سیاست و خردمندی؛

دکتر علی شریعتمداری از زبان خودش

فصل اول کتاب «سیاست و خردمندی» است که به بیان خاطرات تاریخی-سیاسی دکتر علی شریعتمداری از زبان خودش می‌پردازد. شریعتمداری از معدود اساتید دانشگاه اصفهان بود که با مبارزات دانشجویان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراهی می‌کرد.

تاریخ انتشار: 13:57 - شنبه 1403/09/10
مدت زمان مطالعه: 14 دقیقه
دکتر علی شریعتمداری از زبان خودش

به گزارش اصفهان زیبا؛ دکتر علی شریعتمداری (۱۵ دی شیراز از ۱۳۰۲ – ۲۰ دی ۱۳۹۵ شیراز) وزیر فرهنگ و آموزش عالی در دولت موقت مهدی بازرگان و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. وی همچنین اولین رئیس فرهنگستان علوم در بعد از انقلاب اسلامی بوده‌است.

وی استاد دانشگاه تربیت معلم دانشگاه شیراز و دانشگاه اصفهان (دانشکده علوم تربیتی) و دانشگاه آزاد بود.

مرحوم شریعتمداری، مدال درجه یک علمی و نشان درجه یک تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران را نیز دریافت کرده‌است و مدیرمسئول چهار مجله علمی بوده‌است.

مطابق اسناد ساواک، دکتر علی شریعتمداری از معدود اساتید دانشگاه اصفهان بود که با مبارزات دانشجویان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراهی می‌کرد.

شریعتمداری مؤلف ۲۴ جلد کتاب، مترجم ۶ عنوان کتاب، مؤلف ۷۰ عنوان مقاله علمی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و مترجم ۱۸ مقاله و مجله علمی (عمدتا در حوزه تعلیم و تربیت) بوده‌ است.

آنچه در ادامه می‌خوانید فصل اول کتاب «سیاست و خردمندی» است که به بیان خاطرات تاریخی-سیاسی دکتر علی شریعتمداری از زبان خودش می‌پردازد. این کتاب با گردآوری علی‌محمد گودرزی، توسط انتشارات امیرکبیر، به سال ۱۳۸۸ در ۱۷۲ صفحه منتشر شده است.

شرح حال دکتر علی شریعتمداری به قلم خودش

علی شریعتمداری فرزند جلال الدین در پانزدهم دی ماه ۱۳۰۲ در شیراز در یک خانواده روحانی متولد شد. پدر جلال‌الدین تا سطوح عالی به خواندن فقه و اصول پرداخت و به تدریس دروس عالی فقه و اصول نیز اشتغال داشت. ضمناً امام جماعت مسجدی در دروازه کازرون شیراز بود. صبح‌ها در سید تاج الدین غرب امامزاده معروف در دروازه کازرون به اقامه نماز صبح و تدریس تفسیر قرآن اهتمام داشت.

شیخ جلال الدین شریعتمداری (پدر)

شیخ جلال الدین شریعتمداری (پدر)

پدر پدرم از روحانیون بزرگ شیراز بود و من در کودکی به یاد دارم که در میان جمعیتی که برای تشییع جنازه آن مرحوم و انتقال جنازه به نجف در خیابان‌های نزدیک محله دروازه کازرون جمع شده بودند، می‌دویدم. در بزرگسالی بنا به گفته یکی از سران محل در محضری اعلام داشت که به خاطر دعوت مردم که تقریباً تمام روحانیون معروف شیراز در آن شرکت داشتند به کمیساری (کلانتر) احضار شده بود و به زندان (زمان رضاخان) افتاده بود.

پدر مادرم نیز از روحانیون معروف شیراز بود و ضمن امام جماعت حسینیه، در دروازه کازرون شیراز نیز به منبر می‌رفت و قریب هفتاد سال به تبلیغ پرداخته بود.

در دوره ابتدایی در مدرسه کمالیه که بعداً به نام هدایت نامیده شد درس خواندم. دوره دبیرستان را در دبیرستان سلطانی تحصیل کردم و پس از گرفتن گواهی سوم متوسطه وارد دانشسرای مقدماتی شدم و پس از فراغ از تحصیل در شهریور ۱۳۲۱ در اردکان فارس به خدمت آموزگاری مشغول شدم. پس از یک سال به آباده منتقل شدم و مدت دو سال در دبیرستان فردوسی آباده در کلاس پنجم و ششم تدریس می‌کردم. در سال چهارم خدمت به شیراز منتقل شدم و در یکی از دبستان‌ها مشغول تدریس شدم.

