درددل‌های تاریخی چهارباغ

چهارباغ تنها یک خیابان نیست؛ گذری است که قدمت چهارصد ساله دارد و ویترین شهر اصفهان محسوب می‌شود. اگر این خیابان زبان داشت و می‌توانست حرف‌های خود را با ما در میان بگذارد چه می‌گفت؟ در این قسمت از مقاله‌های نوروز جمشاد که در سال 1344 منتشر شده، با چهارباغ به گفت‌وگو نشسته است. در این مقاله‌ها از زبان طنز حقایقی بیان می‌شود.

تاریخ انتشار: 09:50 - یکشنبه 1400/05/17
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه

چـهـارمین قـسـمت از سلســله یادداشت‌های نوروز جمشاد که در روزنامه اصفهان در دهه چهل خورشیدی به چاپ می‌رسید، به خیابان چهارباغ می‌رسد. او نکاتی را از زبان این خیابان بیان می‌کند که برای ما پس از شصت سال بسیار جالب‌توجه هستند. بخش اندکی از این نکات به مردم و گذرندگان از چهارباغ مربوط می‌شود و بخش عمده مربوط به طرح‌هایی است که شهرداران وقت برای چهارباغ در نظر گرفته بودند. شهرداری دائما وضعیت و ظاهر چهارباغ را تغییر می‌داد. این بخش یعنی یادداشت‌های چهارباغ دو قسمت است. در قسمت اول بیشتر گفت‌وگوها حول محور دروازه دولت و طرح‌های مربوط به این قسمت می‌چرخد. اینکه چندین مغازه از یک صاحب نفوذ، در غرب دروازه دولت، جایی که اکنون ارگ جهان‌نما قرار دارد، وجود داشته و شهرداران جرئت نمی‌کرده‌اند که آن را خراب کنند. بدین ترتیب طرح‌های مربوط به دروازه دولت تا دهه چهل به بن‌بست خورده بود. همچنین نویسنده ما را به قسمت جنوب عمارت شهرداری می‌برد؛ جایی که اکنون پارکینگ است و در زیر آن نیز نمایشگاه نصف‌جهان قرار دارد. ساختمان معروف تئاتر اصفهان و چند مغازه دیگر در آنجا قرار داشتند. چون قرار بود آن محل آزادسازی شود مدت‌ها ساختمان‌های مربوط فرسوده شده و نوسازی نشده بوده‌اند. بدین‌ترتیب نمای قلب شهر بسیار بد شده بود. نویسنده معتقد بود که خیابان طالقانی فعلی باید به دور عمارت شهرداری بچرخد. به‌هرحال این نوشته حال‌وهوای چهارباغ دهه چهل را به ما نشان می‌دهد. به یاد داشته باشیم در آن زمان پارک هشت‌بهشت وجود نداشت و کوچه فتحیه و کوچه جهانبانی بعدها در اوایل دهه پنجاه که طرح «پارک مرکزی شهر» ریخته شد، همگی آزادسازی شده و از بین رفتند. در واقع جزئی از پارک هشت‌بهشت شدند. در این قسمت به طرح‌های زیباسازی و نوسازی خود خیابان چهارباغ اشاره می‌شود. نویسنده می‌کوشد نشان دهد در این یک دهه چه طرح‌هایی برای زیباسازی یا نوسازی چهارباغ اجرا شده است. البته گویا نویسنده هیچ‌کدام را مفید نمی‌داند. وجود گاراژهای مسافربری که در این خیابان تأسیس شدند نیز از معضلات چهارباغ بود که پیش‌تر در همین روزنامه به آن اشاره کرده بودیم.
«گفتم: تو کدام چهارباغ هستی؟ خنده مسخره‌آمیزی کرد و گفت: من چهارباغ وسطم! گفتم: یعنی چه؟ جواب داد: آخر نمی‌دانم کدام شیرپاک‌خورده‌ای آمد و من را به سه قسمت تقسیم نمود و برایم بالا و پایین و وسط تعیین نمود و معلوم نیست اگر از دروازه شیراز تا فلکه پهلوی (میدان شهدا) را یکجا چهارباغ می‌نامیدند، به کجای کار برمی‌خورد؟! گفتم اصلا تو نه چهار تا باغ داری و نه لااقل چهار خیابان، چون به‌طورکلی دو خیابان و سه پیاده‌رو هستی و این اسم بی‌مسما چیست که به تو نهاده‌اند؟ گفت بی‌جهت خودت را به آن راه نزن! تو بهتر از من تاریخ خوانده‌ای و خوب می‌دانی که در زمان صفویه در اطراف من باغ‌های بسیار بزرگ و مشجر و زیبایی بود که چهارتای آن از همه مهم‌تر بوده و من خیابان آن باغ‌ها بوده‌ام. و اینک از لحاظ وسعت و قشنگی و آراستگی ظاهر در ایران نظیر و مانند ندارم. گفتم: چرا از لحاظ آراستگی ظاهر؟ مگر باطنت خراب است؟! جواب داد: نگاه به این جمعیت زیادی که هر روز عصر و شب در من سرگردان قدم می‌زنند و این چهار تا چراغ نئون که به تازگی در من سوسو می‌زند نکن! من از دست این مردمی که بیکاروبیعار هر روز پیاده‌روهای مرا می‌سایند، و به‌عنوان تفریح و سرگرمی در آغوشم می‌لولند بسیار بیزار و متنفرم. چون اگر این‌ها واقعا خیال تفریح داشتند باید به خیابان‌های خوش آب‌وهوای پهلوی (مطهری) و کمال اسماعیل می‌رفتند، نه اینکه در اینجا در این‌همه جمعیت و شلوغی به‌هم تنه بزنند یا به یکدیگر متلک بگویند و بی‌هدف بالا و پایین بروند. گفتم به جای این حرف‌ها بیا برویم و کمی از دروازه دولت دیدن کنیم. با مسخرگی و بی‌اعتنایی سری تکان داد و گفت چه دروازه دولتی! چه چهارراهی! چه میدانی! شما اصفهانی‌ها اگر واقعا دروازه دولت می‌خواستید، همان روزهای اول باید آن را به آن صورت که شایسته و بایسته آن باشد درمی‌آوردید، نه اینکه هر شهرداری که می‌آید یک حوض در وسط آن بسازد و سپس آن را به وادی فراموشی بسپارد و دست به ترکیب آن نزند. من نمی‌دانم به چه جهت آن ده یازده مغازه‌ای که در غرب میدان آن واقع شده خراب نمی‌کنند و میدان را وسعت نمی‌دهند و دست به اصلاحات اساسی نمی‌زنند. گفتم: شاید بودجه این کار مهیا نباشد. خندید و گفت: تو هم حتما چند سالی در ادارات دولتی کار کرده‌ای و به این جمله معروف “بودجه نداریم” آشنایی کامل داری. این جمله‌ای است که بلافاصله درِ هر دهنی را می‌بندد. و موقتا اعصاب را تسکین می‌دهد و آدم را با وعده دل‌خوش می‌سازد. آن وقت چهارباغ دست مرا گرفت و از دروازه دولت به سوی پشت شهرداری و حوالی کوچه جهانبانی کشانیده و گفت: به این ده بیست تا مغازه نگاه کن این بالاخانه‌ای را که در روی تئاتر اصفهان و حمام مرکزی قرار گرفته تماشا کن! دیدم واقعا افتضاح است. در کنار دروازه دولت در قلب شهر، آن‌هم در همسایگی شهرداری، ساختمان عهد بوق خودنمایی می‌کنند. صاحبان این ساختمان‌ها هم به خیال اینکه در اینجا خیابان کشیده می‌شود، دست روی دست گذاشته و منتظر مانده‌اند و این قسمت از شهر را واقعا زشت و بدنما کرده‌اند. چهارباغ گفت: به من بگو برای چه این دویست متر خیابان را خراب نمی‌کنند و خیابان شاه (طالقانی) را تا سر حد چهلستون امتداد نمی‌دهند و آن را دور شهرداری نمی‌چرخانند؟ گفتم: والا جواب این چراهای تو را باید اولیای امور بدهند.
گفت: پس از قول من به همه آن‌ها سلام برسان و بگو هر نقشه اصلاحی که برای شهر زیبای اصفهان دارید زمین بگذارید و اول از همه به ایجاد این میدان، که در وسط شهر است، بپردازید. زیرا آبروی شهرداری بسته به وسعت و زیبایی و طراوت میدانی است که روزی ممکن است در جلو آن به وجود آید. در حال حاضر اسم این قسمت شهر را نمی‌شود میدان گذاشت. نه فلکه، نه چهارراه، هیچ‌کدام. عبور و مرور وسایط نقلیه در آن به وضع نامرتبی است و باید کج‌ومعوج صورت گیرد. محلی برای پارکینگ صدها اتومبیل کسانی که برای گردش یا خرید یا کارهای بانکی و شخصی خود به این قسمت شهر می‌آیند وجود ندارد. و پارکینگ کوچک و مختصری که ساخته‌اند به وضعی است که هرگاه اتومبیلی از آن بخواهد خارج شود، مانع عبور آزاد سایر اتومبیل‌ها می‌شود. پس از این حرف‌ها چهارباغ آهی کشید و گفت: حالا به دنبال من بیا تا درددل‌های اصلی و واقعی خودم را برایت تشریح کنم. گفتم: اجازه بده امروز مرخص بشوم و فردا عصر باز خدمت برسم.» (اصـفـهـان، ش 1337، 24 آذر 1344)

