دکتر داروین صبوری در گفتوگو با اصفهان زیبا میگوید: «خشونت یعنی از ریختافتادن زندگی. بهعنوان یک جامعهشناس عقیده دارم پدیدهای مثل نزاع یا خشونت در جامعه ما معلول علتهای ساختاری است. این علتهای ساختاری بــهزعــم من بــهشــدت تابآوری اجتماعی ما را مختل کرده است.» در گفتوگو با این جامعهشناس کوشیدهایم تا به تحلیل ریشههای نزاع از منظرهای مختلف بپردازیم.
آقای صبوری! خبرگزاری ایرنا در آماری اعلام کرده است که از حدود ۱۷ میلیون پرونده قضایی در ایران، پنجمیلیون پرونده به نزاع مربوط میشود. این آمار را با توجه به شرایط فعلی چگونه تحلیل میکنید؟
آنچه ما در آمارهای رسمی حوزه علوم اجتماعی معمولا با آن درگیر هستیم، این است که بسیاری از این آمارها، آمارهایی هستند که ثبت میشوند. در خصوص نزاع باید به این نکته توجه کنیم که پنج میلیون پرونده بهصورت ثبتشده و رسمی در مراجع رسمی خودمان داریم. اینها پروندههایی هستند که درنهایت برای حلوفصل شدن به قوه قضائیه کشیده میشوند؛ پس میتوان گفت که آمار بهمراتب میتواند بیشتر از اینها باشد. از سویی نیز بسیاری از نزاعهای خیابانی، نزاعهایی که در درون نهاد خانواده و کانونهای دوستی و محیطهای همسایگی شکل میگیرد احتمالا با همان روش کدخدامنشی یا گاه با بخششها و صلحهای درونگروهی به سرانجام میرسند و به همین خاطر پای این پروندهها به مراجع قضایی باز نمیشود. پس میتوان حدس زد که وضعیت بهمراتب از آمارهایی که اعلام میشود، وخیمتر است.
بالارفتن آمار نزاع در جامعه معلول چه علتهایی است؟
به عنوان یک جامعهشناس عقیده دارم که پدیدهای مثل نزاع یا خشونت در جامعه ما معلول علتهای ساختاری است. این علتهای ساختاری بهزعم من بهشدت تابآوری اجتماعی ما را مختل کرده است؛ یعنی ایرانیان با توجه به آمارهای موجود نهتنها در خشونت یکی از آمارهای بالا را دارند، بلکه حتی مثلا در غمگین بودن نیز جایگاه ویژهای دارند (طبق آخرین آماری که من داشتم؛ مربوط به دو سال پیش؛ دومین کشور غمگین جهان هستیم). شاید بتوانیم یک خط رابط مستقیم و نسبت معناداری بین اینها پیدا کنیم. آن علتهای ساختاری در دو سطح به کار خودشان ادامه میدهند؛ یعنی در دو سطح کاملا نمایانند: یکی، در سطح فشار عمومی و دومی، در سطح احساس ناکامی. علتهای ساختاری به زبان سادهتر باعث به وجود آمدن یک فشار عمومی شدهاند. دوم اینکه، احساس ناکامی را بهشدت افزایش دادهاند. در قسمت فشار عمومی که یک نظریه در جامعهشناسی است، هرگاه فشارهای عینی و ذهنی بر شهروندان از میزان قابلقبول آن فزونی بگیرد، فشارهای عینی یعنی آن چیزی که شهروند در زندگی روزمره با آن سروکار دارد و چه فشارهای ذهنی، یعنی آنچه در حوزههای سابژکتیو (ذهنی) شهروندی شکل میگیرد، آن چیزی که انسانها به لحاظ ذهنی با آن درگیر میشوند، مثلا مفهومی مثل آینده، مفهومی مثل امید، وقتی اینها به چالش کشیده میشوند، شهروندان برای مقابله با آن به ترفندهایی دست میزنند. اینگونه شهروند یا به توهم و فانتزی رو میآورد، یعنی به سمت مواد مخدر کشیده میشود برای اینکه بتواند جهان را تاب بیاورد و آن را جور دیگری معنا بکند یا جهان را آنگونه که هست با رؤیاهای خودش مماس بکند، بنابراین به این سمت میرود یا شروع به تخریب میکند. او احساس میکند این جهان جایی نیست که باید نگهش دارد، پس