نرگس سادات نوری

نرگس سادات نوری

روایت‌نویس

نویسنده

آرشیو مطالب منتشر شده
بی‌خبر از «نِه نِه» های مصرع بعد
سه شنبه 1402/10/12

بی‌خبر از «نِه نِه» های مصرع بعد

بی‌بی چارقد‌به‌سر بود. از این مادربزرگ‌هایی که تسبیح دستش صیقلی می‌شود بس که صلوات می‌فرستد و گرد انگشت‌هایش می‌چرخاند.

خنده‌های دفن‌شده
سه شنبه 1402/10/5

خنده‌های دفن‌شده

درست آن دم که از گرمی هوا می‌رنجیدیم، انگشتمان را روی دکمه کولر فشار می‌دادیم و بعدش یک آخیش از ته دلمان می‌آمد بالا. کداممان می‌دانستیم عکس لب آبمان می‌شود هویتمان برای آن‌ها که دنبالمان می‌گردند، یا مثلا عکسی را که پاره تنمان رو به دوربین خندیده، بغل بگیریم و ضجه بزنیم.

ما کربلا نرفته‌ها!
سه شنبه 1402/06/7

ما کربلا نرفته‌ها!

خانه را مورچه زده بود. مامان می‌گوید: مورچه‌ها برایمان خوش‌یمن‌اند. وقتی مورچه‌های بال‌دار و بی‌بال هجوم بیاورند، یعنی می‌خواهند ما را مسافر کنند. من از مورچه‌ها بدم می‌آمد؛ حالا اما دوستشان داشتم.

دوتا دم و دوتا بازدم
پنجشنبه 1402/03/11

دوتا دم و دوتا بازدم

خانه شخص امام منبر بود. مریم می‌گفت: هرروز همین است. مردم بس که زیادند توی خانه جا نمی‌شوند. مریم گفت: آقا را دیده‌ام. دیگر نمی‌روم که حق دیگران را نخورم.