النور هرتنی، هلن پوسنر و نانسی پریسانتل در کتاب خود «بعد از انقلاب: زنانی که هنر معاصر را دگرگون کردند» نشان میدهند که بهرغم خوشبینیهای کاذبی که درباره تحقق برابری جنسیتی در دنیای هنری وجود دارد، تعداد زنانی که در نهادها و گالریهای تجاری معروف دنیا نمایشگاه برگزار کردهاند، در دهههای اخیر هیچ تغییری نکرده و آنها در بهترین حالت فقط یکچهارم از کل فضای هنری را در اختیار دارند.
مسئله اساسی نسلهای پیشین نظریهپردازان فمینیست هنوز هم برای ما موضوعیت دارد: «چرا تاریخ هنر تاریخی مردانه است؟» از اواخر دهه شصت میلادی و همزمان با پاگرفتن جنبشهای سیاسی و اجتماعی زنان، بسیاری از متفکران توجه خود را به تاریخ هنر، تاریخی که همچون تمام تاریخهای مسلط دیگر ناعادلانه و تبعیضآمیز است، معطوف کردند. آنها میخواستند نشان بدهند که چرا زنان در تاریخ هنر همواره نادیده گرفتهشدهاند و چرا تاریخ تحول و تکامل هنر همواره بهپای نبوغ مردانه نوشتهشده است. یکی از مهمترین آثاری که در آن سالها در این باب نوشته شد، مقاله دورانساز لیندا ناکلین به نام «چرا تاکنون زن هنرمند بزرگی وجود نداشته است؟» در سال 1971 است. ناکلین در این مقاله نشان میدهد که دعاوی فمینیستها برای ابطال این حقیقت که «هنرمندان بزرگ تاریخ همگی مرد بودند» اشتباه و گمراهکننده است و نمیتوان با اسمبردن از نام چند زن در تاریخ هنر به مقابله با تاریخ مردانه هنر رفت. او برخلاف بسیاری از فمینیستهای همدوره خود، تأیید میکند که بسیاری از هنرمندان بزرگ تاریخ مرد هستند، ولی در ادامه نشان میدهد که مناسبات تبعیضآمیز جنسیتی در طول تاریخ، امکان خلق و تولید آثار هنری بزرگ را از اکثریت زنان گرفته است.
به گفته ناکلین، سازوکار آکادمیها و نهادهای هنری، نقش کلیساها و حامیان هنری، تقسیمکار ظالمانه و گفتمانهای مختلف جنسیتی موجب شده تعداد هنرمندان بزرگ زن در طول تاریخ نسبت به هنرمندان بزرگمرد بهمراتب ناچیزتر و کمتر باشد. ناکلین ادعا میکند که با گذشت زمان وضعیت زنان در عرصه هنر بهمرور بهتر شده و آنها در دوران جدید میتوانند استعدادها و خلاقیت خود را شکوفا کنند. ده سال بعد از مقاله تأثیرگذار ناکلین، رزسیکا پارکر و گریزلدا پولوک در کتاب «کدبانوهای کهن: زن، هنر، ایدئولوژی» از نظرگاهی متفاوت به تاریخ هنر و نقش جنسیت در شکلگیری و تقریر آن میپردازند. آنها نشان میدهند که وضعیت زنان هنرمند در دنیای هنر، برخلاف ادعای ناکلین، با گذشت زمان بهتر نشده و حتی در مواردی هنرمندان زن بهوضوح از مراکز اصلی هنری عقب راندهشدهاند. رویکرد پارکر و پولوک در کتاب، تحت تأثیر نظریات ساختارگرایانه و مارکسیستی دهه هفتاد و هشتاد است و ردپای تفکرات رادیکال جریان فمینیسم دوره دوم در تمام گزارهها و فرضیات آنها مشاهده میشود.
