به گزارش اصفهان زیبا؛ وقتی تاریخ شهادتش را میشنوم، دستم ناخودآگاه میلرزد و بغض راه گلویم را میبندد. دیدهام خانواده شهدای هشت سال دفاع مقدس را که وقتی بعدازاین همهسال از شهیدشان روایت میکنند، چقدر داغشان هنوز تازه است؛ چه برسد روایت دلتنگی شهیدی که فقط شش سال از شهادتش میگذرد.
شهید سجاد راه پدرش را در پیش گرفت
فرزند سوم خانواده بود. راه پدر را در پیشگرفته بود. روزی پدر، حاج اکبر شاهسنایی وقت نیاز، لباس رزم پوشید و مقابل دشمن ایستاد و روزی او. پدر حالا بازنشسته سپاه است. سال ۶۰ میرود کردستان و بعد جنوب؛ لشکر امام حسین (ع) و بهداری نیروی زمینی سپاه. در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵، بیتالمقدس و رمضان شرکت میکند. حتی مدتی بعد از امضای قطعنامه نیز در مرز میماند. پسرش شهید سجاد شاهسنایی نیز راه پدر را در پیش میگیرد. او هم در همان مکتب درس خوانده بود و دفاع از ناموس و میهن برایش مهم بود.
سال ۸۵ عضو رسمی نیروی هواوفضای سپاه شد
پدر شهید میگوید: آقا سجاد متولد ۱۳۶۴/۹/۱۸ بود. وقتی به دنیا آمد من منطقه بودم. تربیت و زحمت همه کارهایش بر دوش مادرش بود. از همان بچگی، بچه خیلی آرامی بود. آقای شاهسنایی تأکید میکند: من سه فرزند دیگر هم دارم. الحمدلله همه فرزندانم شکر خدا خوباند. (مکثی میکند و ادامه میدهد:) ولی آقا سجاد یکجور دیگر بود. دوران طفولیت که گذشت رفت مدرسه، دبیرستان، عضو بسیج محل شد و بعد عضو سپاه. وقتی گفت میخواهم بروم سپاه، بااینکه خودم در سپاه بودم، برای اینکه ببینم تصمیمش قطعی است یا نه، به او گفتم چرا میخواهی وارد سپاه شوی؟ سپاه یک سری محدودیتهایی دارد. به من گفت باشد، هر چه باشد من دوست دارم وارد سپاه شوم. تصمیمش را گرفته بود. دانشگاه امام حسین (ع) قبول شد. آموزش، درس و دورهها را دید و سال ۸۵ عضو رسمی نیروی هوا و فضای سپاه شد.
هر شب به دیدن مادرش میآمد
پدر اضافه میکند: آقا سجاد روحیات خاصی داشت. او با مادرش غیر از ارتباط مادر و فرزندی، دوست و رفیق بود. طوری که غیرممکن بود هر شب یک سری به مادرش نزند؛ مگر مواقعی که شیفت بود یا مأموریت. وقتی هم میخواست جایی برود از چند روز قبل به مادرش خبر میداد که مادرش چشمبهراهش نباشد. (و چقدر سخت بوده چشمبهراهی مادر در این شش سال…)
بعد از هر نماز، زیارت عاشورا و حضرت زهرا میخواند
پدر شهید به علاقه و مداومت ایشان به خواندن زیارت عاشورا و زیارت حضرت زهرا اشاره میکند و میگوید: آقا سجاد بعد از هر نمازی که میخواند مقید بود که این دو زیارت را بخواند؛ مگر اینکه کاری برایش پیش میآمد. حتی شب شهادتش بعد از نماز مغرب و عشا قبل از اعزامش به محل شهادت این دو زیارت را خوانده بود. آقا سجاد نسبت به گرفتن روزههای مستحبی نیز خیلی مداومت میکرد تا جایی که آثار این روزهها در جسم و روحش بهخوبی قابل احساس بود.
احترام خاصی برای شهدای فاطمیون قائل بود
حاجآقا شاهسنایی از کارهای پسر شهیدش میگوید که خانواده از آنها اطلاعی نداشته و بعد از شهادت آقا سجاد از آنها باخبر شدهاند. یکی از این کارها رفتن به خانه شهدای فاطمیون بوده است. پدر شهید اضافه میکند: شهید سجاد احترام خاصی برای شهدای فاطمیون قائل بود و با جمعی از همکارانش هرچند وقت یک بار به آنها سر میزد و از احوالشان جویا میشده است.
او افزود: یکی از دوستانش میگفت به سجاد گفتم چرا شهدای فاطمیون؟ ما خودمان اینقدر شهید داریم که بخواهیم به خانوادههایشان سرکشی کنیم. سجاد گفته بود، شهدای ما در این مملکت قوموخویش دارند؛ ولی خانواده شهدای فاطمیون در کشور ما غریب هستند. پدر شهید در ادامه میگوید: فیلم و عکسهایش را ما بعد از شهادتش دیدیم. وقتی به خانه یکی از شهدای فاطمیون رفته بود، بچههای شهید را روی دوشش نشانده بود و دور سالن منزل میچرخاند و با آنها بازی میکرد. او اشاره میکند: یکی دیگر از فعالیتهایش شرکت در اردوهای جهادی بود.
