به گزارش اصفهان زیبا؛ گپوگفتی که امروز داریم با محوریت تجربهها و خاطرهها و بازخوردهایی است که شما در فضای کاریتان با سرزمین تختفولاد مشاهده یا کسب کردهاید. هدف از این کار کمککردن به گرمشدن تنور فضای شهر از طریق گردشگری تخصصی و شناسایی ظرفیت این سرزمین برای هویتبخشی به شهروندان اصفهانی است.
طاهره زارعی: گردشگری آرامستان یکی از حوزههای گردشگری علاقه خاص یا گوشهبازارهای گردشگری است که راجع به آن زیاد کار شده است. اولین آرامستانهایی که درهای آنها به روی گردشگران باز شده، اول پرلاشز فرانسه بوده و بعد از آن چند آرامستان دیگر در آمریکا و خیلی از شهرهای اروپایی.
اینها اولین آرامستانهایی بودند که بهعنوان سایتهای گردشگری به آنها نگاه شده است. عمدتا این نوع گردشگری را ذیل گردشگری سیاه یا گردشگری تلخ میبرند؛ بهاینعلت که به جنبههای تلخ و تاریک زندگی بشر میپردازد و قطعا یکی از جنبههای تلخ زندگی ما انسانهاست.
کلا دارکتوریسم به این جنبهها برمیگردد. در ایران زیاد به این موضوع تمایل نشان داده نمیشود که گردشگری آرامستانها، مخصوصا آنهایی که جنبه مذهبی دارند مثل تختفولاد را ذیل این دسته از گردشگری بیاورند و بیشتر آن را بهسمت گردشگری معنوی میبرند تا جنبه روشنتری داشته باشد.
پرداختن به گردشگری گوشهبازارها مثل گردشگری آرامستانها و گردشگری جنگ (گردشگری جنگ هم میتواند بخشی از آن در آرامستانها باشد؛ مانند گلستان شهدا یا راهیان نور) راهی برای بیرونرفتن از وضعیت نامناسب گردشگری است؛ بهخصوص برای توسعه گردشگری داخلی. پس از این بعد به آن میشود نگاه کرده و جنبههای مغفول را روشن کرد. در خود آرامستان تختفولاد، گردشگری جنگ و گردشگری نوستالژی و گردشگری شجرهنامه و گردشگری معماری را میتوان داشت.
طبیعتا بخشی از تاریخ معاصر اصفهان در تختفولاد بهواسطه شخصیتهای مدفون در آن است. در نمونههای خارجی گردشگری آرامستان مانند پرلاشز پاریس، روی داستان زندگی افراد مدفون در آن مانور داده میشود؛ البته در پرلاشز هنوز تدفین اتفاق میافتد و برعکس اینجا، در آنجا قبرستان در مرز شهر یا بیرون آن قرار ندارد و تا جایی که من میدانم جزئی از بافت شهری بوده و برای همین است که احیای هویت شهری در آنجا راحتتر شکل میگیرد.
عبدالرسول امینی: پیرامون شناخت محیط شهری وقتی کار پژوهشی و تحقیقاتی در اصفهان انجام میشود، اولین موضوع مربوط به تاریخچه آن است. اولین تجمعی که در شهر اصفهان (و نه مناطق اقماری آن مانند جی) شکل میگیرد، مربوط به یهودیه یا جوباره است.
زمانی که درباره یهودیه صحبت شود، قاعدتا درباره قبرستان آن و شخصیتشناسی مدفونین در آن هم سخن گفته میشود و اینجاست که دو تن از پیامبران شاخص آنها شناخته میشود. یکی از آنها در داخل فضای شهری دوران صفویه و قاجار مدفون است و دیگری، در بیرون از دروازههای شهر اصفهان یا منطقه لسانالارض است. پس آرامستان و شناخت آن یک اصل اساسی در پژوهش تاریخ شهر است.
اولین موضوعی که اتفاق میافتد، شناخت قومیت یهود و پیامبران مدفون در آن است؛ پس به بیان دیگر، وقتی درباره یوشع نبی که در منطقه لسانالارض مدفون است، تحقیق انجام میشود، خواهناخواه مربوط به شهر اصفهان خواهد بود.
نکته دوم این است که اوج رونق اصلی این قبرستان به دوران صفویه برمیگردد. گرچه از دوران آلبویه یا حتی قبل از اسلام به نقل از منابعی که یوشع نبی را پیامبر یهودیان میدانند، در این قبرستان قبور یا آثاری یافت شود؛ پس هر وقت بخواهیم درباره علما و معماران و خوشنویسان و سبک و آرای آنان صحبت کنیم، تختفولاد باید مدنظر باشد.
