صفویه برای ما نمادی از شکوه و قدرت در تاریخ ایران است؛ شکوهی که بیش از همه در اصفهان متجلی شد و برای همیشه به یادگار ماند؛ بهطوری که بعضی از مورخان خارجی اصفهان را علیرغم همه شاهکارهای قبلیاش، شهر شاهعباس مینامند. اصفهان که پیش از این نیز تجربه پایتختشدن در دو دوره تاریخی مهم را داشت، در دوره صفویه توانست ضمن حفظ داشتههای خود، آنها را ارتقا دهد؛ به همین دلیل مدل توسعه اصفهان در دوره صفویه برای ما مهم و الهامبخش است.
در گفتوگو با مهندس سیدمحمد بهشتی به بررسی مدل توسعه اصفهان در آن دوران و نحوه تعامل ما با این تجربه گرانبها پرداختهایم. بهشتی از این حیث انتخاب خوبی برای این مصاحبه است که ضمن اشراف عمیق بر حوزه تاریخ و میراث فرهنگی، خود دارای سابقه طولانی مدیریت در این حوزه است.
شما سالهای گذشته مبحثی درخصوص توسعه اصفهان در دوره صفوی مطرح کردید. در آن مطلب از عبارت توسعه پرستارانه استفاده شده بود. این توسعه دقیقاً چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
اصفهان در دوره صفوی وقتی میخواهد پایتخت شود بین 50 تا 65هزار نفر جمعیت دارد. حالا میخواهد برسد به شهر 650 هزارنفری. یکی از مهمترین مسائل شهر، تأمین آب شهر است. درست است که زایندهرود از کنار شهر عبور میکند؛ ولی مشکل زایندهرود این است که زمستانها زمانی که ما به آن احتیاج زیادی نداریم، پرآب است و تابستانها که بیشتر به آن احتیاج داریم کمآب میشود. حالا شهری که قرار است چنین جمعیتی پیدا کند، باید چهکار کند؟ اولین اقدامی که به نظر میرسد این است که بروند از کوهرنگ آب بیاورند! سرچشمههای کارون را به زایندهرود منتقل کنند… چه زمانی؟ در دوره صفوی! بعضیوقتها فکر میکنیم الان به عقل ما رسیده که این کار را کنیم! شما همین الان بروید تونل کوهرنگ، روبهروی تونل که بایستید دست راستتان آثار کندن کوه مشخص است.
آن موقع تونل نمیتوانستند بکنند. میخواستند کوه را بشکافند تا آب به طرف دیگر کوه سرازیر شود. اینقدر این پروژه مهم بوده که شاه عباس سهبار به این پروژه شخصا از نزدیک سر زده است. میخواسته ببیند که آیا درست کار میکنند یا نه و اینکه چقدر این پروژه پیشرفت کرده است. این رفتار، رفتاری است مثل من اسمش را گذاشتم شکارگرانه! در شهر کسانی بودند که در سایه داشتند فکر میکردند و راهحلش را پیدا کردند که چگونه بدون اینکه آن آب منتقل شود، مشکل آب اصفهان را حل کنند. قرار بود جمعیت اصفهان دهبرابر بیشتر شود؛ ولی مشکل آبش را حل کردند. چرا؟ به خاطر اینکه راهحلهای پرستارانه داشتند. راهحل پرستارانهشان چه بود؟ اصفهان تا قبل از اینکه پایتخت شود، مرز جنوبی اصفهان، میدان نقشجهان بود. میدان نقشجهان چقدر با رودخانه فاصله دارد؟ نزدیک به 2 کیلومتر.
از قبل از زمان ساسانی اینجا شهر بوده در دوره سلجوقی پایتخت بوده؛ ولی 2 کیلومتر با رودخانه فاصله داشته است. چرا 2 کیلومتر با رودخانه فاصله داشته است؟ من یک وقتی این را از آقای میرمیران که طرح جامع اینجا را نوشته، سؤال کردم. یک مقدار فکر کرد و گفت: واقعاً چرا اینقدر فاصله داشته؟ گفتم: من از تو میپرسم، تو مطالعات این شهر را انجام دادهای. گفت: شاید به خاطر این است که رودخانه زایندهرود گاهی طغیان میکرده و مثلاً شهر را تهدید میکرده است. گفتم: اگر اینطوری بود که بعد هم طغیان میکرد و بعد از اینکه پایتخت شد هم ملاحظه این امر را میکردند.
گفت: شاید این اصفهانیها زراعت میکردند و نمیخواستند دست از زراعتشان بردارند. گفتم: خب اصفهانیها که بعد از اینکه اصفهان پایتخت شد هم بودند و اگر اینطور بود بعد از این هم مقاومت میکردند. من به تو نمیگویم چه بوده، برو پیدا کن. به هر حال یک دلیلی داشته که 2 کیلومتر فاصله داشته با رودخانه. اصلاً چه عقلی میپذیرد که شهری که دارد پایتخت کشور میشود 2 کیلومتر با رودخانه فاصله داشته باشد؛ با رودخانهای که مهمترین رودخانه مرکز فلات ایران است. بیخود اسمش زایندهرود نیست.
ما در مرکز فلات ایران یعنی در جنوب البرز، شرق زاگرس، شمال جبال و ارس یک رودخانه زایندهرود داریم، یک رودخانه کرج داریم، یک رودخانه جاجرود. دیگر رودخانه دائمی نداریم. اینقدر مهم است. مشکل این بوده که در زیر این لکه، یعنی فاصله میدان نقشجهان تا رودخانه، یک سفره زیرزمینی و روی آن یک خاک رس همراه با نمک است! شورهزار بوده. هیچ گیاهی رشد نمیکرده! هم باید مسئله شورهزار را حل میکردند و هم باید پی میبردند به مسئله سفره زیرزمینی.
اصفهان قنات ندارد، آبش چطور تأمین میشده؟ عمدتاً از طریق چاه. در واقع پی میبرند زیر اصفهان یک آبانبار بزرگ هست. این آبانبار آبش از کف زایندهرود، در واقع آبخوان تأمین میشود. این آب نفوذ میکند به سفره زیرزمینی. به این نتیجه میرسند که اگر بتوانند بندهای کوتاهی در مسیر زایندهرود بگذارند، سرعت آب را کند کنند که این آب نفوذ کند به این سفره زیرزمینی، در واقع آبانبارشان را پر کردند؛ بنابراین کسی نمیتواند تهدید کند و این آب را در تابستان هم میتوانند استفاده کنند. مهمترین این بندها، پل خواجو است. این پل نیست؛ در واقع یک بند است. نه بندی که روی زمین میبینید. اینجا یک صخره شکاف برداشته و رودخانه از آن عبور کرده. اینها این شکاف را پر کردند. در واقع یک سد زیرزمینی است که روی آن پل خواجو را احداث کردهاند.
اینها راهحلهای پرستارانه است. راهحل پرستارانه هیچ فشاری به محیطزیست نمیزند؛ محیط را اعتلا میبخشد. چرا باغهای اصفهان در کنار چهارباغ ساخته میشوند؟ برای اینکه توسعه شهر با باغ صورت گیرد. وقتی باغ درست میشود، یعنی اینکه حاملهای انرژی شهر تأمین میشود، میوه شهر تأمین میشود، زمین شهر خوش و خرم میشود، آب درش سوار میشود، مادیها کشیده میشود، لیچیک صورت میگیرد و نمک شسته میشود. همه اینها اتفاق می افتد که شهر بتواند توسعه پیدا کند. به این میگوییم رویکرد پرستارانه نسبت به توسعه شهر.
در رویکرد توسعه پرستارانه ، مدیریت چگونه انجام میشود؟ در واقع نحوه تعامل مدیران با مسائل چگونه تعریف میشود؟
ما دو نوع مدیریت میتوانیم داشته باشیم؛ یک نوع مدیریت مثل نجار، یک مدیریت مثل باغبان. نجار به درخت که نگاه میکند میگوید میتوانم پنج تا کمد درست کنم. ابزارش چیست؟ اره، تبر و… این درخت هیچ مقاومتی نباید بکند. برای همین نجار میگوید من این میز را با این مشخصات «ساختم»! فاعل کیست؟ نجار است. اما وقتی به باغبان میگویی راجعبه درخت توضیح بده، میگوید ببین درخت من چه کرده! ببین چه میوهای داده! فاعل کیست؟ درخت است؛ یعنی باغبان همواره منفعل فعال است؛ در صورتی که نجار فاعل است. مدیریت پرستارانه یعنی انفعال فعال! ما فکر میکنیم که باغبان در باغ دیده نمیشود؛ در صورتی که تمام خرمی باغ مربوط به اوست. یک سال نیاید میبینی که چه برسرش میآید. مدیریت پرستارانه از این جنس است.
بعضی اوقات که از رویکردهای ناظر به گذشته صحبت میشود، این تصور ایجاد میشود که ارجاع به یک دوره تاریخی برای مشخصشدن مسیر پیشرفت کافی است؛ به همین دلیل در دورههایی از شهر اصفهان بهعنوان شهر صفوی یا شهر سلجوقی نام برده شد و مسیرهایی برای توسعه شهر در نظر گرفته شد که گاهی با هم در تناقض بود.
به هر حال ما در سرزمینی کار میکنیم که در آن ناچار و لابد باید با مدیریت پرستارانه کار میکردیم و الا کارمان را خیلی نمیتوانستیم ادامه بدهیم. اینطور نیست که در گذشته مدیریت نجاری نبوده باشد. همین کندن کوه برای جاریشدن آب که مثال زدم، نمونهای از مدیریت نجاری است. نمونه دیگرش سلطانیه است! سلطانیه، مدیریت نجاری است. ایلخانان مغول، چون آنجا یک محیطی بوده و چمنی بوده که اسبسواری میکردند و… تصمیم میگیرند پایتخت را اینجا قرار دهند. اینجا هیچ استعدادی برای پایتختشدن نداشته است. با زور ایلخان مغول پایتخت میشود. این ایلخان سرش را که روی زمین میگذارد، یک شهر 500هزارنفری تبدیل میشود به یک روستا! مدیریت نجاری در سرزمین ما، مدیریتی بسیار پرهزینه است.
