به گزارش اصفهان زیبا؛ من منهای دو سال سکونت در مشهد، تمام عمرم را در اصفهان زندگی کردهام. تقریبا اسم تمام خیابانها و محلههایش را بلدم و اگر بلد نباشم، اسمشان را که بشنوم، میتوانم مکان حدودیشان را حدس بزنم.
خوب میدانم مثلا میوه را اگر از کدام محله بخریم بهتر است؛ نانواییهای کجا نان مرغوبتری دارند و کجا گز و پولکیهای خوشمزهتری دارد برای سوغات.
خیلی از آدمهای مهمش را هم میشناسم؛ شهری که هنرمند و ورزشکار و شهید و… زیاد داشته و دارد. خیلیهایشان را میشناسم. خیلیهایشان را به اسم میشناسم؛ به ویژگیهایی که با آنها شهرت پیدا کردهاند، به وجه تمایزشان با آدمهای عادی. خیلیهایشان را اما نمیشناسم؛ مثلا همین پاسدار بزرگواری که با لباس سبز و صدایی بغضآلود در قاب دوربین میگفت: «آرزویم نابودی اسرائیل است.»
همین پاسداری که برای محافظت از ایران و اسلام کیلومترها دورتر از مرزهای کشور و در کنار برادر لبنانیاش، سید حسن نصرالله به شهادت رسید. نمیدانم خودش خبر داشت که عاقبت، یک روز در راه آزادی قدس و نابودی اسرائیل به شهادت خواهد رسید یا نه؟ خبر داشت به آرزویش میرسد یا نه؟
نمیشناختمش. نمیشناختمتان آقای نیلفروشان.
تازه بعد از شهادتتان برای نوشتن روایت شروع کردم صفحات مجازی را بگردم تا بتوانم اطلاعاتی به دست بیاورم درباره اینکه اصلا شما که بودهاید و چهها کردهاید و راستش از خودم خجالت کشیدم که چرا آدم به این مهمی را تابهحال نشناختهام، وقتی همین نزدیکی بیخ گوش خودمان زندگی میکرده؛ اما مرام و رسم امثال شما در دیده شدن نبود.
امثال شما را به تلاش فراوان میشناختند، به دوری از هیاهو و قیلوقال روزمره. شما که در خط مقدم مبارزه با جنایتکارترین موجودات روی کره زمین ایستاده بودید.
خیلیها مثل من حتی نمیدانستند اصلا چنین انسانی وجود دارد یا اگر میدانستند، فکر میکردند شما هم یک نفر باشید مثل بقیه، مثل همه آدمهای دیگر. اما نه، اینطور نبود. شما شبیه بقیه نبودید.
سالها مبارزه با داعش و گروهکهای تجزیهطلب نشان از روح والایتان بود؛ روحی که انگار برای کالبدش، برای جسم زمینیاش زیاد بود. خیلی زیاد. میخواست از خود بزند بیرون و پرواز بکند به سمت ملکوت.
خودتان گفته بودید که در راه مبارزه با داعش شهید نمیشوید. نمیدانم خودتان میدانستید یا نه؟
میدانستید که قرار است به آرزوی چندین و چندسالهتان برسید یا نه و برای همیشه در جوار رحمت حق و در همسایگی رفقای قدیمیتان، شهید احمد کاظمی و شهید حسین خرازی، طبق خواستهتان آرام بگیرید.
خدا اما شما را میشناخت. خوب میشناخت و خوب میدانست که خریدارتان شد، آقای نیلفروشان! آن هم در راهی که خودتان دوست داشتید، خیلی دوستش داشتید و آرزویش را داشتید نابودی اسرائیل و آزادی قدس شریف انشاءالله.
مردم ایران، مردم اصفهان شما را روی دستهایشان بدرقه کردند؛ مردی که تا بود، خیلیها، خیلی از اصفهانیها مثل من، حتی یک بار هم اسمشان را نشنیده بودند در کارنامهتان از فرماندهی دسته تا گروهان و گردان و محور و… هست؛ کارنامهای پروپیمان که خیلیها حتی یکبار هم نخواندهاند.
دیر نیست روزی که وعده خداوند محقق شود و حزب خداوند در این نبرد پیروز میدان بشود. دیر نیست انشاءالله.




