به گمان آنها تنها روایتی که در خود گسسته و منقطع است میتواند یک واقعیت منهدم شده تاریخی را تحمل کند. نویسندگانی مانند موریس بلانشو، امانوئل لویناس و شاعرانی همچون پل سلان جزو این دسته به شمار میروند. باقی روشنفکران نیز ترجیح دادند مستقیماً به سراغ خود فاجعه نروند و فقط به تشریح عواملی که موجب بروز آن شده بپردازند. در این میان اما وضعیت یک فیلسوف که از قضا خودش یک یهودی است، با دیگران متفاوت است: هانا آرنت. او بدون واسطه به دل فاجعه میزند و با زبانی مستدل و سلیس به توضیح چیزی میپردازد که به گمان دیگران توضیحناپذیر است. مهمترین کتاب او درباره فاجعه آشوویتس «آیشمن در اورشلیم» است. کتابی که پنجاه سال بعد از انتشار به تازگی برای اولین بار به زبان فارسی ترجمه شده است.
آرنت در سال 1961 به عنوان خبرنگار نیویورکر در دادگاه آدولف آیشمن، یکی از فرماندهان بلندمرتبه نازی، حاضر میشود و اعترافات جنجالی و شوکهکننده او را طی چند هفته از نزدیک میشنود. مشاهدات آرنت از اعترافات این جنایتکار آلمانی بعد از اتمام دادگاه منتشر میشود: کتابی متفاوت، صریح و غافلگیرکننده که بلافاصله موجب برانگیخته شدن اعتراضات فراوانی در سرتاسر دنیا، بخصوص از جانب یهودیان میشود. موضع آرنت در قبال یهودیان یکی از دلایل اصلی شکلگیری اعتراضات نسبت به کتاب است. او در اقدامی بیسابقه و برخلاف تمام نویسندگان بعد از جنگ، اعلام میکند که یهودیان قربانیان صرف نیستند و بعضی از گروههای یهودی، از جمله «شورای یهودی» که به نازیها کمک میکردند یهودیان دیگر را پیدا کنند، در بوجود آمدن چنین فاجعهای سهیم هستند. البته قصد آرنت از طرح چنین فرضیهای به هیچوجه «سرزنش قربانیان» نیست چرا که او همین یهودیان خائن را قربانی میداند، هدف اصلی او در واقع به چالش کشیدن دیدگاههای رایج هستیشناسی و الهیاتی درباره فاجعه آشوویتس در دوران بعد از جنگ است. آرنت برخلاف بسیاری از متفکران آن زمان باور ندارد که شکافی عمیق و پرناشدنی میان فرشتگان یهودی و شیاطین آلمانی وجود دارد، به گمان او چنین دیدگاهی، حتی اگر به فرض محال حقیقت هم داشته باشد، در نهایت نمیتواند چیزی را توضیح دهد و به هیچعنوان قادر نیست از تکرار یک فاجعه دیگر، همانند آشوویتس، جلوگیری کند.
اما مهمترین بخش کتاب جایی است که در آن آرنت مفهوم «ابتذال شر» را برای اولین بار مطرح میکند. این اصطلاح امروز برای همه کسانی که به نوعی با تاریخ سروکار دارند مفهومی آشناست و حتی در بحثهای دوستانه و خانوادگی سیاسی هم به وفور توسط مردمان عادی استفاده میشود. آرنت با طرح ابتذال شر اعلام میکند که نوع جدیدی از جنایتکاران در دوران ما بوجود آمدهاند. افرادی که برخلاف جنایتکاران قبلی، ذاتی شیطانی ندارند، هیولاهایی خبیث نیستند و در زندگی روزمره انسانهای معمولیای به شمار میروند. آرنت با استناد به حرفهای آیشمن در دادگاه مینویسد که این جنایتکاران در بیشتر مواقع حتی نمیدانند که مشغول انجام جنایتهای هولناک هستند و حتی برعکس، گمان میکنند که به خاطر قانونمداری و انجام وظیفه شایسته تقدیر و ستایش از طرف جامعه هستند. آرنت میگوید که آیشمن یک یهودیستیز، به معنای واقعی کلمه نبود و حتی با دوستان یهودی خود مراوده و معاشرت داشته است. او در طول جنگ کارمندی وظیفهشناس است و همچون هر کارمند وظیفهشناس و قانونمدار دیگری تنها وظیفه خود را انجام میدهد. برای او اجرای قانون و اطاعت از آن از هر چیز دیگری ارزشمندتر است، حتی ارزشمندتر از تمام مسائل شخصی، انسانی و اخلاقی؛ به عبارت دیگر، آیشمن به عنوان یک افسر ارشد نازی به اختیار خود اردوگاههای مرگ را بنا نکرده بلکه تنها یک عامل واسطه و ماموری متوسط بوده است.
