی و روحی سپاهان مطرح میشود. هرمز دشت خوزان را پر از خون میکند و علم شاه سپاهان سرنگون میشود.
این سرنگونی به معنای فروپاشی فیزیکی یا سیاسی نیست؛ بلکه به نوعی اشاره به تغییراتی بنیادین در درک و نگرش به قدرت دارد.
سپاهان در اینجا بیشتر از یک شهر یا پایتخت نظامی، نماد زیبایی و وحدت است. عطار با این تصویر، در واقع به ما یادآوری میکند که زیبایی و معنویت در هر چیزی باید بهطور مستمر درک و حفظ شود.
زمانی که از «علم» به عنوان نماد قدرت یاد میشود و سرنگون میشود، این سرنگونی نه به معنای پایان سپاهان، بلکه بهعنوان هشداری است برای هر فرد یا تمدنی که ممکن است در میان شکوه و عظمت ظاهری خود، از عمق معنوی و باطنی خود غافل شود.
این شکست نمادین، فراخوانی به بازگشت به درون و جستوجو برای معانی عمیقتر است. به جای آنکه تنها در پی ظواهر بیرونی باشیم، باید بهدنبال رسیدن به حقیقتی درونی و زیبا باشیم که در دل هر شهری چون سپاهان، همواره در جریان است.
عطار با این تصویر، به ما میآموزد که تنها در همپیوستگی معنویت و زیبایی است که زندگی بهطور کامل و پایداری به بار مینشیند.
از خاک شکست، پهلوانی برمیخیزد
جوانی بود بهزاد از سپاهان / که بودی پهلوان پادشاهان
میخوانیم که عطار تصویری از تجدید حیات معنوی و تمدنی در دل شکست را ارائه میدهد.
جوانی به نام بهزاد که نماد تجدید قدرت و شکوه است، از سپاهان برخاسته و به پهلوانی تبدیل میشود.
در اینجا، سپاهان با وجود سقوط ظاهری، هنوز منبعی از انرژی نو و نیروهای تازه است. بهزاد نماد نسلی است که پس از هر بحران و فروپاشی، به پا میخیزد و قدرتی تازه میآفریند.
با چنین تصویری از بهزاد، گویی عطار میخواهد به ما یادآوری کند که همیشه این امید وجود دارد که از قلب شکست و ضعف، فرصتی جدید و ناب زاده شود.
طلوع دوباره شکوه و تمدن، همچون بازگشت به حقیقت درون، در دل همین تناقضات و بحرانهاست.
گویا عطار بر این باور است که در دل هر فروپاشی، همیشه نشانههایی از تجدید حیات معنوی و تمدن نهفته است؛ از اینرو بیراه نیست اگر بگوییم سپاهان در خسرونامه عطار، تنها صحنه رخدادها نیست و خود به یکی از شخصیتهای روایت بدل میشود.
آیینهای که در آن، زیبایی، پهلوانی، شکست و شکوه، همه به تماشا درمیآیند. شهری فراتر از جغرافیا که با هر اشاره، رازی تازه را هویدا میکند.