به گزارش اصفهان زیبا؛ معلم درباره خمس صحبت میکند که یک واجب دینی است و با انفاق که مستحب است فرق دارد. آزاده میپرسد:«خانم اجازه! مگه این خمس چقدره که بعضیها از زیرش درمیرن و خدا هم مجبور شده هی تهدید کنه؟!» آزاده همیشه سؤالات چالشی میپرسد، که البته اقتضای سن و سالمان است. خانم معلم با مهربانی میگوید: «یعنی اگر در یک سال پنجهزار تومن پسانداز کردی، هزار تومنش روخمس بدی.»
همگی با تعجب میگوییم: « فقط هزار تومن!» آزاده میگوید: «من هر روز از بابام پنج تومن پولتوجیبی میگیرم. حاضرم این هزار تومن رو بدم؛ اونم فقط سالی یه بار ! دیگه این همه تهدید نمیخواد که!» و همگی با خنده میگوییم: « آره، ما هم حاضریم.» خانم معلم با لبخند میگوید:«یعنی اگه پنج میلیون داشتی، یک میلیون خمس بدی.» کمکم خنده از روی لبهایمان جمع میشود. خانم معلم ادامه میدهد: « اگه پنجاه میلیون هم بود، ده میلیونش رو بدیم.» سکوت بر همه کلاس سایه میاندازد. همه به فکر فرو میرویم.
***
دانشجو هستم و غرق در رؤیابافی برای آینده که خبر دردناک زلزله بم کام همه را تلخ میکند. دانشگاه میز جمعآوری کمک به زلزلهزدگان راه میاندازد و هر کسی چیزی میآورد؛ یکی پتو، یکی برنج، ماکارونی، پول نقد و … . ساغر که طاقتش تمام شده، با چشمهای اشکبار فریاد میزند: «منو ببرید بم. میخوام برم به هموطنام کمک کنم. دیگه طاقت موندن اینجا رو ندارم.» دستهایش را میگیرم و با چشمانی پر از اشک میگویم: « آخه ما اونجا چه کمکی میتونیم بکنیم؟ فقط دستوپا گیریم! مدیریت، رشتهای که ما میخونیم چه کمکی میکنه؟ اگه پزشکی میخوندیم، میرفتیم کمک زخمیها.» آهی میکشم و میگویم: « اگر دکتر بودم از مریضها ویزیت نمیگرفتم یا نصف ویزیت میگرفتم. خوشبهحال دکترها! چقدر میتونن به آدمها کمک کنن.»
مریم دستش را روی شانهام میگذارد و میگوید: «مطمئنی میتونستی از اون همه پول بگذری؟!»
***
همکارم تا میآید، همگی دورش حلقه میزنیم و میگوییم:« چی شد؟ دکتر چی گفت؟»
– « قبول کرد قلبم رو عمل کنه؛ اما شوهرمو صدا زد و بهش گفت قلب، شوخی بردار نیست. خودتونم دیدید هر دکتری حاضر به انجام این عمل نشده. باید رضایتنامه کتبی بدید. هر اتفاقی ممکنه بیفته؛ بهتره به خونوادهش هم خبر بدید؛ در ضمن ۴۰ تومن هم هزینه خودمه بهغیر از بقیه هزینهها.» با اخم میگویم:« یعنی چی؟ حالا اگه یه بندهخدایی پول نداشت، دکتر عملش نمیکرد؟ مریض باید بمیره!»
***
زنگ میزنم همکارم شهرستان. به سرطان تیروئید مبتلا شده با پنج غده بدخیم. هر دکتری حاضر به عملکردن نیست. برای همکارم هم سخت است به تهران برود؛ آن هم با این هزینهها. بعد از کلی پرسوجو دکتری را پیدا کرده در مرکز استان که گفتند شاید قبول کند عمل را انجام دهد. میپرسم: « چه خبر؟ دکتر چی گفت؟»
– « تا وارد اتاقش شدم، قبل از اینکه پرونده پزشکیمو ببینه، گفت ۱۰۰میلیون. این هزینه خودمه، غیر بقیه هزینهها. میتونی پرداخت کنی؟ منم گفتم ناچارم از زیر سنگ هم شده پیدا میکنم. بعد پرونده رو گرفت. آزمایشها رو که دید، گفت این عمل ریسک بالایی داره؛ نمیتونم انجام بدم.»
***
روزگار عجیبی شده. زندگی آدمها با مریضیهای عجیبوغریبی عجین شده؛ گرانی، هزینههای بالای درمان و … هم شدهاند قوز بالا قوز.
یاد دکتر قریب میافتم. چه خوب شد که فیلمش را ساختند! به شهید دکترحیدری فکر میکنم که از زندگی راحت خودش گذشت و به لبنان رفت؛ حتی به آن دکتر شیعه عربستانی که در لبنان شهید شد.
گرچه پزشکهای خوب و باوجدان در کشورمان کم نداریم؛ اما با خودم فکر میکنم شاید موضوع انشای دوران مدرسه « علم بهتر است یا ثروت؟» یک چیزی کم داشت؛ یک چیزی مثل ایثار، از خودگذشتگی، همدلی و…