باید آن را از بین ببرد؛ به همین دلیل دست به تخریب میزند. این تخریب ممکـن است در حوزههای عمومی شکل بگیرد؛ یعنی شهروند روی صندلی مترو مینشیند و با خودکار سوراخی روی آن ایجاد میکند یا اینکه ممکن است تخریب در حوزههای شخصی شکل بگیرد: از پیشرفت ناامید بشود و دست به تخریب جهان خود و خانوادهاش بزند. اگر بخواهیم مکث بیشتری بر این پرسش داشته باشیم باید بگوییم وقتی از علتهای ساختاری صحبت میکنـیـم منظورمان یکسری از ستونهایی است که جهان اجتماعی را میسازند. ما نهادهایی اجتماعی داریم که مهمترین ستونهای این ساخــتــارهــا هــستـــنــد: نهاد خانواده، اقتصاد، سیاست، رسانه، ورزش و… همه اینها نهادهای اجتماعی هستند. من فکر میکنم و تحقیقامیگویم نهادهای ما به شکل سیستماتیک و ساختاری؛ انسان خشن، معیوب و ناکام تولید میکنند؛ مثلا در حوزه آموزش، کتب درسی ما بهشدت آسیبزا هستند و باید فکری به حال اینها کرد. من تحقیقی داشتم درباره کتب شش پایه دبستان و در آنجا بهکرات دیدم که به شکل سیستماتیک انسان خشن تولید میشود. درسگفتارها، درسگفتارهایی هستند که انسان خشن بهوجود میآورند. کسی که آینده را دوست ندارد، دیگری را دوست ندارد و باید با همکلاسی خودش رقــابــت بــکنــد، مــرتــب شهروندان را در قالب رقیب بازسازی کرده و این ادامه پیدا میکند؛ مثلا تا کنکور و اینکه شما قرار است اینهمه درس بخوانی و درنهایت در سه چهار ساعت کنکور کل آینده شما رقم بخورد و این حجم از استرس، این حجم از تخریبهایی که یک دانشآموز برای رسیدن به فردایی بهتر طی سالیان سال با آن مواجه است، ممکن است از او انسانی متوهم بسازد، انسانی که رفته به دامان فانتزی و ممکن است انسان خشن و افسرده بسازد. همه اینها باعث میشود که ما جامعه خودمان را به این شکل دریافت کنیم.
تحلیلتان در رابطه با خشونت و فاصله طبقاتی چیست؟
اعتراضهای خیابانی در کشورهای مختلف و در کشور خودمان و نوع زبان و ادبیاتی که برای ارائه آن تولید میشود، همه و همه به ما نشان میدهند که هرگاه فاصله طبقاتی به لحاظ اقتصادی خودش مثل یک شکاف عظیم و عظیمتر میشود، نوعی احساس ناعدالتی اجتماعی به شهروند دست میدهد. او احساس میکند که این جامعه در تخصیص فرصتها و مواهب اجتماعی خودش به شکل عادلانه رفتار نمیکند و در قسمت بعدی میغلتد به جایی که ماکس شِلر از آن بهعنوان «کینتوزی» صحبت میکند.نیچه در باب همین موضوع قبل از شلر صحبت میکند و میگوید شهروند دچار کینتوزی میشود و تصور میکند دیگری که رفته بالا، پا گذاشته روی حق او و باید در اولین فرصت حقش را از او بگیرد. پس میتوانیم حدس بزنیم که در جامعه خودمان شهروندان با دیدن هر ماشین مدل بالایی، با دیدن هر خانه گرانقیمتی و با دیدن هر کالای لاکچری و دور از دسترسی احساس میکنند که صاحب این موقعیت با توجه به یک رانت عظیم اقتصادی و سیاسی به این جایگاه رسیده و من باید روبهروی او باشم و در اولین فرصت حق خودم را بگیرم. این منطق ممکن است در بعضی جاها به لحاظ فهم قضیه، منطقی به نظر برسد؛ یعنی شهروندان متوجه اختلاسها شده باشند، متوجه رانتهای اطلاعاتی شده باشند، متوجه این بیعدالتیهای اجتماعی شده باشند؛ اما در این میان کسانی هستند که کارآفرین بوده و از علم خودشان استفاده کردهاند تا به چنین جایگاهی برسند؛ اما دیگر جامعه