در کارنامه او از سابقه زندانیشدن پیش از انقلاب، فرماندار سابق اصفهان، کارمند بخش سیاسی نخستوزیری، سفیر ایران در شوروی سابق، سفیر ایران در جمهوریهای پس از شوروی به چشم میخورد. ایزدی هماکنون رئیس هیئتمدیره صندوق بازنشستگی کشوری است. مشروح گفتوگو را با این فعال سیاسی و مبارز انقلابی در اصفهان زیبا میخوانید.
پیش از انقلاب در اصفهان چه گروههایی فعالیت سیاسی داشتند و شما با کدامیک از آنها همکاری داشتید؟
سال 1354 که از اصفهان به تهران آمدم، هجده ساله بودم و در حال و هوای فعالیتهای مبارزاتی قرار نداشتم. به محض اینکه دیپلم گرفتم، به دانشگاه رفتم. تا آن زمان چندان با فعالیتهای سیاسی آشنایی نداشتم. زمانی که اصفهان بودم، فعالیتهای زیادی در زمینه سیاسی وجود نداشت و بیشتر محافل مذهبی آقای پرورش و منبر آقای طاهری برقرار بود. گروه توحیدی صف هم فعالیتهای مسلحانه داشت که با آنها ارتباطی نداشتم.
سال 54 به دانشگاه رفتید و بعد از دو ماه به زندان افتادید، علت آن چه بود و در زندان با کدام طیفها همراه شدید؟
علت دستگیری من شرکت در تظاهرات دانشجویی بود. تظاهراتی که در یکم و سوم آذر در دانشگاه انجام شد. در روز سوم آذر دانشجوها به داخل خیابان آمدند، من نیز همراهشان بودم. کارخانه پپسی نزدیک دانشگاه بود، دانشجویان شیشههای کارخانه را شکستند و در این جریان دستگیر شدم. وقتی وارد زندان شدم دو گروه عمده فعالیت میکردند، مذهبیها و غیرمذهبیها. اگر چه در داخل دو طیف گروهبندی وجود داشت، مثلا مارکسیستهای طرفدار مبارزه مسلحانه، مارکسیستهای طرفدار حزب توده، مائوئیستها، چپهای اروپایی و… در طیف مذهبیها، محو در اختیار سازمان مجاهدین خلق بود، به خصوص از سال 54 به بعد که اعلامیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان صادر شده بود و بخشی از نیروهای سازمان تغییر موضع داده بودند و در داخل زندان نیز این جو حس شد. هر چند تغییر مواضع در زندان کمتر از بیرون بود. بنابراین همچنان گروه مسلط تشکیلاتی مذهبیها سازمان مجاهدین خلق بود.
به یاد دارید که با چه کسانی همبند بودید؟
غیر از صد روز اول که در کمیته مشترک ضدخرابکاری بازداشت بودم، بعدا که به زندان قصر رفتیم آنجا با توجه به سالهای محکومیت، دستهبندی شده بودیم؛ مثلا پنج سال و هشت سال به بالا. من هم ششسال محکومیت داشتم و در گروه دوم قرار داشتم. در این گروه افراد سرشناسی در آن مقطع حضور نداشتند، هرچند بعدا با آزادی از زندان و شروع درگیریها افرادی بودند که معروف شدند؛ مثل علی زرکش که با مجاهدین همراه بود. اواخر دوران محکومیت که تعداد زندانیها کم شده بود، درهای بین بندها را باز کرده بودند. آن موقع با مرحوم شهیدرجایی، بهزاد نبوی، عزت الله شاهی، اعضای حزب توده، صفر قهرمانیان و تقریبا همه زندانیان اصلی در چند ماه آخر همراه بودیم.
در زمان پیروزی انقلاب در اصفهان بودید یا تهران؟
زمانی که از زندان آزاد شدم دو ماهی تا پیروزی انقلاب مانده بود. با پیروزی انقلاب در کمیته مرکزی مشغول به کار شدم. پس از ده ماه به اصفهان برگشتم. در کمیته آقای مهدوی کنی مسئول بود و چون آقای مهدوی کنی دوستان زندان را میشناخت بیشتر بچههای دوران زندان در کمیته جمع شده بودند و مدیریتها را بر عهده داشتند مثل آقای بهزاد نبوی، عزت شاهی، خسرو تهرانی، مصطفی قنادها و… که به دلیل شناختی که آقای مهدوی از آنها داشت، به این دوستان اعتماد کرد.
چرا به اصفهان برگشتید و چگونه فرماندار شدید؟
من علاقهمند بودم که به اصفهان بیایم اما منتظر بودم شرایط مناسبی فراهم شود. آقای موسوی بجنوردی که استاندار اصفهان شده بود، از دوستان دوران زندان من بود که سابقه 14 سال زندان داشت. زمانی که حصار بین بندها در زندان قصر باز شده بود با ایشان دوست شده بودم. وقتی که ایشان استاندار شد، از من دعوت کرد که به اصفهان بیایم و تا زمانیکه استاندار بود من مسئول دفترشان بودم. زمان استانداری آقای داوودی به فرمانداری اصفهان منصوب شدم.
