
ما هم پشت کار را گرفتیم و پاشنه کفشمان را کشیدیم. هر هفته با دایی میرفتیم کوچه گیوهدوزها. آن تابستان انگار ما به کهکشان دیگری سفر کرده بودیم و از دنیا جدا بودیم و در شور زیبایی از نوجوانی سیر میکردیم که لطفش را هرگز جایی دیگر از زندگیمان تجربه نکردیم.

قتی از قصهگویی صحبت میشود، ناخودآگاه تصویر پدربزرگها و مادربزرگها به ذهن متبادر میشود؛ انگار داستان و قصه با این افراد کهنسال مویسپید گره خورده است؛ بزرگترهایی که با نقل قصه به بچهها پندواندرزهای زیادی میدادند و به همین شکل نصیحتها و درونمایههای تربیتی، حتی تاریخ کشور و ارزشهایی که بخشهایی از فرهنگ ایرانی را تشکیل میدهند، سینهبهسینه نقل میشد.





شب یلدا هم مثل هر روز خاصی، در هر منطقه متفاوت است در عین حال که از گذشته تا به امروز تفاوتهای زیادی پیدا کرده است اما شنیدن و خواندن روایت و حکایتهای جالب آن خالی از لطف نیست. بهخاطر همین شایسته دیدیم گریزی بزنیم به تاریخچه چنین شب به یادماندنی و دوست داشتنی.





کسی نمیداند در آن بعد از ظهر غبارآلود پنجم شهریور 1320 که هیئت دولت وقت ایران استعفا داد و محمد علی فروغی برای سومین بار نخستوزیر رضا شاه شد، آیا فروغی میدانست که 20 روز بعد همراه ولیعهد برای ادای سوگند پادشاهی به مجلس خواهد آمد؟ و رضا میرپنج را که زمانی در 21 سال قبل در پایان جنگ جهانی اول برای ادای همین سوگند همراهی کرده بود، حالا، دو سال پس از شروع جنگ جهانی دوم، برای خروج از کشور تبعید بدرقه خواهد کرد؟ پاسخ این سؤال در جایی از دفتر تاریخ نیامده و تاریخ هیچگاه با بازماندگانش صادق نبوده است.





درباره ایران باستان چه داستانها و روایتهای جذابی شنیدهاید؟! در این متن قصد داریم روایتهایی کمترشنیدهشده اما معتبر و ذکر شده در اسناد تاریخی و کتب مرجع را از ایران چند هزاره پیش برایتان روایت کنیم.