به گزارش اصفهان زیبا؛ واقعه 15 خرداد 42 بعد از دستگیری امام در شب 15 خرداد بود. مأموران شاه نیمهشب حضرت امام را در قم دستگیر کرده بودند. البته در خاطرات حسین فردوست هست که میگوید در یک مهمانی بودیم با شاه و نخستوزیر.
شاه را سر میز شام خواستند. نخستوزیر آن موقع صحبتهایی با شاه کرد که فردوست میگوید استنباط من این است که آمریکاییها به شاه گفته بودند آقای خمینی را دستگیر کنید و شاه زیر بار نمیرفت. فردوست به شاه میگوید ببین نخستوزیر چه میگوید. شبانه گروههایی را فرستاده بودند اطراف بیت حضرت امام و از دیوار بالا رفته بودند.
حضرت امام در منزل مجاور بودند، میبینند صدا میآید، حضرت امام ظاهرا برای نماز شب بیدار شده بودند، خیلی باشجاعت میگویند: «روحالله خمینی منم، با اهل منزل چکار دارید؟» مأموران هم شروع میکنند به ترسیدن که عجب ما آمدیم این مرد را دستگیر کنیم خودش آمده و میگوید روحالله خمینی منم. خلاصه راه میافتند.
امام متوجه میشوند انگشتر و عینکشان را نیاوردهاند، برمیگردند که انگشتر و عینک را بیاورند از اتاقشان، اینها راه را با سرنیزههایشان میبندند. حضرت امام با دست اشاره میکنند که یعنی بروید کنار. همه میترسند و سرنیزهها را جمع میکنند. امام میروند و انگشتر و عینکشان را میآورند. خودشان میفرمایند: «آن موقعی که ما را نشاندند توی ماشین و بردند به طرف فلکه 72تن قم تا به تهران منتقل کنند، اینها از دستگیری من میترسیدند. من به آنها دلداری میدادم.» میگفتند: «من حس میکردم ممکن است من را ببرند در بیابان و اعدام کنند.
در یک جایی بهشان گفتم بایستید نماز بخوانم و آنها توجه نکردند. کنار یک خاکریز در بیابان ایستادند و من تیمم کردم.» حضرت امام میفرمایند: «من حس کردم اینها که کنار گودالی ایستاده بودند، میخواهند من را اعدام کنند. دست گذاشتم روی قلبم ببینم آیا ضربان قلبم فرقی کرده یا نه؟ اصلا ضربان قلبم فرقی نکرده بود.» این از عجایب خلقت است که امام قسم خوردند: «والله من تا حالا نترسیدم.» وقتی میخواستند از ایشان بازجویی کنند، باز به همین شجاعت بودند. میگفتند: «من بازجویی اصلا ندیده بودم. برگه و کاغذ آوردند که سؤالات را جواب بدهم. گفتم من بازجویی شما را قبول ندارم که بخواهم جواب پس بدهم.»
امام اینقدر شجاعت داشتند که در همان جایی که زندان بودند، یک کلمه به دستگاه ساواک شاهنشاهی جواب پس ندادند. فردای آن روز خبر دستگیری ایشان پیچیده بود. یک شاخه از تظاهرات به رهبری طیب بود و یک شاخه دیگر آن هیئت مؤتلفه بود که از قبل ارتباط تشکیلاتی و سیاسی با حضرت امام داشتند.
روزهای قبل هم مراسم عزاداری برای امام حسین(ع) داشتند و دسته راه میانداختند، دستهها را هدایت میکنند به طرف میدان ارگ. آن موقع میخواستند «صدای ایران» را تسخیر و حکومت شاه را سرنگون کنند که چون برنامهریزی دقیق نشده بود، تا ظهر در مسیر بودند و شعار میدادند. ظهر برای نهار میروند غذاخوری (یا صلواتی به آنها غذا داده بودند). مشغول غذا خوردن که میشوند و یک مقدار پراکنده، شاه سیستم نظامیاش را بسیج میکند و دستور تیراندازی میدهد.
حمله نظامی سنگینی به آنها میکنند و آنها را سرکوب و پراکنده میکنند و عده زیادی شهید و مجروح میشوند. حتی میگفتند بعضی از مجروحان و شهدا را بردند ریختند در دریاچه نمک قم. خبر دستگیری امام عزیز، در منزل آیتالله خادمی به ما رسید. چون آن زمان ایشان ارتباط مستقیم با حضرت امام داشتند و بزرگ علمای اصفهان ایشان بودند، انقلابی و متدین بودند و با تقوا، با نفوذ و برنامهریز مساجد که این امور، ایشان را بهعنوان خطدهندهای در اصفهان تبدیل کرده بود.