به گزارش اصفهان زیبا؛ هر گوشهای از این شهر و محلههایش نشانی از لالههای سرخی دارد که در حال فراموشی هستند. کسانی که تنها نامی از آنها باقی مانده است. آنها که روزی جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و تقدیم میهن، اسلام و کشور کردند؛ اما حالا حتی روایتگری برای روایتهایشان وجود ندارد؛ پدران و مادرانی که یک عمر چشمانتظار آمدنشان بودند و در همین چشمانتظاری از دیار فانی دنیا رخت بربستند. شهید زلفعلی نظری یکی از این شهیدان است که انتظار پدر و مادر برای گرفتن خبری از او هیچ وقت به پایان نرسید.
برادر شهید درباره او میگوید که شهید زلفعلی متولد ۱۳۴۵ بود و پسر سوم خانواده. او در خانوادهای با سه خواهر و سه برادر بزرگ شد و بسیار زحمتکش و سختکوش بود. او ادامه میدهد: «پدرمان کارگر ساختمان بود و همیشه با زحمت سعی میکرد روزی حلال برایمان بیاورد.»
زلفعلی بسیار سربهزیر و مهربان بود
برادر شهید اضافه میکند: «زلفعلی بسیار افتاده و سربه زیر بود. سرش به کار خودش بود و در سنگتراشی کار میکرد. برادرم خیلی خانوادهدوست بود و با همه مهربان.» آقای نظری ادامه میدهد: «قبل از پیروزی انقلاب همراه پدر و مادرم و زلفعلی به راهپیمایی و مصلا میرفتیم. وقتی هم که جنگ شد، هجدهنوزدهساله بود که رفت جبهه. هفتهشت ماهی جبهه کردستان بود. آنجا مجروح شد. آمد منزل. چند ماهی بستری بود. هنوز بهبود پیدا نکرده بود که دوباره عازم جبهه شد.»
در عملیات والفجر مقدماتی مفقودالاثر شد
برادر شهید زلفعلی درباره شهادت برادرش میگوید: «چندباری رفت جبهه و آمد مرخصی؛ تا اینکه رفت برای عملیات والفجر مقدماتی و در این عملیات مفقودالاثر شد. خیلی پیگیری و نامهنگاری کردیم تا اینکه بعد از مدتی، شهادتش تأیید شد. گفتند مفقودالاثر شده شده است. » او میگوید که پدر و مادرم خیلی چشمبهراهش بودند تا برگردد؛ ولی متأسفانه در همین چشمانتظاری از دنیا رفتند.
سرباز عراقی از اسارت نجاتش میدهد
برادر شهید از تنها خاطرهای میگوید که برادر شهیدش از جبهه برایش تعریف کرده بود: «یک بار در یکی از عملیاتها تیر میخورد و زخمیمیشود. وقتی جلوی صف نبرد در حال حرکت بودهاند، با چند نفر دیگر توسط نیروهای عراقی اسیر میشوند. وقتی سوار ماشینشان میکنند تا آنها را به سمت خاکریزهای عراقی ببرند، گلوله خمپارهای میخورد وسط ماشینشان. چند نفری از عراقی ها زخمی و کشته میشوند و بقیه متواری. یکی از سربازهای عراقی به زلفعلی و بقیه اسرا میگوید سریع بروید. آنها اول فکر میکنند این یک تله است تا وقتی آنها در حال دویدن هستند به رگبار ببنددشان؛ ولی میفهمند که اینطور نبوده و آن رزمنده قصد نجات آنها را داشته است. زلفعلی و همراهانش به هر سختی به سمت خاکریز
خودی میروند. صبح به خاکریز خودی میرسند و زلفعلی از شدت زخم و جراحت بیهوش میشود. او را برمیگردانند عقب؛ ولی هنوز نیامده دوباره برگشت جبهه. بالاخره دتخت فولادر عملیات والفجر مقدماتی مفقودالاثر شد.»
روحشان شاد و یادشان گرامی