درددل چهارباغ قسمت دوم

«هنوز سلام و احوال‌پرسی بر نوک زبان من بود که چهارباغ گفت: شهرداران سابق را به جای اینکه بگویند شهردار اصفهان، بهتر بود بگویند شهردار چهارباغ! گفتم چرا؟ گفت: برای اینکه در این ده پانزده سال هرکس شهردار اصفهان شد قبل از هر کاری، دستی به سروگوش من کشید و چشم و ابروی مرا مطابق ذوق و سلیقه خود آرایش کرد و کیسه خلق‌الله را از این راه خالی نمود. یکی چراغ‌های مرا از کنار خیابان‌هایم برداشت و به وسط خیابان آورد. و پیاده‌روی وسطم را چمن و گل شمشاد کاشت. دیگری آمد چراغ‌ها را از وسط برداشت و باغچه‌ها را پر کرد و مرا به صورتی دیگر درآورد. آقایی شهردار شد و دستور داد از سه فرسخی شهر با هزینه زیاد مرغ (شاید این کلمه مورد باشد که یک درختچه تزیینی است) بیاورند و در کنار جوی‌های وسط من بکارند. و همین که این کار غلط را از میدان مجسمه (انقلاب) تا سر خیابان عباس‌آباد ادامه داد، دست از این کار مشعشعانه خود برداشت! شهردار دیگری تمام جوی‌های آب مرا جدول‌بندی و آسفالت کرد، تا از این راه کمتر آب به این چند تا درخت پلاسیده‌ام برسد و کم‌کم خشک شوند و از بین بروند. پدرآمرزیده‌ای در وسط من موتوری راه انداخت و سقاخانه‌ای علم کرد که آب از آن جستن می‌کرد، ولی به همان نام و نشان جستن آب بیش از یک هفته دوام نیاورد و فقط دکور سقاخانه مدت‌ها به عابران دهن‌کجی می‌کرد تا اینکه دیگری آن را برچید و عبور و مرور مردم را راحت کرد. سر رشته‌دار دیگری در وسطم مستراحی برپا کرد تا کمتر عابران پای چنارهای کلفت و قطورم بنشینند و آن‌ها را آبیاری کنند و بالای در یکی از آن‌ها نوشت “آقایان” و بر سر در دیگر نوشت “خانم‌ها” و درِ هر دو را قفل کرد که گویا هنوز که هنوز است قفل آن گشوده نشده است. یک روز که سر از خواب برداشتم، دیدم تا چشم کار می‌کند در من کیوسک ساخته‌اند. با خود گفتم: این دکانک‌ها را در جایی باید بسازند که این‌همه دکان و مغازه وجود نداشته باشد و معلوم نیست چرا این‌قدر کوشش دارند که منظره مرا بدنما و بی‌ریخت نمایند، و باز روز دیگری مشاهده کردم که مرا با خیابان شاهپور عوضی گرفته‌اند و مرتبا در من گاراژ مسافربری افتتاح می‌کنند و هرچه داد کشیدم و فریاد نمودم که بابا! این کار غلط است. اشتباه است، راه را بند می‌آورد و سبب صدها تصادف و خرابکاری می‌شود، ولی هیچ‌کس به حرف‌های حساب من توجه نکرد و چنانچه می‌بینی هم‌اکنون در سرتاسر من چهار پنج تا گاراژ وجود دارد که وقت و بی‌وقت در آن‌ها ازدحام می‌شود و سواره‌رو و پیاده‌رو را بند می‌آورند و این اتوبوس‌ها با آن قد دراز و دیلاق خود وقتی می‌خواهند وارد یا خارج شوند، مصیبتی به پا می‌شود. در این اواخر آمدند و به دور جوی‌های آب من نرده‌کشی کردند و معلوم نیست خاصیت این کار در چیست، جز اینکه اتومبیل‌ها پیوسته به آن‌ها برخورد کنند و آن‌ها را کج‌وکوله و بدنما بسازند و چادرنماز زن‌ها به وسیله آن‌ها جِر بخورد. و از همه بدتر اینکه آن‌طور هم که بایدوشاید مرتب و منظم نقاشی شده نیستند و خلاصه عدمشان بهتر از وجودشان است.گفتم: ماشاءالله هزار ماشاءالله چقدر حرف می‌زنی! لااقل اجازه بده من هم چند کلمه‌ای بگویم. گفت: تو پیش من آمده‌ای تا برایت درددل کنم و عقده‌های دلم را خالی نمایم. گفتم: پس صحبت از گذشته‌ها کافی است. بهتر است از آینده بگویی. گفت: می‌ترسم نتیجه‌ای نداشته باشد. گفتم: این چه حرفی است می‌زنی. مسلما در گفتن اثری هست که در نگفتن نیست. گفت: بنا است یک فلکه بسیار بزرگ و زیبا در اول خیابان شیخ‌بهایی احداث کنند به‌طوری‌که عمارت هشت‌بهشت را نیز در بر گیرد و امتداد آن از کنار مسجد میدان نقش جهان بگذرد. (این طرح از سوی وزارت فرهنگ و هنر رد شد و اجرایی نگردید) دیگر آن‌که دروازه دولت را از وضع فلاکت‌بار فعلی نجات بدهند و چنانچه نقشه‌ای برای آنجا دارند هر چه زودتر عملی بسازند. و امتداد مرا از آن‌طرف سی‌وسه‌پل تا دروازه شیراز، همانند این‌طرفم یکنواخت و یکدست سازند.» (روزنامه اصفهان، ش 1338، 28 آذر 1344)

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط