به گزارش اصفهان زیبا؛ آشنایی ما برمیگردد به سال 60 و منطقه دارخوین. من و چندنفر از بچههای دیگر و محمدرضا در منطقه پدافندی حاضر بودیم.
بعد از عملیات فرماندهی کلقوا بود؛ عملیاتی که در 20 خرداد سال 60 در خط معروف خط شیر دارخوین انجام شد. عملیات تمام شده بود و رفته بودم به منطقه. سنگر ما کنار سنگر برادر عزیزم سردار زاهدی و تعدادی دیگر از دوستان بود در جاده آبادان و همین شد آغاز آشنایی و رفاقت ما.
محمدرضا از آن دسته از فرماندهانی نبود که از دور مواضع خودی و حتی عملیاتها را کنترل کند. حسابی تیزبین، دقیق، باصلابت، باتقوا و شجاع بود. از سال 62 تا 65 فرماندهی تیپ قمربنیهاشم(ع) را قبول کرد. عملیات کربلای 4 و 5 بود که حدود هفتماه جانشینش بودم.
بیشتر کارهایی که در عملیات کربلای 5 انجام شد، به واسطه درایت حاجی بود. جنگ که تمام شد مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت و در ستاد کل سپاه و ارتش و در عملیات مختلف و بهویژه در مانورها حضور داشت. از سال 75 بود که شد یکی از نیروهای قدس سپاه و کنار سردار عزیز ما حاج قاسم سلیمانی قرار گرفت.
دوسال بعد، یعنی از سال 77 تا سال 81 وارد منطقه لبنان و سوریه شد و فرماندهی مجموعه بر عهدهاش گذاشته شد. در طول این سالها سهمرتبه به سوریه و لبنان اعزام شد. سومین اعزام که اعزام آخرش برای محور مقاومت بود، الحق که کارهای اساسی، ماندگار و بسیار خوبی انجام داد.
نکته بارزی که در وجود سردار خیلی به چشم میآمد، این بود که هیچ علاقهای به مصاحبه نداشت و از مطرحشدن و جلویدوربینآمدن فراری بود. حتی وقتی میگفتیم حاجی خاطرات جنگ را فقط بگو، میگفت ممکن است بین خاطرات از خودم هم بگویم که این درست نیست. همه اینها از تقوای او نشئت میگرفت که حسابی هم زبانزد بود.
حقش شهادت بود. از ابتدا دلش با شهادت بود و چندسال اخیر بیشتر هم دنبال این موضوع بود که عاقبتش، ختم به شهادت شود. با اینکه نبودِ سردار زاهدی برای مجموعههای نظامی و محور مقاومت ضربهای سنگین و جبرانناپذیر است؛ اما سردار از نظر ما متأسفانه و از نظر خودش خوشبختانه به خواستهای که سالها دنبالش بود، رسید. شهادت در روز شهادت مولا علی(ع) رزقی بود که الحمدلله نصیبش شد.