تا اوایل دهه گذشته میلادی شاهد چندین دوران چند ساله حضور یک مربی بر روی نیمکت یک تیم بودیم، بسیاری از آنها همچون فرگوسن کبیر موفق بودند و به حق شاهکاری را برای خود ثبت کردند، اما آیا باز هم شاهد آنچنان دورانهای طولانی مثل ونگر و فرگوسن خواهیم بود؟ چرا فرگوسن موفق بود؟ فوتبال آن زمان با حالا چه تفاوتی کرده است؟
فرگوسن و اقتدار طولانی اش
سر آلکس فرگوسن، مربی بزرگ تیم منچستر یونایتد که توانست جامهای بسیاری با این تیم بدست بیاورد، یک نمونه کامل مدیر و مربی در طول تاریخ است که سالهای پیاپی قدرت و نتایج خوب تیمیاش را حفظ کرد اما چرا چنین بود؟ نکته مهم این است که فرگوسن از لحاظ مدیریت تیم بسیار متبحر بود و توانسته بود اتحاد واحدی را در تیم با وجود تغییراتی که هرساله در ترکیب رخ میداد حفظ کند. این مورد در فوتبال امروز جهان نیز بسیار مهم است و اهمیت ویژهای دارد.
فرگوسن کبیر گاهی هر چندین سال یک بار تغییرات تا حدودی کلی در ترکیب بازیکنان تیمش انجام میداد و تاکتیک تیمی را کمی متغییر میکرد، البته که تغییر بازیکنان به صورت فوری و کلی نبود که باعث فروپاشی تیم شود، بلکه با تزریق ملایم و درست بازیکنان جدید این عمل را صورت میداد. تغییر تاکتیک نیز بر مبنای فلسفه کلی و اصولی اولیه خود فرگوسن هر از چندگاهی تغییر میکرد.
در طی سالهای مربیگری او در یونایتد شاهد ورود بازیکنانی بودیم که به جای بازیکن مهم دیگری وارد شده و بدون افتی طولانی به سرعت با تیم هماهنگ میشدند. این مورد به دلیل همان انسجام تیمی و ارتباط خوب تیم با یکدیگر بود که تاثیر و هویت اجتماع آنها فراتر از تاثیر و هویت تک تک آنها نمایان میشد. فوتبال علاوه بر همه آمارها و تاکتیکها، روحی در درون هر تیمی دارد و اگر آن تیم قدرتمند شود، منطق علم نیز جوابی برای آن نخواهد داشت و این شاید تجسمی درستتر از موفقیتهای فرگی کبیر باشد.

فوتبال نوین
فوتبال درحال حاضر تغییرات بسیاری کرده است. دیگر شاهد حضور 20 ساله شخصی روی نیمکت یک تیم نیستیم. اگر مربی میخواهد پنج، شش سال هم در یک تیم بماند باید تغییراتی درست و اساسی انجام دهد، همچون گواردیولا در سیتی که نمونه درست تطابق با فوتبال نوین است.
فوتبال در حال حاضر بر دوپایه تئوری جدید و کارساز و قدرتمندی تیم استوار است. بعضی تیمها همچون رئال مادرید با انسجام تیم و قدرتمندی بازیکنان موفق میشوند، بعضی هم با مربیانی جدید و به خصوص جوان تئوریهایشان را به نمایش میگذارند که در فوتبال آلمان میتوان نمونه آن را دید. در این بین تیمهایی همچون بایرن مونیخ و چلسی به خصوص در این فصل، هر دو فاکتور را با هم دارند تا به این نتیجه برسیم که تئوری فقط صرفا وجود یک پیشنهاد یا یک ایده نیست بلکه باید کاربردی قوی و بسیار محکم داشته باشد.
تفاوت تئوری با نقشه
میلان در این فصل نقشهای را به کار برد که بیش از نیم فصل پاسخگو بود اما در آخر فصل دیگر نقشهاش مهار شد و نتوانست موفق باشد. تفاوت تئوری و نقشه، تفاوت اینتر و میلان یا تفاوت بایرن هانسی فلیک با دورتموند ترزیچ است. نقشه دیر یا زود مهار میشود و بدل و راهکاری برای مهارش پیدا میشود، علاوه بر این نقشه عموما بر بازیکن استوار است، همانطور که نقشه پیولی بر بازیکنانی خاص استوار بود. اما تئوری، بازیکنی که بتواند خواستههای آن پست را برآورده کند نیاز دارد؛ حال فرقی نمیکند آن بازیکن چه کسی باشد. گرچه تئوری نیز ممکن است مهار شود و راهکاری برای غلبه بر آن پیدا شود اما بازهم قدرتمندتر است. فوتبال امروز نیازمند تئوریهایی است که علاوه بر نوآوری، دارای قدرت در درون زمین هم باشند، چرا که در فوتبال همانند کسب کار نوآوری رمز موفقیت است.

نتیجه چه میشود
نمیتوان گذشته را کامل نقض کرد. مدیریت فرگوسن تکرار شدنی نیست و در طول تاریخ هرچقدر هم که فوتبال به جلو برود بازهم کاربردی خواهد بود. نوآوری نیز لازمه موفقیت در جهان و زندگی است، اما تئوری و وجود مغز متفکر بسیار مهم است. در فوتبال دنیا که سردمدار این مورد آلمان است، هرساله شاهد مربیان جوان و موفق با ایده های جذاب هستیم. در فوتبال ایران اما کمی این مورد غریبه است و تنها تیمی که تا حدودی میتواند به این استاندارد ها نزدیک باشد سپاهان اصفهان است. تیمی با وجود محرم نویدکیا در پست سرمربیگری که مدیریت مربی را به خوبی معنا کرده، همینطور ایدههای نوآورانهای که برای سطح فوتبال ایران بسیار عجیب است. باید همانطور که آلمان به این مربیان اجازه میدهد و راه را برایشان هموار میکند در فوتبال ایران هم سنگ اندازیها برای مربیان جوان و گذاشتن معیارهایی چون سن و… را کنار گذاشت و به رشد فوتبال از این طریق کمک کرد تا این افراد استعدادشان هدر نرود.