در سال اول معلمی جامع المقدمات را نزد مرحوم آقای سید فضل الله انوار مطالعه کردم. پس از انتقال به شیراز در مدرسه آقاباباخان شیراز عصرها به تحصیل علوم دینی می‌پرداختم. در این مدرسه پس از تحصیل صرف و نحو و معانی بیان به مطالعه معالم در اصول پرداختم و تا آخر قوانین در شیراز تحصیل کردم. ضمناً به تحصیل کلام نیز مشغول شدم. در این موقع به مطالعه سه جلد «سیر حکمت در اروپا» پرداختم و خود را از دبستان به دوره شبانه دانشرای مقدماتی به عنوان مسئول کتابخانه و مراقب شبانه انتقال دادم.

در این دوره فعالیت‌های حزب توده در میان دانش آموزان و فرهنگیان گسترش فراوانی پیدا کرده بود. بنده با خواندن سیر حکمت و مطالعه کتاب تعلیماتی حزب توده، یعنی کتاب «اصول مقدماتی فلسفه» تألیف ژرژ پولیتسر، متوجه بی‌پایگی تبلیغات حزب توده شدم و برای هدایت دانش آموزان دانشسرای مقدماتی شیراز انجمنی به نام انجمن پیروان اسلام تشکیل دادم. با تشکیل جلسات سخنرانی و گفتگو با دانش آموزان جلوی پیشرفت حزب را در دانشسرا با کمک برخی از دانش آموزان گرفتیم.

در سال ۱۳۲۶ به صورت متفرقه امتحان ششم ادبی را دادم و میان شاگردان مدرسه و داوطلبان خارج از مدرسه اول شدم.

در سال ۱۳۲۶ در امتحان کنکور دانشکده حقوق دانشگاه تهران و دانشکده ادبیات آن دانشگاه در رشته فلسفه و علوم تربیتی شرکت کردم و در دو دانشکده قبول شدم. خود را به تهران منتقل کردم و در دبستان خیام واقع در سه راه خیام آن روز به تدریس پرداختم.

در شیراز در سال ۱۳۲۶ نشریه‌ای منتشر کردم و از نحوه تبلیغات اسلامی انتقاد نمودم. پخش این نشریه سبب شد که مصاحبه‌ای با آیت الله سید نورالدین حسینی و آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی به عمل آورم. در مصاحبه با آقای حسینی بحث‌هایی رد و بدل شد و توافقی در اینکه بنده عضو حزب برادران شوم به عمل نیامد. اما بحث‌های ما با مرحوم آیت الله محلاتی پیوندی معنوی ایجاد کرد که قریب سی و پنج سال ادامه داشت. در ایام تابستان معظمٌ‌له نامه‌ای برای روحانیون فسا، نیریز، اصطهبان می‌نوشتند و من معمولاً در این شهرستان‌ها شب‌ها سخنرانی می‌کردم.

در کنار آیت الله محلاتی

در کنار آیت الله محلاتی

در تهران نیز در مدرسه مروی به ادامه تحصیل در فقه و اصول پرداختم. ضمناً به تحصیل منظومه در معیت دو نفر از فرزندان آیت الله شاه آبادی در خدمت داماد ایشان مشغول شدم.

در سال ۱۳۲۷ شاه در دانشگاه ترور شد، ولی ناصر فخرآرایی ضارب نتوانست شاه را از میان ببرد. این واقعه در پانزدهم بهمن سال ۱۳۲۷ رخ داد. در همان شب آیت الله کاشانی را به اتهام شرکت در ترور شاه شبانه با وضعی زننده به لبنان تبعید کردند. در مسجد مروی برخی از طلاب طرفداران ایشان بودند و ما را به جلساتی که شب‌ها از سوی طرفداران ایشان تشکیل می‌شد، هدایت کردند.