چه تضادهایی در آن زمان میان نیروهای مذهبی در اصفهان وجود داشت؟
تا زمانی که من اصفهان بودم، یعنی در اوایل سال 60 در حزب جمهوری تضاد جدی وجود نداشت. دفتر اصفهان حزب جمهوری اتحاد خوبی داشت. در اصفهان جلساتی تحت عنوان ارگانها و نهادها برگزار میشد و بین اعضای آنها و نمایندگانشان و جلساتی که با هم داشتیم احساس نکردم اختلافی داشته باشند. بیشتر اختلافات به اختلافات شهری برمیگشت. دو گروه عمده مذهبی طرفدار آقایان خادمی و طاهری با هم تضادهایی داشتند؛ اما درگیری فیزیکی غیر از بحث ترور آقای بحرینیان وجود نداشت. شاید علت این ترور هم که بالاخره مشخص نشد چیست، به همین اختلافات برگردد؛ مثلا بر سر اداره شهر و گرایش مسئولان و مسائل این چنینی اختلاف در اصفهان وجود داشت. بالاخره طرفداران آقای خادمی و طاهری با هم متفاوت بود و اصطلاحا به یکدیگر «این ور آبی و اون ور آبی» میگفتند. ولی درگیری اساسی نداشتند و بیشتر دعواها میان سپاه و کمیته بود.
با تیم مهدی هاشمی هم درگیری داشتید؟
تا زمانیکه من در اصفهان بودم، اصلا چیزی به نام تیم مهدی هاشمی وجود نداشت. مهدی هاشمی مشهور به ترور آیتالله شمس آبادی بود، ولی اینکه ظهور و بروزی در شهر داشته باشند بیشتر در قالب اختلافات این ور آب و اون ور آب مطرح بود.
ترور مهندس بحرینیان (قائم مقام کمیته انقلاب) بر سر چه بود؟
خاطرم هست که من در استانداری بودم، خبر رسید ایشان ترور شده است. اما اینکه عواملش چه کسانی بودند خاطرم نیست. آن زمان گمانه زنیهایی وجود داشت مبنی بر اینکه تضادهایی میان گروههای مذهبی در شهر به علت عملکرد آقای بحرینیان بهوجود آمده بود و همین امر عامل این اتفاق شد. ظاهرا ایشان قائممقام آقای خادمی بود و اختلافاتی با ایشان وجود داشت.
آیا از دیدگاه شما به عنوان یک فعال سیاسی اوایل انقلاب تندروی در اصفهان وجود داشت؟ شما در جریان مصادرهها و برخی اعدامها بودید؟
خیلی از این اتفاقها زمانی بود که من در اصفهان نبودم. مثلا میگفتند اموال آقای میراشرافی را مصادره و سپس او را اعدام کردهاند. آن زمان گویا آقای امید نجفآبادی دادستان اصفهان بود. وقتی ما به اصفهان آمدیم دیگر شهر آرام بود و موضع آقای بجنوردی هم متعادل بود، تا اختلافات از بین برود. بخشی از این تندرویها متعلق به اول انقلاب بود. آن زمان در انتخابات سال 59 هم درگیری زیادی ایجاد نشد. البته مصادرههایی صورت گرفته بود اما چندان جدی نبود.
اگر زمان به عقب برگردد چه چیزی از فضای اول انقلاب با خود نگه میدارید، یا برای چه چیزی از آن زمان دلتنگ میشوید؟
به عنوان فردی که از اول در کارهای اجرایی بودم بیشترین دلتنگی ام مربوط به وحدت اول انقلاب است. آن زمان خیلی تشریفات و بوروکراسی وجود نداشت. زمانیکه فرماندار اصفهان بودم، کشور درگیر جنگ با عراق بود. به دلیل شرایطی که در جنوب کشور وجود داشت، هموطنان جنگزده ما از خوزستان به اصفهان سرازیر شدند که اسکان دادن آنها در آن شرایط حاد و پیچیده با مشکلات زیادی همراه بود. آن زمان تفاوتی نمیکرد افراد در چه جایگاهی باشند؛ همه برای کمک وارد میدان میشدند. در شرایط فعلی اگر اتفاقی برای کشور بیفتد، نمیدانم چگونه مدیریت میشود و چگونه میتوان آن را حل کرد؟! آن زمان با سادگی و بی آلایشی کارها حل میشد و آدم دلش میخواست در آن فضا بماند.
چه خاطرهای از زمان فعالیتهای سیاسی در ذهنتان پررنگتر از بقیه رویدادهاست؟
فعالیت سیاسی من عمدتا در زمان زندان بود. بعد از مبارزات خیلی سنگینی که درون زندان با مجموعه مجاهدین خلق داشتیم موفق شدیم در اواخر سال 56 از این جمعیت جدا شویم و داخل زندان برای خودمان گروه اصطلاحا حزب اللهی یا کسانیکه غیرمجاهدین خلق هستند را تشکیل دهیم. در آن زمان یک مبارزه درون زندان بود و یک مبارزه هم بیرون زندان علیه شاه وجود داشت که در هر دو پیروز شدیم. بعد از انقلاب هم بیشترین فعالیت من در زمینه اجرایی به خصوص در مقطع جنگ بود. مدیریت تأمین نیازهای مردم در آن شرایط سخت بود، من هم جوان بودم و با بهرهگیری از تجربیات دیگران توانستیم وضعیت نسبی خوبی را به وجود آوریم. کسانی که اصفهان آن زمان را یادشان میآید میدانند که دوران خوبی بود. یک خاطره شیرین دیگر که همیشه در ذهنم باقی است مربوط به سفر شهید رجایی به اصفهان بود. مرحوم شهید رجایی در اوایل جنگ به اصفهان آمدند و میخواستند از ذوبآهن بازدید و سردوشی افسران نیرو هوایی را اعطا کنند؛ من با شهید رجایی از زندان آشنا بودم، در فرودگاه که به استقبال ایشان رفتیم من را شناخت و گفت امروز را همراه و کمک من باش چون اصفهان را نمیشناسم. یک روز تمام در خدمت ایشان بودم و این از بهترین خاطرات من در این چند دهه گذشته است.