قدرت تمایز بین این دو را ندارد و دست به خشونت میزند. گاهی ممکن است چاقویی دستش بگیرد و وقتی از کنار یک ماشین گرانقیمت که در خیابان پارک شده میگذرد، خطی بر بدنه آن بکشد، این عین خشونت است؛ اما برای خودش توجیهی دارد که این حق من را خورده و از این راه است که به درجات بالای اقتصادی رسیده است. پس کاملا میتوانیم رابطه معناداری بین فاصله طبقاتی در یک جامعه و اعمال خشونت در آنجا ببینیم. احساس ناکامی اینجا هم سر میزند؛ یعنی شهروندی از صبح سرکار میرود و تلاش میکند، اما همچنان روی تِردمیلهای اجتماعی سر جای خودش درجا میزند. او بعد از مدتی احتمالا ناکام و از تلاش بیشتر ناامید میشود؛ از اینکه بخواهد کار بکند. او میبیند که انگار خبری هم نیست. دیگرانی هستند که کار نمیکنند، اما دارند بهتر از او زندگی میکنند؛ پس شاید ناامید شود از اینکه از مجراهای درست اقتصادی و فرهنگی دست به کنش اقتصادی بزند و ممکن است روی به خشونت بیاورد. ممکن است یک کارگر ساده ساختمانی باشد، اما پسفردا بشود یک خفتگیر، بشود یک دزد یا گردنهگیر به معنای امروزیخودش.
چقدر شاخصهای فرهنگی در ایجاد نزاع و جلوگیری از آن مؤثرند؟ لطفا توضیح دهید.
به لحاظ فرهنگی نهاد خانواده و آدابورسوم، هنجارها و بایدها و نبایدهای مرتبط با آن طی این چندهزارسالی که از عمر این نهاد میگذرد، بهشدت تکصدایی است. همهاش مونولوگ (من راوی، تکگویی) است. این مونولوگ ممکن است توسط پدر در یک خانواده پدرسالار باشد، ممکن است توسط مادر در یک خانواده مادرسالار باشد، ممکن است توسط برادر بزرگتر شکل بگیرد یا مدلهای گوناگونی ازایندست.من تصور میکنم یکی از دلایلی که ما در جامعه خودمان عادت به گفتوگو را ازدستدادهایم، یکی از شاخصهای مهمش همین دلایل فرهنگی باشد. وقتی ضربالمثلها را به لحاظ منطق روایی و زبان در کانتکس علوم اجتماعی موردمطالعه قرار میدهیم، متوجه میشویم که دیالوگ کمترین جا را دارد. خوب در یک جامعه که به لحاظ فرهنگی چندان روی گفتوگو بحث نمیشود، یک شخصی میرود پشت تریبون و اوست که صحبت میکند و بقیه گوش میکنند. این کاملا مونولوگ است؛ حتی در حوزه دانشگاه هم همین است: کلاسها استادمحور هستند و دانشجویی که زیاد حرف بزند بهعنوان دانشجوی مخرب شناخته میشود. اینها همه جلوگیری از به وجود آمدن دیالوگ است که هم بسترهای تاریخی دارد، هم بسترهای معرفتی و هم بسترهای فرهنگی. بنابراین همه این علل را میتوانیم در آن دخیل بدانیم. تمام اینها بهعلاوه وجود ضعفِ زبان و وجود ضعف دیالوگ در فرهنگ ما درنهایت میتواند به خشونت دامن بزند؛ چون کاملا تکصداییاست.
چگونه فرهنگ میتواند از خشونت جلوگیری کند؟
زمانی یک امر فرهنگی میتواند به کمک جامعه بشتابد که خودش را مماس بکند با تغییرات اجتماعی؛ یعنی امر فرهنگی بتواند امر اجتماعی را در درون خودش پوشش بدهد. آن را بکشد در دل خودش و الگوهای جدید خلق بکند و به کار زیستن در جهان امروز بیاید. آن زمان است که میتوانیم بفهمیم چگونه این شاخصهای فرهنگی میتوانند از ایجاد نزاع و خشونت جلوگیریکنند. فرض کنید فرهنگ احترام به بزرگتر، احترام به پیشکسوت، همسایهدوستی، اینکه شما دیگری را دوست داشته باشی، اینکه دیگری با شما دشمن نیست، همه اینها میتواند به شکلی بسیار منطقی از بروز بسیاری از این نزاعها جلوگیری کند.
