به گزارش اصفهان زیبا؛ لبخندت خیلی دوستداشتنی است؛ حتی توی عکس هم مهربانی از یادش نمیرود! هی نگاهت میکنم و هربار خط میزنم روی واژههایی که ذهنم را پر میکنند؛ هر واژه حالا برای توصیفت توی ترازو بیمقدار شده. کاغذهای سفید دفتر ذهنم پشت هم ورق میخورند اما یکهو قلم از دستم میافتد و یک عالمه جوهر خونین روی دفتر پخش میشود. میخواهم دستم را دراز کنم تا دست دختری که خم شده و با نیمنگاهی غصهدار از سختی دوری، از روی تابوت نوازشت میکند را بگیرم. سخت است تصور کنم که دیگر چهره مهربانت توی خانه برای او نمیخندد.
سخت است که محروم از عطر دامنت باشد. این روزها کم چای تلخ هم نزدم، کم غصه از خبرهای بارانزا نچشیدم؛ ولی استواربودنت نمیگذارد غرورم را با اشکهایم جاری کنم؛ مثل اینکه باید شبیه بانوی دمشق باشم.
راستش با آنکه معصوم و عفیف بودی؛ ولی تنها مردانگیات بود که گوش کر ظالمها را هشیار کرد.
اصلا مگر عاشقانهتر از حکایت غیرت و وفاداری هم پیدا میشود؟ آخر انگشتشمارند عشاقی که با یار به سوی کعبه صاحب دلان پرواز میکنند.
میدانی! تو اگر آدم زمین بودی که به جرم پیداکردن شیشه عمر و حذف دیو نباید میرفتی. تو خیلی قبلتر به ثریا رسیده بودی و میخواستی تا با راز و رمز مقاومت، ویروس ننگ را از جهان محو کنی؛ درست مثل سید برگزیده و یاریگر خدا.
تقویم روبهرویم، نزدیکشدن به اتمام مهلت 25ساله را هشدار میدهد و تلنگری دوباره به وجودم میزند. عکسهای دونفره و مراسمتان برای بدرقه تا بهشت را توی صفحه گوشی بالا و پایین میکنم.
وقتی دو پرستو پر میکشند، بغض ترکخوردهام روی چشمانم زمزمه میکند: «از خون جوانان حرم لاله دمیده…» .