در یکی از این جلسات مرحوم محمد نخشب که در زمان دکتر مصدق دبیر حزب مردم ایران بود، نزد من آمد و من برای او از فعالیت خود در شیراز صحبت کردم، او نیز گفت ما نهضتی توحیدی داریم و شما بیایید با ما ائتلاف کنید یا با هم فعالیت‌های دینی را ادامه دهیم. من هم پذیرفتم و یک شب در منزل مرحوم نخشب با حضور برخی از اعضای نهضت به آن نهضت پیوستیم. در آن موقع توده‌ای‌ها همه جا از سوسیالیزم بر پایه ماتریالیسم بحث می‌کردند. من در ضمن بحث درباره این موضوع گفتم اگر منظور از نظام سوسیالیستی استقرار عدالت اجتماعی است، عدالت اجتماعی بر پایۀ خداپرستی استوارتر از عدالت اجتماعی بر پایه ماتریالیسم است. این امر به عنوان یک تز در مقابل تز توده‌ای‌ها مطرح شد و آنها ما را خداپرستان سوسیالیست می‌نامیدند.

در اردیبهشت سال ۱۳۲۸ یکی از فرهنگیان شیراز، از دوستان سابق ما که هم اکنون در شیراز زندگی می‌کنند از داراب به من تلگراف کردند که در روزنامه پارس شیراز دادگاه نظامی فسا شما را به اتهام شرکت در ترور شاه احضار کرده و باید خود را معرفی کنید. در آن ايام مشغول امتحانات آخر سال اول دانشکده حقوق بودم. روزنامه را پیدا کردیم و متوجه شدم باید خود را به دادگاه نظامی در فسا معرفی کنم. نزدیک ماه رمضان بود. به فسا رفتم، گفتند پادگان به جهرم منتقل شده و شما باید به جهرم بروید. به جهرم مراجعه کردم، گفتند حکومت نظامی لغو شده و باید در جهرم بمانید تا تکلیف شما روشن شود. بعداً متوجه شدم که به واسطه ایراد سخنرانی در فسا مسئولان پادگان مرا به عنوان شرکت در ترور شاه احضار کرده بودند. پس از مدتی صبر، پنهانی از جهرم خارج شدم و در شیراز با کمک یکی از دوستان به دادرسی لشکر مراجعه کردم، چون مدرک مهمی نداشتند پرونده را طرح نکردند.

در فروردین ۱۳۲۹ برای انجام خدمت وظیفه به دانشکده افسری تهران احضار شدم. ضمن دادن امتحان خود در دانشکده ادبیات و امتحان سال دوم دانشکده حقوق در شهریور همان سال در دوره افسری به تحصیل در دانشکده حقوق ادامه دادم و در خرداد ۱۳۳۰ موفق به اخذ لیسانس در رشته قضائی شدم و پس از اتمام خدمت وظیفه در دانشکده ادبیات به ادامه تحصیل در رشته فلسفه و علوم تربیتی پرداختم و در خرداد ماه سال ۱۳۳۲ در رشته فلسفه و علوم تربیتی به عنوان شاگرد اول فارغ التحصیل شدم.

با پیروزی کودتای ۲۸ مرداد به کمک آمریکا، شاه که در بیست و پنجم مرداد قصد کودتا داشت و چون کودتای او با شکست روبرو شد به آمریکا فرار کرد و در بیست و هشتم مرداد عده‌ای از افسران به دستور آمریکا به نفع شاه کودتا کردند و بعداً به ایران مراجعت کرد.

در بیست و نهم مرداد در منزل آیت الله آسید رضا زنجانی ما پیشنهاد کردیم که احزاب ملی و روحانیون بازار کمیته‌ای به نام کمیته نهضت مقاومت ملی تشکیل دهند. در آن موقع حزب نیروی سوم آقای خلیل ملکی، حزب مردم ایران که دبیری آن به عهده مرحوم محمد نخشب بود، و حزب ایران فعال بودند، مقرر شد از سه حزب مذکور نمایندگانی به عضویت اصلی کمیته نهضت مقاومت ملی معرفی شوند؛ از حزب نیروی سوم آقای دکتر جلالی، از حزب ایران آقای خورگامی و از حزب مردم ایران بنده تعیین شدم. نماینده روحانیون آیت الله زنجانی و نماینده بازار آقای رادنیا بود. از سی ام مرداد فعالیت کمیته آغاز شد و بلافاصله اعتصاباتی در تهران و بازار تهران و در گوشه و کنار شهر تهران صورت گرفت و اعلامیه‌هایی از طرف نهضت مقاومت ملی منتشر می‌شد.