در دوره قاجار به رشد و رونق این سرزمین افزوده میشود؛ زیرا افرادی که در شهر از شهرت و اهمیت برخوردارند و کارهایشان شناخته شده است، کارهای عامالمنفعه و خیریه و کارخانههایی احداث کردند، در اینجا دفن میشدند.
در دوره پهلوی محوریت تختفولاد وضوح بیشتری پیدا میکند. عملا خیلی از مباحثی که در شهر اتفاق افتاده، بهگونهای در تختفولاد تاریخ آن موجود است؛ بهعنوانمثال، معماری که مرمت بنا انجام داده یا کتیبههای مساجد مهم شهر را کارکرده، آرامگاهش در این قبرستان است؛ پس برای شناخت و معرفی شهر، تختفولاد باید از محورهای کار ما باشد.
گروه و تورهای گردشگری که با همکاری سازمان اوقاف مسئولان شهری بهخصوص کارمندان شهرداری را به مشاهده ابنیه و بقعههای تاریخی شهر آوردهاند، بلااستثنا مسیرشان از تختفولاد گذشته است.
رجال و شخصیتهایی که در اصفهان فعالیت کردهاند و در امامزادههای شهر یا مکانهایی مانند مقبره علامه مجلسی مدفوناند، حتما برای شناسایی خاندان و خانواده و اجداد آنها باید سری به تختفولاد زد.
از همینجاست که معتقدم تختفولاد گلسرسبد بقعهها و مکانهای تاریخی شهر است و جا دارد که بیشتر موردبررسی قرار بگیرد.
درباره ظرفیتهای تختفولاد بهطورکلی بحث شد؛ حال کمی بیشتر به محورهای اصلی این ظرفیتها بپردازیم… از طرف دیگر، خیلی از مردم تا گردشگری آرامستان به گوششان میخورد، گمان میکنند فقط یکسری معلومات از زندگی اشخاص زمانهای قبل است که موضوع اصلی این گردشگری است و آنچنان قابلیت انضمامی برای زندگی افراد ندارد. برای ردکردن این گمان و پندار چه باید کرد؟
طاهره زارعی: در خیلی جاها چنین زاویهدیدی به آرامستان وجود دارد. نمونهای از یک کتابچه در کشورهای خارجی دیدم که آرامستان را بهمثابه یک مدرسه روباز تعریف کرده بود.
محورهایی که به نظر بنده میرسد، نامحدود است؛ چون فکر میکنم در تختفولاد هر چیزی امکان این را دارد که موضوع گردشگری باشد؛ حتی اگر تاکنون به آن نپرداخته باشیم. اصلا گردشگری علایق خاص همین است که هر چیزی را میتوانیم موضوع گردشگری کنیم؛ حتی راهرفتن روی ریل راهآهن را میتوان موضوع گردشگری قرار داد؛ برای همین، وقتی شما در تختفولاد قدم میزنید، هر امری میتواند جذابیت پیدا کند؛ برای مثال، گردشگری شجرهنامه.
خیلی از خاندانهایی که در اصفهان هستند، اعم از علمی و سیاسی و مذهبی و هنری و…. شجرهنامه آنها میتواند موضوع گردشگری قرار گیرد. مخاطبان این گردشگری میتوانند کلیه علاقهمندان و پژوهشگران تاریخ و حتی نوادگان آن افراد و ادامهدهندگان این سلسلههای خانوادگی باشند؛ با این هدف که با پیشینیان و ریشه خود بیشتر آشنا شوند. در پرانتز عرض کنم که اصل و اساس گردشگری شجرهنامه را در یهودیان ذکر کردهاند. در سرزمینهای یهودی و یهودیان این گردشگری جذابیت بیشتری دارد؛ زیرا آنها عموما در تاریخ سرگردان بودهاند.
گردشگری نوستالژی؛ پدربزرگ و مادربزرگ و افراد نسلهای قبلی که خاطرههایی از این سرزمین دارند و کارهایی که در اینجا انجام میدادند، مانند خیرات، میتوانند برای فرزندان و نوادگان خود، اتفاقهای جالبی را که از تختفولاد در ذهن آنها نقش بسته است، تعریف کنند؛ بهنوعی مرور خاطرههاست؛ مثلا اینکه آخر هفتهها سیل مردم بهسمت تختفولاد میآمده یا نماز بارانهایی که اینجا خوانده میشده است.