ایراد خشونت چه ارتباطی با توسعهیافتگی یا نیافتگی یک جامعه دارد؟
آن چیزی که ما در جوامع توسعهیافته میبینیم و به شکل آماری با آن درگیریم یا حتی بهصورت عینی، یعنی وقتی سفر میکنیم در یک جامعه توسعهیافته، آن چیزی که بهشدت به چشم میآید، ایجاد تعادل در روابط اجتماعی بر مبنای قانون است. شهروند بهواسطه قانون و اعتمادی که به نهادهای قانونی دارد، میتواند خودش را از هرگونه درگیری بیجا جدا کند و اگر هم احساس میکند حقی از او ضایع شده است، رو به قانون بیاورد.به عبارتی میتوانیم حدس بزنیم که در یک جامعه توسعهیافته آن چیزی که مهم است، اعتماد شهروندان به نهادهای خودشان و دیگری است. از طرف دیگر، این اعتماد به همین شکل به وجود نیامده است؛ یعنی کار یکشبهنیست.ما به جامعهای لفظ توسعهیافته را اطلاق میکنیم که دارای توسعه موزون باشد؛ صلح، محیطزیست، اقلیتها، زنان، کودکان و افراد سالخورده را دیده و بر مبنای این شاخصها به توسعه رو آورده باشد؛ اما میتوانیم حدس بزنیم که در همین اصفهان شما (آمارها موجود است) با خشکشدن زایندهرود آمار خشونت، افسردگی و خودکشی بالا رفت. بازهم در همین دوران کرونا اداره بهزیستی اصفهان (فکر میکنم اردیبهشتماه بود) اعلام کرد در این ماه نسبت به ماه مشابهِ سال پیش آمار خودکشی منجر به مرگ چندبرابر شده است. اگر کرونا را پدیدهای اجتماعی در نظر بگیریم، نه پدیدهای طبیعی، یعنی بهجای کرونا هر چیزی بگذاریم که در آنجا شهروند ناامید بشود بهواسطه این پدیده و ملال زندگی او را فرابگیرد و چرخ اقتصادش کمتر بچرخد و تعاملات اجتماعیاش کمتر بشود، میتوانیم حدس بزنیم که همه اینها منجر به خشونتهایی مثل خودکشی میشود.خودکشی یک خشونت علیه خود است. افسردگی درنهایت منجر به خشونت میشود؛ چون احساس ناکامی به بار میآورد؛ چون احساس عقبماندگی به بار میآورد؛ چون این احساس را به وجود میآورد که دیگران و این جهانی که شما در آن سیر میکنید جای امنی برای شما نیست، بنابراین یا باید از آن دوری کرده یا تخریبش کنید.
پیامدهای افزایش آمار نزاع در طولانیمدت برای جامعه چه خواهد بود؟
میتوانم در یک مفهوم خلاصهاش بکنم: از ریختافتادگی زندگی! به خاطر اینکه ناامنی اجتماعی بهشدت زیاد میشود و انسانها تصور میکنند خودشان هم بر یک حق اجتماعی هستند که قرار است دیگری آن حق را از ایشانبگیرد. به عبارتی زیستنهای اجتماعی مختل میشود، انسانها نمیتوانند با آرامش در کنار هم زندگی بکنند و از آن زندگی که در کنار همسایگان خودشان دارند لذت نخواهند برد؛ از رانندگی، سفر، میهمانیها و از مناسک اجتماعی لذت نخواهند برد. همه اینها به خاطر این است که زندگی بهواسطه خشونت از ریختافتاده است. از سویی نزاع تنها یکی از جاهایی است که خشونت خودش را نشان داده و قابلرؤیت است؛ بنابراین میتوانیم حدس بزنیم چقدر این جهان، جهان ازریختافتادهای میشود. چقدر جهان ناامنی میشود؛ حتی وقتی شما تنها مشاهدهکننده خشونت هستید و در آن نقشی ندارید.