کشتن یعنی جان را گرفتن؛ یعنی بیجانکردن جاندار. هدف از کشتن، مزاحمتِ جان داریِ مقتول است. جانِ بهشتی مزاحمِ اهداف و منافعِ جناحها و گروههای مختلفی بود. چون شخصیت جانداری داشت، ترور شخصیت شد و هویت و اعتبار و آبرو و انسانیتش کشته شد.
شخصیت بهشتی خصوصیاتی داشت که جان داشتند و زنده بودند. شخصیت، هرچه زندهتر، انگیزه قتل بیشتر.
فهم خصوصیاتی که بهشتی را درخور شخصیتکشی میکرد، به درک منش سیاسیاش برمیگردد که با مرور فعالیتهایش در زمینه تحولات تاریخی زمانهاش، میتوان آن خصیصهها را شناخت.
باید بررسی شود که بهشتی چه خصیصههای سیاستورزی متفاوتی داشت که شخصیت سیاسیاش را آنقدر زنده میکرد که باید ترور شخصیتی میشد؟ چه عناصری در شخصیتش جمع بود که آنقدر مزاحم دیگران بود که باید از اساس بیشخصیت میشد؟
حالا با یک بهشتی بیشخصیتشده و بیآبروشدهای طرف هستیم که وجههاش تماما تخریبشده؛ پس قاعدتا باید مزاحمتش رفع شود اما نشد. بهشتی بیتوجه به قتلی که بر سرش آمده فعلیتش را حفظ میکند و در چارچوب امکانات موجود ارادهورزی میکند.
این اراده ورزی کسی است که به لحاظ جایگاه و منزلت اجتماعی، تقریبا جسد شده؛ ولی جسد اجتماعیاش را به دوش میکشد و ارادهاش را زنده نگاه میدارد؛ اما ارادهاش آنقدر زنده است که بیم آن میرود که دیر یا زود همین اراده خلعسلاحشده، شخصیت ازدسترفته را احیا کند.
برای عاقل، احتمال خطر نیز یک خطر است و چه کسی عاقلتر از دشمنان بهشتی؟! پس درنتیجه، رفع خطر اتفاق میافتد و او حذف میشود.
باید بررسی شود که چه ویژگی متمایزی در ارادهورزی بدون منزلتِ اجتماعی بهشتی بود که باید بعد از بیاعتبار و بیآبروشدن، بازهم کشته میشد؟ چه چیزهایی ارادهورزیاش را آنقدر زنده کرده بود که باید کشته میشد؟
بعد از انفجار اما دو تحلیل در برابر هم قرار گرفت. اول، تحلیل دوستان که بهرغم مؤثربودن در به سرانجامرسیدن قتل اول و همدستی در ارتکاب گناه نخستین، حالا با مواجهه بیواسطه با پدرکشی پشیمان شده و توبه کردند.
این تحلیل معتقد بود با این انفجار، دشمن نقض غرض کرده و خلاف هدفش را محقق ساخته؛ چون خون بهشتی همه بدبینیها نسبت به شخصیت او را از بین میبرد و اعتبار و جایگاه اجتماعی ازدسترفتهاش را پرقدرتتر از قبل احیا میکند.
پس همان «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» رقم خورده و با این انفجار و نثارشدن خون این قربانی، ملت ما بیدارتر میشود.
درمقابل اما، تحلیل دشمنان چیز دیگری بود. این قاتلان دومرحلهای، معتقد بودند دقیقا به هدف زدهاند و به این نتیجه افتخار هم میکردند.
آنها معتقد بودند هدفی را در «آینده» مورداصابت قرار دادهاند، نه در امروز و این توجه و تقدیس شخصیت بهشتی پس از شهادتش، نافی نتیجهبخشی اقدام آنها نیست؛ زیرا این تقدیرها در حد کلیشه و نماد باقیمانده و از مراحل سوگواری و یادآوری فراتر نمیرود؛ اما با این انفجار، خطر بزرگی که آینده منافع ما را تهدید میکرد از بین رفته و پساز این، سیاستورزی برای دستیابی به منافع گروهیمان با آسودگی بیشتری رقم خواهد خورد.
پرسش بر سر آن است که کدام مرکزیت، منافع دشمنان را به خطر میانداخت؟ کدام قطعه از پازل نزد شهید بهشتی باقیمانده بود که باید برای جلوگیری از تکمیلشدن تصویر، امکان گذاشتن آن تکه سلب میشد؟
جواب روشن است؛ اندیشه متفاوت و متمایز بهشتی از دیگران؛ یعنی همه آنچه بهشتی بود و دیگران نیستند. درست از آب درآمدن تحلیل دوستان یا تحلیل دشمنان در گرو نسبتی است که امروز ما با بهشتی برقرار میکنیم.
اگر بگذاریم در حد تصویر و تقدیس و سالگرد از او یاد شود، گذاشتهایم انفجار هفتم تیر به هدف بخورد و اگر راه دیگری پیش بگیریم و به قصد کلیشهزدایی به سراغ عناصر مزاحم برای دشمنان بهشتی برویم و در شخصیت، ارادهورزی و اندیشه او همه نقاط تمایز بهشتی با دیگران را به دقت پیدا کرده و در زیست اجتماعی و ساحت سیاسی امروزهمان فعلیت ببخشیم، تحلیل دوستان را محقق ساختهایم.
این بار و درنهایت این ما هستیم که تعیین میکنیم بهشتی برای بار سوم کشته شود یا اینکه زندهتر از همیشه از گور کلیشهها و قالبهای کهنه فکری ما برخاسته و با طنینی پرجان، بر ما بخواند که:
«ما راستقامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند…»