گردشگری معنوی؛ این گردشگری مختص آرامستانها نیست؛ اما تختفولاد یکی از بهترین جاها برای این نوع گردشگری است؛ همین که فردی در این سرزمین قدم بزند و استفاده بکند. روایتهایی هم داریم که آرامستان را مکانی برای پیداکردن حال معنوی یا تذکری برای صحیحنگاهکردن به زندگی دانستهاند؛ مثلا همان روایتی که توصیه به رفتن به آرامستان در خوشی و ناراحتی کرده است؛ چون در هر حالتی رفتن به آرامستان ما را به یک تعادل روانی میرساند؛ علاوه بر قدمزدن و رفتن صرف، مکانهایی هم در آرامستانهایی مثل تختفولاد برای این نوع گردشگری موجود است؛ مانند همان چلهخانههایی که برای عبادت اختصاص داشته. حتی بحث معماری هم در تختفولاد و استفاده از رنگها و اعداد (مثل 5، 8 و 12) در بناها و مبانیای که پشت این نوع طراحیها بوده، موضوع دیگری برای گردشگری معنوی است؛ زیرا حال خاصی میتواند به افراد بدهد.
بهصورت پراکنده هم میتوان موضوعهای دیگری را برای گردشگری در تختفولاد پیدا کرد؛ مانند داستانهایی که سینهبهسینه از مدفونین در تختفولاد نقل شده و در هیچ جایی مکتوب نشده است یا اینکه بررسی ریشه خیلی از مشاغل یا کارخانهها در تختفولاد میتواند انجام بشود… .
پیرو اشارهای که داشتید مبنی بر اینکه میتوان تختفولاد را یک دانشگاه بدون ساختمان دانست و حتی کلاس درس عملی برخی رشتهها را میتوان در اینجا برگزار کرد؛ مانند معماری، حجاری، خوشنویسی و… مایلم کمی بیشتر دراینباره گفتوگو کنیم. موضوع دیگری که دغدغه خودم هست، این است که چرا بهرغم فضاهای بسیاری که تختفولاد دارد، ما از مکانهای معدودی از آن در فضای عمومی شهر استفاده میکنیم و برنامه جمعی در خیلی از جاهای آن دیده نمیشود و میتوان گفت که گلستانشهدا و مسجد رکنالملک عمدهبرنامههای سرزمین تختفولاد را به خود اختصاص دادهاند.
مرتضی نوذریان: بله، این درست است که مردم اکثرا به تختفولاد به چشم فقط یک قبرستان نگاه میکنند و این هم به این دلیل است که عمدتا از آن فراری هستند. من در خیلی از جمعها از این تکهکلام خودم استفاده میکنم که «تختفولاد فقط یک قبرستان نیست»؛ موزه هنری بسیار زیبا از هنر هنرمندان هم است. سنگ قبرهای بزرگان تختفولاد، حجاری و خطاطیهای فوقالعادهای دارد؛ هنر شعر و مادهتاریخسرایی هم که مشهود است. برای استفاده معنوی از تختفولاد توسط مردم، بهتر است اول جاذبههای هنری اینجا را نشان داد.
درباره حجاری برای اولینبار است که قرار شده همایشی در تختفولاد برگزار شود یا مثلا چندین سال پیش برای اولین و آخرینبار(!) همایشی با موضوع خوشنویسی در تختفولاد برگزار شد که بزرگان کشور را دعوت کردند. استاد فرزامفر که برای همایش آمده بودند، گفتند: من فقط آمدهام که دستخط جناب میرعماد حسنی را مشاهده کنم. نمیدانستند که در تختفولاد خطهای مهم دیگری هم موجود است. بعد از آن بود که من را دعوت کردند تا در انجمن خوشنویسان درباره خطاطی روی سنگ قبرها صحبت کنم. متأسفانه در رشتههای هنری دیگر هم، چون تصور بدی از تلخی و تاریکی قبرستان در ذهنها شکل گرفته است، علاقهمندان به این رشتهها از ظرفیت تختفولاد تابهحال بهطور شایسته استفاده نکردهاند.