در اوایل آبان ماه ۱۳۳۲ پیشنهاد شد روز چهاردهم آبان اعتصاب سرتاسری در کشور اعلام شود. در آن روزها حزب توده متوجه تصمیم ما شد و دعوتی عام برای اعتصاب در چهاردهم آبان منتشر نمود. ما در دهم آبان جلسه‌ای در منزل آیت الله زنجانی تشکیل دادیم و نظر به اینکه من در آن موقع دبیر دبیرستان طباطبایی جنب خیابان امیریه بودم از مرحوم خشب خواهش کردم ساعت سه و نیم در منزل آیت الله زنجانی حاضر شود و من در ساعت چهار و نیم در جلسه حضور پیدا خواهم کرد. بالاخره جلسه تشکیل شده بود، تصمیم گرفته شد اعتصاب به بیست و یکم آبان منتقل شود و مراتب به اطلاع مردم برسد. ساعت شش بنده با مرحوم نخشب از خانه آیت الله زنجانی خارج شدیم. سر کوچه منزل مشارالیه مأموران فرماندار نظامی ما را دستگیر کردند و به کلانتری ابومسعود بردند. وقتی وارد آنجا شدیم آقای خورگامی نماینده حزب ایران را در آن کلانتری دیدیم. یادداشت‌هایی داشتیم و به بهانه رفتن به دستشویی آنها را از میان بردیم.

در ساعت ده شب سرهنگ مولوی که بعداً رئیس سازمان امنیت تهران شد به اتفاق مأمور دیگر به کلانتری مراجعه کردند. در جیب آقای خورگامی کاغذی درآمد که روی آن نوشته شده بود شریعتمداری به اتفاق فلان رأی دادند که…. به محض اینکه مولوی این کاغذ را دید سوءظن برد. در جیب بنده نیز کاغذی پیدا شد که روی آن نوشته شده بود به خانواده سرگرد سخایی کمک شود. سرگرد سخایی رئیس شهربانی کرمان بود و عمال دکتر بقایی که از پایه‌گذاران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود او را در کرمان دستگیر و از طبقه سوم عمارت به کوچه پرتاب کردند و او را کشتند. وضع خانواده او در تهران بد بود. از طریق حزب از ما خواستند کمیته نهضت به خانواده سرگرد سخایی کمک کند و ضمناً رئیس ذخایر ارتش هم اعلام آمادگی برای دادن اسلحه کرده بود و من به صورت اشاره در همان کاغذ نوشته بودم ذخیره، خوشبختانه کلمه ذخیره توجه مولوی را جلب نکرد و همان شب ما را از کلانتری به شهربانی کل بردند. در آنجا فرماندار نظامی بود. آقای خورگامی را به اتاق فرماندار نظامی و مرا به اتاق رئیس ستاد بردند و شروع به شکنجه کردند. این جریان تا ساعت دوازده شب ادامه داشت و بالاخره آقای خورگامی جریان را توضیح داد و همان شب آیت الله زنجانی و عده دیگری مثل آقای…. مسئول چاپ و پخش اعلامیه‌ها را توقیف کردند.

کشف کمیته پیروزی مهمی برای زاهدی نخست وزیر بود. ما را دو ماه در زندان نگاه داشتند و بعد آزاد کردند.

مرحوم دکتر علی اکبر سیاسی جلسه‌ای برای تبریک به شاگرد اول‌ها تشکیل داد. در باشگاه دانشگاه تهران در آن موقع شاگرد اول رشته معقول پیشنهاد تأمین ارز دولتی، دلار سه تومانی کرد. مشارالیه در لباس روحانیت قرار داشت و دکتر سیاسی تعجب کرد که چگونه یک طلبه می‌خواهد برای تحصیل به خارج برود و معلوم شد شاگرد اول رشته معقول در هنرستان اصفهان زبان آلمانی را فرا گرفته است و می‌خواهد به آلمان برود. برادر آن مرحوم مقدمات مسافرت او را به آلمان فراهم کرد و او عازم آلمان شد و در تاریخ و فلسفه اسلامی در آلمان کار کرد. [پاورقی: این شخص روحانی مرحوم پرفسور عبدالجواد فلاطوری بودند.]