نام کتاب درواقع طعنهای است به تاریخنگاری رسمی مردانه. کلمه کدبانو که معادل فارسی مترجم برای mistress است، در برابر اصطلاح master یا «استاد» به کار گرفتهشده است. در دوره رنسانس نظام آموزشی هنر یک نظام سلسلهمراتبی بود و در آن «استادان بزرگ» دانش و حکمت خود را در نقاشی به شاگردان و نسل بعدتر از خود منتقل میکردند. هنرمندانی مانند داوینچی، میکلآنژ و رافائل جزو بزرگترین استادان هنری در طول تاریخ هنر هستند؛ اما در همان زنان هنرمند بزرگی نیز وجود داشتند که بهرغم مهارت منحصربهفرد در خلق آثار هنری و تعلیم آنها، استاد خوانده نمیشدند، بلکه لقب کدبانو برای آنها در نظر گرفته میشد. کدبانو درعینحال که معادلی زنانه برای واژه استاد است، همزمان در خود، به طرز طعنهآمیزی، دربرگیرنده خصلتها و سویههای زنانه است. سوفونیسبا آنگیسولا یکی از شناختهشدهترین کدبانوهای دوران رنسانس است که در زمان خود در میان جامعه هنری اعتبار و اهمیت فراوانی داشت. سوفونیسبا که مانند استادان بزرگ دوران خود با اسم کوچکش شناخته میشد، سبک ویژه خود را در نقاشی داشت. او بهجای نقاشیکشیدن از بدنهای برهنه یا صحنههای متکلف تاریخ مسیحیت، هنر خود را وقف تصویرکردن صحنههای خانگی، خودپرترهنگاری و چهرههای کودکان میکرد.
پارکر و پولوک مینویسند بااینکه کدبانوهایی مانند سوفونیسبا در دوران رنسانس جایگاه ویژه و والایی داشتند، سبک هنریشان تحت تأثیر ذهنیت کلیشهای مردانه از هنر زنانه بود. باوجوداینکه پارکر و پولوک در هنر دوران رنسانس تبعیض جنسیتی را نقد میکنند تا حدودی نسبت به آن، به خاطر وجود آزادیهای نسبی برای هنرمندان زن، احساس همدلی دارند. اصلیترین دشمن آنها در کتاب، قرن نوزدهم است. در این قرن، هنر بهصورت بنیادی در حال دگرگونشدن بود و سبکها و نحلههای مدرن و پیشروی هنری پشت سرهم تأسیس میشدند، ولی در آن زنان بهطرز ظالمانه و اسفباری از عالم هنر کنار گذاشته شدند. هنرمندان زن در دنیای امپرسیونیستها، اکسپرسیونیستها، سمبولیستها، رئالیستها و حتی سورئالیستهای نسل بعدی جایگاه چندانی نداشتند و وضعیتشان نسبت به قرنهای قبلی بهمراتب بدتر شده بود. در کتاب دلایل و نشانههای فراوانی برای طرد زنان از فضاهای هنری ذکرشده است. در این دوران، خلاقیت هنری و نبوغ آفرینشگرانه با اصطلاحات و خصلتهای مردانه توضیح داده میشد (بهعنوان نمونه در گفتههای نیچه، فلوبر و شوپنهاور) و هنرمند خلاق بهصورت پیشفرض یک هنرمند مرد بود. پارکر و پولوک در کتاب خود، به تفصیل، مانورهای مفهومی از جانب مردان برای طرد هنرمندان زن در این دوران را نشان داده و سپس به ترتیب نادرستی آنها را با ذکر نمونه اثبات میکنند.