از سپاه مرخصی بدون حقوق میگرفت و میرفت اردوی جهادی. به مادرش هم نگفته بود. هر وقت میخواست برود میگفت من چند روز میروم مأموریت.از پدر شهید میپرسم آقا سجاد سوریه هم رفته بود و پدر میگوید: نه نرفت. بعد از شهادت آقا سجاد، فرمانده یگانشان خاطرهای برای من تعریف کرد. از روزی که شهید به دفتر ایشان رفته و خواسته بود تا ایشان را به سوریه اعزام کنند، وقتی جواب منفی فرمانده را میشنود، مثل باران گریه میکند. همان زمان به همسرش گفته بود یکی از نیروها پیش فرمانده رفته و حتی برای رفتن به سوریه گریه کرده ولی با اعزامش مخالفت شده است. بعد از شهادت آقا سجاد با شنیدن این خاطره فهمیدیم آن شخص خود شهید بوده است.
حلال و حرام برایش خیلی مهم بود
پدر شهید درباره خصوصیات شهید به حساسیت زیاد او در حلال و حرام تأکید میکند و میگوید: زمانی من داشتم برای ایشان خانه میساختم. از طرف کارم میتوانستیم از بانک، پنج میلیون وام خرید لوازمخانگی بگیریم. من رفتم دنبال گرفتن وام تا شاید کمکی برای ساخت خانه باشد.
وقتی به آقا سجاد گفتم این وام را گرفتهام، گفت این وام برای خرید لوازمخانگی است نه برای ساخت خانه و این پول اشکال شرعی دارد. برای خانه من این پول را خرج نکنید. من تا آن موقع به این قضیه فکر نکرده بودم و فهمیدم آقا سجاد چقدر بر این مسائل آگاهی دارد و برایش حلال و حرام مهم است. پدر اضافه میکند: یکی دیگر از خصوصیات اخلاقیاش این بود که بهشدت اهل مطالعه بود. هر دو سه هفته یک کتاب میخرید و به پادگان میبرد تا شبهایی که شیفت دارد بخواند. یک کمد پر از کتاب داشت. بیشتر کتابها مربوط به وصیتنامه و زندگی شهدا بود.
برای مادرش احترام زیادی قائل بود
سال ۹۰ مادرش به آقا سجاد گفت میخواهیم برایت آستین بالا بزنیم؛ کسی را در نظر نداری؟ آقا سجاد گفت من کسی را نمیشناسم، هر کسی شما انتخاب کنید نظر من هم همان است. برای مادرش خیلی احترام قائل بود. با دختری از خانواده مذهبی و بسیار خوب ازدواج کرد و ثمره ازدواجش دو پسر به نامهای علیاصغر و مهدی شد. وقتی شهید شد، پسر بزرگش چهار ساله بود و دومی فقط دو سال داشت.
بعد از استخدامش در سپاه، عهدی با شهید همت بست
پدر از قول مادر شهید میگوید: در یکی از روزهای سرد زمستان وقتی مادر شهید از خواب بیدار شده بود، میبینند سجاد در خانه نیست. وقتی تا عصر خبری از او نمیشود با دوست و آشنا تماس میگیرند تا خبری از او بگیرند؛ ولی خبری نمیشود. بالاخره شب به خانه میآید با صورت و دستهایی که از سوز سرما قرمز و بیحس شده بود. چون خسته بوده مادرشان خیلی اصراری بر دانستن علت نبودنشان نمیکنند. آقا سجاد فردای آن روز به مادرش میگوید با موتورسیکلت رفته بودم شهرضا. عهد کرده بودم اگر کارم در سپاه درست شد و استخدام شدم، سر مزار شهید همت بروم تا با او عهدی ببندم. عهدش را نمیگوید ولی میگوید انشاءالله حاجتم را بدهند.
قبل از شهادت از جای قبرش خبر داده بود
حاجاکبر سنایی تعریف میکند: در یکی از روزهایی که به اتفاق همسر و بچهها به گلستان شهدا، قطعه شهدای مدافع حرم رفته بودند، حین خواندن فاتحه برای شهیده معصومه شاهسنایی از شهدای مکه و اهالی محل جنیران، آقا سجاد به خانمش جای خالی قبری کنار این شهیده اشاره میکند و با نگاه به خانمش میفهماند که اینجا جای من است. بعد هم گفته بود اینجا را خوب نگاه کن و رفته بود. موقع رفتن در جواب نگاه خیره و لبخند همسرش او هم با صدای بلند خندیده بود. او اضافه میکند: وقتی به شهادت رسید برادرش رفته بود تا جای قبر را مشخص کند. ابتدا کنار قبر شهید دایی تقی یک جا بود. قرار شده بود شهید را آنجا به خاک بسپارند. وقتی آنجا را کنده بودند رسیده بودند به لوله آب و گفته بودند اینجا نمیشود. تا اینکه آمده بودند همانجایی را حفر کرده بودند که آقا سجاد خودش نشان داده بود. همسرش مدتی که از خاکسپاریاش گذشت، به یاد خاطره آن روز و حرف آقا سجاد افتاده که گفته بود اینجا را در نظر داشته باش. یازدهم دیماه سال ۹۶ در جریان اغتشاشات به شهادت رسید. عوامل مزدور که جاده اصفهاننجفآباد را بسته بودند، ایشان را از ناحیه سر، صورت و سینه مورد اصابت گلوله اسلحه شکاری (شاتگان) قرار دادند. ۳۲ ساله بود که شهید شد.
خدا صبرش را داد
پدر در آخر میگوید: همیشه میدانستم و احساس میکردم یک روزی اتفاقی برای آقا سجاد میافتد. با خودم میگفتم اگر اینطور شود مادرش چه کار میکند؛ ولی خدا هر چیزی را از بنده میگیرد قبلش صبر و استقامتش را میدهد. خیلی برای مادرش سخت بود؛ ولی خدا صبرش را داد. چند روز قبل از شهادتش به مادرش گفته بود به شهادتش رضایت دهد و از خدا برایش طلب شهادت کند.