طرح پیشنهادی او سبب شد که دانشجویان رتبه اول پیشنهاد کنند برای تحصیل به خارج اعزام شوند. دولت قبول کرد ولی سه سال طول کشید تا بودجه این اقدام تأمین شد. بنده مجدداً به شیراز رفتم و در دبیرستان دخترانه شیراز به تدریس فلسفه و منطق و روان‌شناسی در کلاس متوسطه پرداختم. اواخر سال ۱۳۳۵ مقدمات اعزام ما فراهم شد و اوایل سال ۱۳۳۶ به آمریکا رفتیم و هشت هفته کلاس زبان دیدیم و بعد من موفق شدم ظرف یک سال مدرک فوق لیسانس در علوم تربیتی بگیرم و بعد از ایالت میشیگان به ایالت تنسی رفتم و در آنجا استاد راهنمای من مؤلف کتاب «تفکر منطقی» بود که آن را بعداً من ترجمه کردم. خلاصه ظرف سه سال درجه دکتری در فلسفه تعلیم و تربیت اخذ کردم و به ایران مراجعت کردم و در دانشگاه شیراز به تدریس دروس تربیتی پرداختم.

در سال ۱۳۴۰ مختصری آزادی داده شد ما هم مصاحبه‌ای برای کسب آزادی‌ها در شیراز ترتیب دادیم که در کیهان آن زمان چاپ شد، ولی رئیس سازمان امنیت ما را احضار و گفت نه میتینگ و نه محل فعالیت مطرح است والا همه توقیف هستند.

در آنجا انجمن دانشجویان اسلامی را تشکیل دادیم و فعالیت‌های نسبتاً خوبی داشتیم. در سال ۱۳۴۰ به پیشنهاد دانشجویان قرار شد یک روز برای همدردی با مردم الجزیره که هنوز مستعمره فرانسه بود میتینگی تشکیل دهیم. در روز مقرر میتینگ تشکیل شد. سازمان امنیت مرا احضار کرد و گفت شاه می‌خواهد گاز شیراز را افتتاح کند و باید میتینگ را تعطیل کنید. من گفتم میتینگ تشکیل شده و من نمی‌توانم آن را تعطیل کنم، ولی قول دادم دانشجویان از دانشگاه خارج نشوند و در ساعت معین میتینگ پایان یابد. در هر حال دانشجویان آن روز هرچه توانستند به دولت در محوطه دانشگاه حمله کردند و این هم سابقه دیگری برای بنده بود.

در اواخر سال ۱۳۴۰ جلساتی با حضور دانشجویان تشکیل شد و دانشجویان در داخل دانشگاه شیراز متحصن شدند و من هم با آنها بودم. دانشگاه آب و برق را قطع کرد. نامه‌ای دادیم خدمت آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی برای اینکه تحصن آبرومند تعطیل شود. ایشان به دانشگاه تشریف آوردند و بالاخره پس از مراجعت ایشان دانشجویان به تحصن خاتمه دادند. شب را به منزل مرحوم محلاتی رفتیم. همان شب تصمیم به توقیف من گرفته شده بود و مدیرکل آموزش و پرورش که عضو کمیسیون امنیت بود و در دانشگاه هم تدریس می‌کرد به وسیله دایی من که در آموزش و پرورش بود، قصد توقیف مرا اطلاع داد، مدتی مخفی شدم. بعد شهربانی شیراز در دی ماه سال ۱۳۴۰ مرا و دوازده دانشجو را به نام از رادیو شیراز احضار کرد و ما مجبور شدیم خود را معرفی کنیم.