آرنت با ابداع اصطلاح «ابتذال شر»، نگرش رایج تراژیک نسبت به آشوویتس را به چالش میکشد و با معرفی کردن آیشمن به عنوان دلقکی که مفهوم شر و شرارت را به ابتذال کشیده به طرزی انضمامیتر با مسئله برخورد میکند. نقد او، در مقایسه با بسیاری از متفکران آن زمان، از بسیاری لحاظ اساسیتر و بنیادینتر است چرا که تنها محدود به فاجعه آشوویتس نمیشود و امکان بروز مجدد فجایعی مانند آشوویتس را در دوران مدرن در مدنظر قرار میدهد. او در یکی از فرازهای درخشان کتاب به مسئله قانون که به نوعی خدای جدید دوران جدید محسوب میشود، میپردازد و میگوید که قانونی یا غیرقانونی بودن یک عمل هیچ ارزش فینفسهای ندارد، آنچه ارزشمند است انسانی یا غیرانسانی بودن اعمال و رفتار بشر است. پرداختن به مفهوم «قدرت» هم که یکی دیگر از دغدغههای همیشگی آرنت است در این کتاب مطرح میشود. او سودای رسیدن به قدرت را خطرناک میداند، چه پیش از رسیدن به قدرت و چه پس از آن. به گمان او یکی از دلایلی که سربازان نازی با عشق و علاقه «وظیفه»ی نسلکشی خود را انجام میدادند سرمستی از یک نوع احساس قدرت جمعی بود. به زعم آرنت، آیشمن به هیچعنوان انگیزههای شخصی برای جنایت نداشت، او فقط میخواست با بقیه باشد، فقط میخواست درون یک گروه قرار بگیرد و از گفتن کلمه «ما» احساس رضایت کند.
در طول این پنجاه سال نقدهای بیشماری بر روی کتاب «آیشمن در اورشلیم» نوشته شده است، اما تقریباً همه این نقدها، چه مخالف و چه موافق، بر روی این نکته اشتراک دارند که کتاب آرنت یکی از مهمترین نوشتههای سیاسی قرن است. خود آرنت هم پس از انتشار کتاب در چند مورد مجبور میشود توضیحاتی را به صورت شفاهی یا مکتوب به مباحث کتاب بحثبرانگیز خود اضافه کند. یکی از اساسیترین ایرادات به کتاب آرنت این است که او فقط در چند جلسه دادگاه شرکت داشته و تمام حرفهای آیشمن را نشنیده است، چرا که آیشمن در اعترافات خود به صراحت اعلام میکند که یک یهودیستیز است. یکی دیگر از ایرادات مهم به کتاب تاکید بیش از حد آرنت بر عامل صرف بودن آیشمن است. آرنت میگوید که تمام افسران نازی واسطه و کارمند بودند و هیچ نیت شر و ذات پلیدی نداشتند. اگر نظر آرنت را باور کنیم به این نتیجه میرسیم که تنها فردی که راس این دستگاه دستور میدهد، یعنی هیتلر، هیولا و شر اعظم است. باوری که در نهایت با خود منطق آرنت در تناقض است.