طاهره زارعی: من نکتهای را در پرانتز اضافه کنم. در همان بحث گردشگری معنوی که اشاره کردیم، طیفبندی گردشگران را داریم؛ از افرادی که بهصورت اتفاقی وارد آرامستان میشوند تا افرادی که برنامه منظم و مستمر در استفاده از این فضا دارند. اینکه گفتند جذبکردن گردشگران با تورهای هنری و غیره باشد، نکته مهمی است؛ چون بههرحال در فضا قرار میگیرند، با اینجا ارتباط برقرار میکنند و معنویتی را که در خود حس میکنند باعث میشود دوباره با علاقه به تختفولاد بیایند.
عبدالرسول امینی: وقتی درباره تور تخصصی صحبت میکنیم، باید چند مؤلفه را با هم داشته باشد؛ جاذبه (مثلا تکیه سیدالعراقین برای موزه سنگ و معماری خاص بقعهها)، دیدنی (تکیه کازرونی و همچنین فضای طراحیشده مناسب مابین آن و مسجد حسینی برای عبورومرور)، شهرت (مثلا عکس تکیه میرزا رفیعا نائینی را من در یکی از کتابهای چاپ شده در بلژیک که درباره تاریخ شهر اصفهان بود، دیدم؛ اما به علت واقعشدن در محوطه نظامی، دسترسی تخصصی دیگر به آن وجود ندارد)، داستان یا حکایتهای جذاب، زیرساختهای موجود در مکان، وجود تکایا و بقعههای قابل بازدید (منظور این است که قابلیت بازدید گروهی برای اهداف گردشگری داشته باشد؛ مثلا تکیه شیخ مرتضی ریزی به رغم وجود اهمیت مذهبی و داستانهای خاص، برای من راهنمای تور گزینه خوبی نیست؛ زیرا جای پارکینگ ماشین مناسب و قابلیت عبور افراد سالمند از خیابان وجود ندارد یا تکیه خادمالشریعه و بقعههای خاندان حکمی بهخاطر واقعشدن در پشت مقبره بانو امین و نبودن در مسیر عبور تورها، ناشناخته میماند).
مثال دیگر، نابغه هنری اصفهان، عبدالحسین سپنتاست. هرچه تلاش برای فضاسازی شود، باز هم آن نقطه به علت مخروبهبودن اطرافش و عدم تمایل همسایگان به همسایگی با قبور، حتی اگر نابغه هنر کشور باشد! به نتیجه مطلوب نمیرسد.
مرتضی نوذریان: درباره داستانهای شفاهی که سینهبهسینه انتقال پیدا کرده است، متأسفانه ارشاد اجازه مکتوبشدن نمیدهد. چند سال پیش بود که بنده برای ملامحمدحسن آرندی نائینی، از مردم روستای آرند نائین، تحقیق میدانی انجام دادم و هنگامی که خواستم آن خاطرهها را مکتوب کنم، موفق به اخذ مجوز برای کل کتاب نشدم. علت آن بود که میگفتند منابع شما مکتوب و مستند نیست؛ البته این مطلب برای هفت سال پیش است و شنیدم قرار است تغییررویهای رخ بدهد.
به سراغ خاطرههای شما برویم… خاطرههای شخصی و تجربهها و بازخوردهایی را که به نظرتان حاوی نکتههای جذاب یا مهم است، بفرمایید.
عبدالرسول امینی: کمتر از دو ماه پیش، گروهی از دانشجویان دانشگاه آزاد خوراسگان را به تختفولاد آوردم. بعد از بازدید از تکیه میر، خانمی از آن جمع به من گفت که ما نمیدانستیم قرار است برنامه، گردشگری باشد؛ فکر میکردیم قرار است یک روحانی برای ما از مرگ و اموات و دنیای پس از مرگ صحبت کند. ایکاش قبل از برگزاری این تور، چکیدهای از مطالب را برای ما در دانشگاه میگفتند تا بهتر بهره میبردیم.
هفته بعد این اتفاق، همین خانم بههمراه شوهر و بچهاش در تور ثبتنام کردند. اصلا نوع پوشش و هویت او به قبرستان نمیخورد؛ ولی آنقدر برایش جذاب بود که بههمراه خانواده برای بار دوم آمد.
مورد دیگری که برای ماه پیش بود، مردی بود که پنجشنبه هر هفته همراه با گروه من به تختفولادگردی میآمد. برای من خیلی سخت بود که مسیری را برای یک نفر، ده بار تعریف کنم. راحتتر بودم که بگویم با گروه دیگری برود! یکبار که با هم صحبت میکردیم، متوجه شدم او هر هفته از لنجان به تختفولاد میآید؛ بستنیفروشی هم داشت و خب خیلی برایم عجیب بود بستنیفروشی که اوج کارش از بعدازظهر پنجشنبه به بعد است، چرا باید در یک گروه، مکررا شرکت کند. سه هفته قبل بههمراه مرد دیگری در تور شرکت کرد که صاحب سه مدرسه غیرانتفاعی بود. پس از برگشت از بازدید که به باغ طوبی رفتیم برای پذیرایی، همکاران تدارکات کوتاهی کردند و حاضر نبودند. همین دو مرد داوطلبانه به پذیرایی از دیگران پرداختند.
