ما کربلا نرفته‌ها!

خانه را مورچه زده بود. مامان می‌گوید: مورچه‌ها برایمان خوش‌یمن‌اند. وقتی مورچه‌های بال‌دار و بی‌بال هجوم بیاورند، یعنی می‌خواهند ما را مسافر کنند. من از مورچه‌ها بدم می‌آمد؛ حالا اما دوستشان داشتم.

تاریخ انتشار: 12:28 - سه شنبه 1402/06/7
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
ما کربلا نرفته‌ها!

به گزارش اصفهان زیبا؛ خانه را مورچه زده بود. مامان می‌گوید: مورچه‌ها برایمان خوش‌یمن‌اند. وقتی مورچه‌های بال‌دار و بی‌بال هجوم بیاورند، یعنی می‌خواهند ما را مسافر کنند. من از مورچه‌ها بدم می‌آمد؛ حالا اما دوستشان داشتم. سر جانماز که مورچه می‌دیدم، کاری به کارش نداشتم؛ حتی اگر بعد از سجده می‌چسبید به پیشانی‌ام. خب، مورچه‌ها خوش‌یمن‌اند. مامان می‌گوید:  این مورچه‌ها ما را می‌برند کربلا!

وقتی اربعین باشد، مگر می‌شود چیز دیگری حدس زد؛ به‌خصوص که من از اول محرم گفته‌ام امسال با مامانی می‌رویم کربلا؛ به‌خصوص که گلزار خانم گفته شاهنشاهی با مادرت می‌رین، من مطمئنم؛ به‌خصوص که خواهرم وقتی داشت می‌رفت، خداحافظی قبل سفر را کردیم؛ به‌خصوص که او هم مطمئن بود دفعه بعد با شیرینی برای زوار می‌آید. مورچه‌ها همین‌قدر خوش‌یمن‌اند

کلاغ اگر بیاید روی بام و توی چای تفاله تمام‌قد بایستد، مهمان می‌آید. خانه را اگر مورچه بزند و کف پای راست بخارد، مسافر می‌شویم. خودم را گول می‌زنم یا اعتقاد دارم به این چیزها! نمی‌دانم.

اما هرشب هرشب خواب می‌بینم رفته‌ام کربلا. چند شنبه شب بود، نمی‌دانم؛ اما خواب دیدم وقتی چادرم را از روی سرم می‌زنم بالا، گنبد را می‌بینم، گریه می‌کنم. شلوغ است. کوچولوها و مردها جلوی دیدم را گرفته بودند. من گریه می‌کردم. آنجا بی‌بی را دیدم. مادرم بود؛ فرشته هم.

من یکهو رفته بودم؛ آن‌قدر یک‌دفعه‌ای که شارژر نداشتم و پدرم نمی‌دانست من کربلایم. توی خواب حرص می‌خوردم که حالا گوشی خاموش می‌شود و آن‌ها دل‌نگران که نرگس چی شد؟ بعدش مادرم را دیدم. گفتم: بمانیم. نمی‌دانم شد یا نه؛ ولی من رفته بودم کربلا.

صبح که بیدار شدم، برای مادرم تعریف کردم. من سفیدخوابم؛ مادرم هم. مادرم می‌گفت؛ یک صف بلند بود. یک نفر پاسپورت‌ها را امضا می‌کرد؛ ولی پاسپورت مرا امضا نکرد. آن شب که نیلوفر رفت و زهرا و خاطره و… گریه‌ام بند نیامد. به مادرم گفتم: هرطورشده امضایت را بگیر. گرفت یا نه؟ نمی‌دانم.

من اما بازهم خواب دیدم. حالم خوب نبود و هوا سرد. راه که می‌رفتم، تلوتلو می‌خوردم. آن‌قدر راه رفتم توی خواب که شب خودم را توی جمکران پیدا کردم. من کجا، خانه‌مان کجا، جمکران کجا! یک‌شبی هم مسجد کوفه بودم. برف می‌بارید؛ کفش‌هایم اما با من نبود. توی همه خواب‌هایم یکی اذیتم می‌کرده، دختری وحشیانه مرا می‌زده، پسری با چاقو دنبالم می‌انداخته یا جوانی طعنه تلوتلوخوردنم را می‌زده. لابد یک جای کار می‌لنگد؛ نه؟ نمی‌دانم.

کفش و کوله و لباس‌هایم را آماده کرده‌ام؛ دلم را هم. از خیلی قبل. چندتا بند توی دستم بازشده؛ یکی زنجان، یکی حرم خودمان و دیگری هم مجلسی. من به بند اعتقاد دارم. آقام دعا کرده هروقت بند شدم، امام زمان بیایند کمکم.

شیوه‌ بندهای من جور دیگری است. نیت می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم، اگر گره باز شد، حاجت‌روا می‌شوم. وقتی هی نیت کردم بروم کربلا باز شد. سه تا باز شد. گفتم: عجب جالب شد. امام‌حسین را به عدد سه می‌شناسم؛ این هم سه؛ پس می‌شود. حالا یکی نه، دوتا نه، سه نفر خندیده‌اند. می‌گویند: نمی‌روی. دل‌خوش نکن. باز شد سه.

امشب با امام‌حسین دعوایم شد. گریه کردم؛ خیلی هم. گفتم گله می‌کنم به خدا. خدا را توی جانماز بغل گرفتم. گفتم: دیدی خدایا، دیدی گفت نه. نیلوفر استوری گذاشته بود که جایی دست دراز کن که دستت را پس نزند. گفتم: دیدی خدایا دستم را پس زدند. صدتا امام‌زمان را صدا زدم که ببیند دارم چی می‌کشم. گریه آرامم نمی‌کند. گریه‌هایم گریه می‌آورد.

نوحه ترکی حسین جانم پخش می‌کنم تا گریه کنم؛ یک‌بار نه، دوبار نه، شاید سه بار. هرچقدر که خوابم ببرد و خودش قطع شود. از گریه زیاد معده‌ام عصبی می‌شود و بالا می‌آورم. اگر قرار نبود بطلبد، چرا بندهایم باز شد! اگر نمی‌خواست ببینمش چرا توی خواب هوایی‌ام ‌کرد. اگر دلش باهام نبود، چرا خانه را مورچه زد.

نمی‌دانم به امام‌حسین بی‌اعتماد شوم یا مورچه‌ها را ندیده بگیرم. مورچه‌ها دورم می‌پلکند، کربلا می‌بینم و به پرچم روی دیوار نگاه می‌کنم، گنبد را می‌بینم. هرشب دعا می‌کنم مورچه‌ها بیایند، کف پایم بخارد و خواب ببینم. هرشب همه‌شان می‌شود من اما کربلایی نه.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

دو × سه =