در پادگانی مرا زندانی کردند. مدت چهار ماه زندانی بودم و بعد آزاد شدم و با اصرار اجازه خروج از شیراز به قصد رفتن به مشهد گرفتم. در آنجا برخی از آزادی‌خواهان از من خواستند خدمت آیت الله میلانی تشرف پیدا کنم و از کمک معظم‌له تشکر کنم. این ملاقات هم انجام شد. بعد به شیراز برگشتم -دانشگاه به دانشگاه پهلوی تغییر نام یافت. افسری به من مراجعه کرد و گفت یا فعالیت سیاسی را انتخاب کنید یا دانشگاه پهلوی. من گفتم فعالیت سیاسی که ممنوع است اما من اعلام نمی‌کنم که به خاطر ماندن در دانشگاه شیراز از فعالیت سیاسی خودداری خواهم کرد. در همان ایام دکتر صورتگر رئیس دانشگاه پهلوی به خدمت من در آن دانشگاه خاتمه داد. به تهران مراجعت کردم، بعد در دانشگاه اصفهان قرار بود رشته فلسفه و علوم تربیتی در دانشکده ادبیات تشکیل شود، رئیس دانشکده نفوذی در دانشگاه داشت و مرا مجدداً در دانشگاه اصفهان استخدام کردند.

در اصفهان فعالیت‌های سیاسی و دینی ما مخفیانه انجام می‌شد. البته جلسات دینی علناً تشکیل می‌شد. مرحوم شمس آبادی کمک کرد و محلی به نام کانون علمی و تربیتی جهان اسلام اجاره شد و در آنجا سخنرانی‌های دینی ایراد می‌کردیم.

 

گاهگاهی آیت الله محلاتی به اصفهان می‌آمد و آیت الله خادمی و دیگران از ایشان دیدن می‌کردند و ما ارتباط خوبی با روحانیون در اصفهان داشتیم.

از ابتدای شروع نهضت توسط امام راحل در جلسات ختم یا جلسات سخنرانی به هر صورتی حتی با بردن نام ایشان نکته‌هایی مطرح می‌شد.

در اصفهان مدتی سخنرانی‌های ما را محدود کرده بودند. قرار بود استادان دانشگاه رئیسی از میان خود برای جامعه استادان انتخاب کنند. قبل از این انتخاب مسئله تشکیل حزب رستاخیز شاه مطرح شد و به طور کلی در دانشگاه‌ها از استادان امضا گرفتند که آمادگی خود را برای عضویت در حزب اعلام کنند. در آن موقع من سرپرست دانشکده علوم تربیتی بودم. علت این انتصاب هم این بود که خواهر وزیر علوم رئیس دانشکده شده بود و برای من یک درس آن هم درس اختیاری گذارده بود و نسبت به دانشجویان سخت‌گیری می‌کرد. بچه‌ها در محوطه دانشگاه می‌خواستند او را زیر ماشین کنند که رئیس دانشگاه به بهانه اعزام به خارج او را از دانشگاه به تهران فرستاده و موقتاً سرپرستی دانشکده را به عهده من گذاردند.

در موقع تشکیل حزب رستاخیز همه دانشکده‌ها اعلام آمادگی برای عضویت در حزب کردند به جز دانشکده علوم تربیتی که سرپرستی آن به عهده من بود. جریان در دانشگاه و شهر و حتی تهران منعکس شد. نامه‌ای از سازمان امنیت تهران آمد که گزارش شده فلان کس مخالفت کرده، مراتب را گزارش کنید تا اقدامات لازم در مورد وی انجام شود.

در همین هنگام انتخاب رئیس جامعه استادان انجام شد. حدود دویست نفر از استادان شرکت کردند و علی‌رغم فعالیت‌های مسئولان، من صدوهفتاد و پنج رأی آوردم و نفر دوم که مدیرکل تعاونی دانشگاه بود و خدماتی هم به استادان انجام داده بود صدوبیست و پنج رأی آورد. انتخاب من، هیئت مدیره و مسئولان انتظامی را دچار تعجب ساخت.

واقعه دیگری که رخ داد زمانی که مشغول ترجمه کتاب تفکر منطقی بودم رئیس دانشگاه به دانشکده آمد و کار ترجمه را دید و گفت من پانزده هزار تومان به شما می‌دهم در مقدمه کتاب اسمی از جشن‌های شاهنشاهی ببرید. من در جواب او گفتم تفکر منطقی چه ارتباطی با جشن‌های شاهنشاهی دارد و او هم دنبال نکرد.