مرتضی نوذریان: یکی از مهمترین تجربههای من به پنجشش سال پیش برمیگردد: جوانی با ظاهر امروزی به تکیه بابارکنالدین آمد. اول که آمد، با من کمی در فروشگاه کنار مقبره صحبت کرد. بعد از آنکه رفت، با چشمان خودم میدیدم که در همان محوطه تکیه، کبوتر سفیدی بالای سر او حرکت میکرد و چرخ میزد. بعد وارد مقبره شد. وقتی خواست خارج شود، دیدم با حالت منقلبی بهسمت من میآید. از من پرسید: شما آن کبوتر سفید را دیدید؟ جواب دادم: بله. سپس گفت: من هیچ اعتقادی به خدا و دین نداشتم و اینجا هم که آمدم، بابت قراری بود که با دوستم داشتم. وقتی وارد مقبره شدم، ناگهان دیدم کتابی از قفسه کتابها افتاد. آن را برداشتم و دیدم که قرآن است. همین که خواستم آن را سر جای قبل بگذارم، یک صفحه از آن باز شد که لای آن یک پر سفید کبوتر بود! به من هم نشان داد همان پر را. آیاتی که آن جوان در آن صفحه خوانده بود، باعث انقلاب اساسی در او شده بود. او هر هفته به بابارکنالدین میآید و اهل نماز و قرآن شده است. این ماجرا برایم بسیار شگفتآور بود.
طاهره زارعی: یک بار با گروهی از دانشآموزان دختر به تکیه بابارکن رفته بودیم. در آنجا پیرمردی را دیدیم که ریشهای بلند و بوری داشت و ظاهرش مانند دراویش بود. روی صندلیای نشسته بود و در حال تمرکز بود. آنقدر در حال خودش غرق بود که بچهها فکر کردند شاید مجسمه باشد. خواستند با او عکس بگیرند؛ اما بعد از اینکه تکان خورد، کمی ترسیدند! پس از اینکه از تکیه بیرون آمد، بچهها برای عذرخواهی و صحبت با او جلو رفتند و فهمیدند که او هلندی است. گفته بود: من تابهحال سه بار به ایران آمدهام و هر سه بار هم به تکیه بابارکن آمدهام؛ چون که حس خیلی خوبی به من میدهد.
عبدالرسول امینی: دوست بنده، آقای شاهرخ کلانتری که در حوزه مرمت بافتهای تاریخی تخصص شناختهشدهای دارند، چندی پیش متنی از من را مشاهده کرده بودند که درباره ابراهیم راهنجات بود. آقای کلانتری به بنده پیام دادند: متشکرم که درباره برادر پدربزرگ من متنی را منتشر کردید. بعد در ادامه صحبت متوجه شدم که پدربزرگ ایشان میرزاسلیمانخان راهنجات است که عمارت «نمکدان» در گذر پشتمطبخ مال ایشان بوده. سپس ایشان عنوان کردند که سنگقبر پدربزرگشان خراب شده است و در تکیه خانوادگیشان، اثری از قبر ایشان نیست و پرسیدند که اگر بشود سنگ قبر یادبودی برای پدربزرگشان بگذارند. من هم گفتم که با مسئول پژوهش مجموعه تخت فولاد (آقای خلیلیان) مطرح میکنم.
چند روز بعد که با آقای خلیلیان در گلستانشهدا بودیم، ایشان بهطور اتفاقی سنگقبر میرزاسلیمان را پیدا کردند! این اتفاق جالبی بود که ما نمیدانستیم روزنامهنگار به این معروفی در تختفولاد مدفون است.
بهعنوان نکته پایانی عرض کنم: قبل از اینکه گروههای گردشگری از هر صنف و دستهای به تختفولاد آورده شوند، باید شمه و چکیدهای از عظمت سرزمین تختفولاد برای آنها گفته شود تا رهبر گروه، زمان زیادی را برای اقناع افکار بهمنظور قابلاستفاده بودن این سرزمین، صرف نکند.