مشکل چیست که مدیران به جای توسعه پرستارانه به سمت مدیریت نجاری حرکت میکنند؟
پاسخ این پرسشتان را با یک مثال میدهم. من رفتم شهر جدید مجلسی. خندهام گرفت. دیدم که این شهر جمعیتی ندارد. مسئولی توضیح میداد این شهری که ما تأسیس کردیم امسال باید میشد پنجاهشصتهزار نفر. گفتم الان چقدر است؟ گفت 3500نفر. این چرا نشده است؟ ما اینجا را ساختهایم که کارکنان فولاد مبارکه ساکن آن شوند؛ اما فولاد مبارکه میگوید این شهر آلودگی دارد. باد، آلودگی را اینجا میآورد! گفتم این کاری دارد؟ بادسنج بگذار نشان دهد که باد اینجا میآید یا نمیآید! گفت سرش اختلاف و دعواست که باد میآید یا نمیآید. گفتم حالا این 3500 نفر را از کجا پیدا کردهای؟ گفت هیچی، زمین دادهایم مفت، دانشگاه آزاد آمده درست کرده و به این بهانه 3500 نفر جمعیت اینجا ساکن شده است.
رفتیم با هم گشتیم. گفتم شما در این زمینی که شهر مجلسی را ساختید هیچ اثری از حیات گذشته وجود دارد؟ یک سفالی باشد، اثری باشد؟ گفت هیچ چیزی وجود ندارد. گفتم اگر جایی را در ایران پیدا کردی که هیچ چیزی وجود ندارد، یعنی اینجا قابلزیست نیست! اگر قابلزیست بود حتماً در طول حیات طولانی بشر در این سرزمین در اینجا زندگی کرده بودند.
چرا قابلزیست نیست؟ رفتیم دیدیم چندتا چاله کنده بودند که در آن درخت بکارند. این چالههایی که کنده بودند مثل بستنی خامهای این خاکها در ورقههای گچ در زمین بود؛ یعنی میگفت ما وقتی میخواهیم درخت چنار بکاریم باید 2 متر در 2 متر در 2 متر بکنیم، خاک زراعی بریزیم و پر کنیم تا بتوانیم درخت بکاریم. معلوم شد که اینجا چرا آثار زیست وجود ندارد. به این میگوییم مدیریت نجاری. کل سرزمین را ما در طول 70 سال گذشته به روش مدیریت نجاری توسعه دادیم. اسمش را هم توسعه گذاشتهایم؛ این ضدتوسعه است. امروز وبال گردن ماست. کل مملکت متروپل شده است.
این رویکرد پرستارانه را چگونه میتوان در مردم ایجاد کرد؟ یا اینکه شما مردم را هم زمینه میدانید؟
بله؛ مردم جزئی از موضوع هستند.
با طلب مردم چه میتوان کرد؟ وقتی طلب مردم خلاف این مسئله است؟
خیلی اوقات ناشی از ناآگاهی است. مردم میخواهند سود ببرند. ما در همین بناهای تاریخی مشکلی که داشتیم این بود که مردم میزدند خانههای خودشان را خراب میکردند. دیدیم توهمات ذهنی برای مردم وجود دارد. آمدیم طرح پردیسان را شروع کردیم و نشان دادیم این خانههای تاریخی قابل خریدن، قابل مرمت، قابل احیاست و میراث میتواند از اینها حمایت کند. اینها ارزان خریده میشود، ارزان تعمیر میشود و ارزان احیا میشود و درآمد خوب میتواند کسب کند.
اینها که اتفاق افتاد، کسانی که هجوم میآورند مردم هستند؛ از خارج که نیامدهاند. موانع ذهنی را باید برطرف کرد. همانها حامی شما میشوند.
از دهه هشتاد در اصفهان مباحث و ملاحظات حوزه میراث بیش از قبل موردتوجه قرار گرفت. با این همه میبینیم پروژههایی در این شهر اجرا شد که گاهی هرچند از نگاه میراثی موردقبول بود؛ اما چندان نتوانست تعاملات اجتماعی برقرار کند و جامعه را با خود همراه سازد. مثل پروژه احیای میدان عتیق یا همان میدان امام علی علیهالسلام.
این پروژه نگاه میراثی داشت؟
به هر حال با این سودا ساخته شد که ما میدان بزرگ دوره سلجوقی اصفهان را بازسازی کنیم.
ببینید با همین فرمان در اصفهان، جهاننما ساخته شد. طراح جهاننما میگفت من میخواهم به آثار دوره صفوی و تیموری و آلبویه نگاه کنم و در این ارکستر دارم کار میکنم. ادعا که کافی نیست؛ ولی در حقیقت مثل ارکستری بود که اساتید موسیقی در آن مینوازند و این وسط یک فردی دارد شیشکی می زند! میگوید من هم عضو ارکسترم! دارد ادعا میکند. میدان عتیق یا میدان امام علی علیهالسلام هم مثل همان شیشکی بود نسبت به آن ارکستر! ربطی به میراث نداشت و مهمترین مخالفش هم میراث بود.