در ایام جشن‌ها جلساتی تشکیل می‌شد. رئیس دانشگاه هم اصرار داشت که من صحبت کنم. شاید چند شب نخوابیدم تا حاضر شدم درباره رسالت دانشگاه صحبت کنم. در موضوع رسالت دانشگاه بحث از اندیشیدن و آزاداندیشی صحبت کردم و رئیس دانشگاه رنگش زرد شد و همان شب به یکی از دوستان من آقای دکتر پرویز دبیری استاد دانشگاه تلفن کرده بود و گفته بود به من گفته‌اند دکتر شریعتمداری را بیرون کن از دانشگاه و او حالا آمده درباره آزاداندیشی صحبت می‌کند.

جالب است در یکی از مسافرت‌ها به شیراز، عده‌ای به دیدن من آمده بودند و من داستان کتاب تفکر منطقی و پانزده هزار تومان وعده رئیس دانشگاه و سخنرانی در جلسه دانشکده علوم تربیتی را تعریف کردم. یکی از ملاقات کنندگان گفته مرا درباره کتاب و سخنرانی به سازمان امنیت تهران گزارش کرده بود. از تهران به اصفهان تماس گرفته بودند و من هم به مسافرت رفته بودم. پس از مراجعت به سازمان امنیت اصفهان احضار شدم. نکته جالب این بود که گزارشگر موضوع کتاب و موضوع سخنرانی را اشتباهی تغییر داده بود. سازمان امنیت در مورد چاپ کتاب از رئیس دانشگاه سؤال کرده بود اما عنوان کتاب را عنوان سخنرانی ذکر کرده بود. رئیس دانشگاه هم گفته چنین کتابی وجود نداشته که من قول پانزده هزار تومان داده باشم. وقتی من وارد سازمان امنیت شدم رئیس سازمان گفت سه پرونده بود، اولی را ما تحقیق کردیم و پایداری نداشت و آن هم موضوع کتاب بود. نکته دیگر دو مورد را مطرح ساخت، پول دادن به بچه‌هایی که طرفدار نهضت دینی بودند و شعار دادن به نفع استالین که من هم گفتم من اگر کمک به کسی بکنم اجازه نمی‌دهم بیش از یک لحظه در برابر من باشد تا احساس حقارت نکند، چگونه من می‌توانم عقاید را کشف کنم؟ شعار به نفع استالین هم گفتم بی‌معناست.

جالب این بود که دختر رئیس سازمان امنیت [تقوی] شاگرد رشته علوم تربیتی بود و متأسفانه برخی از استادان به او نمره عالی داده بودند و شاگرد اول شده بود. معمولاً شاگرد اول‌ها امتحان زبان انگلیسی می‌دادند، اگر زبانشان خوب بود قبول می‌شدند. در روز امتحان، کتاب مربوط به زبان را استاد مربوط نیاورده بود و ترتیب کار را می‌خواستند طوری بدهند که بدون امتحان زبان اعزام شود. وقتی قضیه برای من روشن شد از دانشجو خواستم از اتاق بیرون برود. بعد به معاون دانشگاه و استادان حاضر گفتم یا امتحان زبان را لغو کنید و آن‌ها را که مردود کردید دوباره برگردانید یا از این خانم هم امتحان بگیرید. مجبور شدند كتاب آوردند و او نتوانست بخواند و خلاصه با اینکه شوهرش هم ذی‌حساب دانشگاه بود نتوانست به خارج برود و در آموزش و پرورش کرمان استخدام شد.

در اصفهان هم در خدمت آقای ادیب از مدرسان اصفهان جلد اول کتاب اسفار را می‌خواندیم.

در سال ۱۳۳۸ در مراجعت از آمریکا با اینکه استاد راهنمای من از استادان برجسته بود و به پانزده دانشگاه مرا برای تدریس معرفی کرده بود، مع‌ذلک برای خدمت در ایران مراجعت کردم. اعزام ما جنبه جایزه داشت و هیچ‌گونه تعهدی برای برگشت نداشتیم.

استاد راهنما چند بار از من دعوت کرد که در دوره دکتری و فوق لیسانس به تدریس فلسفه تعلیم و تربیت در دانشگاه ایندیانا در آمریکا بپردازم. البته در دوره دکتری دانشگاه تنسی نیز تدریس کردم.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

ده − چهار =