یکی از کلیشههای اصلی درباره هنرمندان زنان، کلیشه «زنانگی» بود. در قرن نوزدهم عقیدهای در میان متفکران، حتی پیشروترین آنها به وجود آمد که طبق آن، زنان بنا به خصلتهای ذاتی و «بیولوژیک» خود قادر نیستند بهصورت واقعی و عاقلانه دست به خلق آثار هنری بزنند و به دلیل ویژگیهای احساسی خود فقط از عهده تولید هنرهای فانتزی و سانتیمانتال برمیآیند. هنر زنان یعنی زنانگی و زنانگی هم چیزی نبود جز خلق آثار مطبوع، خوشمزه و تزئینی. بهخاطر همین، برساختههای مفهومی در قرن نوزدهم شکاف عظیمی میان هنرمندان زن و هنرمندان مرد به وجود آمد و زنان به حاشیه رانده شدند. پارکر و پولوک مینویسند که در کتاب وازاری (اولین کتاب تاریخ هنر در معنای امروزی آن) در قرن شانزدهم نام چندین زن به چشم میخورد، اما در کتابهای تاریخ هنر که وامدار و ستایشگر هنر مدرن قرن نوزدهم هستند (مانند کتاب تاریخ هنر گامبریچ)، بهسختی میتوان نام زنان هنرمند را در میان خیل هنرمندان مرد پیدا کرد. طبق نظر نویسندگان کتاب کدبانوهای کهن، تولید این کلیشههای جنسیتی در قرن نوزدهم سبب اصلی حذف زنان از عالم هنر است و از این لحاظ فقدان هنرمندان بزرگ زن در تاریخ دلایلی کاملا تاریخی و غیرهنری دارد. یکی از دیگر از برساختههای مفهومی مردان درباره هنر زنان، عدم نوآوری و خلاقیت زنها در هنر است. هنر زنان همواره به مثابه هنری جزئی و سلبی تعریف میشد که نمیتوانست دست به آفرینش بزند و فقط هنرهای موجود را به انحراف میکشید. پارکر و پولوک چنین باوری را از اساس نادرست میدانند و آن را نه منطبق با دادههای تاریخی که بیشتر ناشی از ذهن هیستریک مردان هنرمند قلمداد میکنند.
آنها برای رد چنین گزارههایی از آرتمیزیا جنتیلسکی نام میبرند، زن هنرمندی که در دوران باروک آثار خلاقانه و منحصربهفردی خلق کرد، اما چون ذیل دستهبندیهای متعارف زنانگی قرار نمیگرفت، توسط بسیاری از تاریخنگاران و منتقدان هنری، زنی غریب و غیرطبیعی معرفی شد. مردان از جنتیلسکی انتظار داشتند شکنندگی، ظرافت و ضعف زنانه را به تصویر بکشد، اما نقاشیهای او ایدهها و تصاویر دیگری را خلق میکرد و همین امر موجب برهمخوردن ثبات قراردادهای تاریخی و کلیشههای مردانه در تاریخ هنر میشد. سومین برساخته مفهومی درباره هنر زنان ناشی از تفکیک میان هنرهای دستی و هنرهای زیبا در قرن نوزدهم بود. در این دوران، هنرهای دستی مختص به زنان شد و وظیفه خلق هنرهای زیبا به عهده مردان گذاشته شد. حتی در خود تولید هنرهای دستی هم تبعیضهای جنسیتی وجود داشت. هنرهای دستیای که زنان در خانه و در کنارهای کارهای دیگر خانگیشان، انجام میدادند نوعی سرگرمی و تفنن محسوب میشد، اما هنرهای دستیای که مردان برای فروش و تأمین مخارج زندگی میساختند جدیتر و هنریتر بهحساب میآمد. کاردستی، هنر خانگی، کار تزئینی، زینتبخشی، هنر تفننی، هنر جزئی و آثار غیر جدی: اینها همه نامهایی بود که برای تحقیر هنر زنان به کار گرفته میشد و موجب طرد و حذف زنان از تاریخ جدی، نبوغ آمیز و مردانه هنر شد.
پارکر و پولوک در کتاب خود بر این باورند که تبعیض جنسیتی در عالم هنر برخلاف ظاهرش بسیار پیچیده، گسترده و تودرتو است و توسط نهادهای هنری، باورهای تاریخی و گفتمانهای مختلفی شکل گرفته است. یک تاریخنگار یا هنرمند نمیتواند بهتنهایی در مقابل چنین تاریخ ناعادلانهای بایستد و بر این ظلم نظاممند تاریخی غلبه کند. به عقیده آنها، عزم راسخ جمعی نیاز است تا گفتمانهای موجود هنری را تغییر بدهد و بر استیلای تاریخی ناخودآگاهِ مردانه بر عالم هنر پایان بخشد.