به گزارش اصفهان زیبا؛ بلافاصله بعد از صدای زنگ تفریح، خود را به من رساند؛ در حالی که صدایش زودتر از خودش آمده بود: «آقا ببخشید نمیشه به معلم ریاضی بگین که دیگه سر کلاس ننویسیم؟»
بعد که رسید با نگاهی از سر استفهام به او سلام کردم و او هم ادامه داد «سلام، آخه ریاضی فکریه! دلیلی نداره که هِی بنویسیم؟» گفتم «چی رو؟» گفت «همه چی! جزوه درس، راهحل نمونه سؤالها، جواب پرسشهای کتاب… آخه ریاضیه! زنگ نگارش که نیست!»
جمله آخر را به گونهای ادا کرد که یعنی میدانم بیشتر از معنای اصلی، خاصیت طعنه دارد؛ ولی به این صورت، شما احساسم را بهتر میفهمید.
فهمیدم. هادی و چند همکلاسیِ دیگرِ او دوست داشتند کاری از جنس ریاضی انجام شود، از جنس محاسبه و منطق زیبای معادلات ذهنی. دوست داشتند آن قدر توانمند باشند که بدون نوشتن هم همه چیز را بفهمند. انگار این یک پله بالاتر از محاسبه از روی نوشته است.
فرض بگیریم اینها درست؛ اما مگر مدرسه، معاون آموزشی ندارد که راهوبیراه به سراغ من میآیند؟ کار مشاور که این چیزها نیست؛ یا هست؟ نکند اگر این مسائل را رسیدگی نکنم، یک «مشاور واقعی» نیستم. نکند هنوز لوازم ارتباط با انسانها را که قاعده شغل مشاورها است، درک نکردهام و به درد کارهای معمولی پشتِ میزی میخورم؟
با خودم فکر میکنم من هم دنبال یک پله بالاتر هستم. انگار پیگیری این گونه مسائلِ دانشآموزان، کار مشاور را یک پله از مشاورانِ کلیشهای بالاتر میبَرد. حالا این کمالگرایی است یا کاملگرایی؟ برای فیلترکردن مسائل دانشآموزان، نیاز مخاطب را ملاک قرار دهم یا توان خودم یا متن قرارداد؟
برای این کارهای اضافه که پول دریافت نمیکنیم؛ پس شاید از مواردی باشد که باید در مدیریت زمان خود به دیگران بسپریم. اما برخی از آنها اولویت زمانی داشته و ادامه مفید کلاس به حل آنها بستگی دارد.
غرق در این افکارم که به خودم میآیم و میبینم اصطلاحهایی که به خوردِ دانشآموزان داده بودم، گریبان خودم را گرفته است و تا پاسخی درخور نیابد، رهایم نمیکند.
وظیفه اولیه یک مشاور خوب در مدرسه، پیگیری «پیشرفت تحصیلی» دانشآموزان است؛ اما از آنجا که کار مشاوره اگر عمق و وسعت نداشته باشد به نتیجه نمیرسد، گاهی موصوف میماند و صفت حذف میشود و اینگونه است که مشاوران، مسئول اصلی «پیشرفت» دانشآموز تلقی میشوند.
چند سالی است که در برخی از مدارس، به جای مشاور تحصیلی از «معاون پایه» یا «معلم راهنما» استفاده میشود؛ یعنی یک مشاور تمامعیار یا همان شخصیتی که مشاوران عادی وسوسه میشوند چنین جایگاهی در مدرسه داشته باشند تا کار خود را یک پله ارتقا بدهند.
معلم راهنما یا معاون پایه عملا سه وظیفه اصلی و دو وظیفه فرعی نسبت به دانشآموزان (البته در یک پایه نه کل مدرسه) دارد:
– پیگیری پیشرفت تحصیلی دانشآموزان و ارائه گزارش آن به والدین؛
– پیگیری برنامههای پرورشی پایه و وضعیت تربیتی دانشآموزان (در دو بُعدِ رشد شخصیتی و روابط اجتماعی)؛
– رفع موانع برای شکلگیری یک کلاس مطلوب در دروس مختلف پایه؛
– دبیری در کلاسهای مرتبط با هویت، تفکر و سبک زندگی؛
– هدایت دانشآموزان و مشاوره به والدین برای انتخاب مدرسه بعدی در پایان دوره.
وظیفه دومِ معاون پایه به این معناست که عملا امور معاونت پرورشی مدرسه به واسطه معلمان راهنما انجام میشود (بگذریم که برخی از مدارس، اساسا معاونت پرورشی را حذف کرده و وظایف آن را بین معلمان راهنما تقسیم کردهاند).
وظیفه سوم هم معلم راهنما را در مرکز حلقه ارتباطی میان معاون آموزشی، دبیر و دانشآموزان قرار میدهد (و باز هم بگذریم که معاون آموزشی نیز در برخی از مدارس، صوری است و عملا وظایف او را معلمان راهنما انجام میدهند). دو پرسش در اینجا به ذهن من میرسد:
– آیا واقعا این روش جدید، کارآمدتر از روش قبلی است؟
– این تغییرات را از مدارس خارجی الگوبرداری کردهایم یا اساسا ابتکارهای دیگری در آن سوی آب بروز کرده است؟ به هر حال آنها هم مدرسه دارند!
پاسخ پرسش اول به مدیر مدرسه بستگی دارد. واقعیت این است که مدیر مدرسه میتواند از یک سو مشاوران توانمندی را در جایگاه معلم راهنما قرار دهد و از سوی دیگر، اهمیتِ این جایگاه جدید را با والدین در میان بگذارد و آنها را همراه کند؛ چون پُر واضح است که این وظایف وسیع، همراهی جدی والدین را میطلبد و به تنهایی قابلیت اجرا ندارد.
اگر این دو شرط فراهم شود، معمولا اتفاقهای خوبی برای دانشآموزان میافتد و خدمات کیفیتری نسبت به گذشته به آنها ارائه میشود. اما پاسخ پرسش دوم چه؟ به نظر شما موضوع خوبی برای یادداشت بعدی است؟