غلامحسین بدری از برادر شهیدش و کمک به جبهه می‌گوید

امیرحسین عاشق ایران و امام و انقلاب بود

ماشین، پشت ماشین و کامیون پشت کامیون؛ نامش کاروان شهید بهشتی بود و اقلام جمع‌آوری‌شده مردمی را برای کمک به جبهه می‌برد.

تاریخ انتشار: ۰۹:۲۴ - دوشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۳
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
امیرحسین عاشق ایران و امام و انقلاب بود

به گزارش اصفهان زیبا؛ ماشین، پشت ماشین و کامیون پشت کامیون؛ نامش کاروان شهید بهشتی بود و اقلام جمع‌آوری‌شده مردمی را برای کمک به جبهه می‌برد. روز قبل، ۲۵ آبان، بیشتر از 300 شهید در اصفهان تشییع شد و روز بعد، محکم‌تر و مصمم‌تر از قبل، ۳۵ ماشین لوازم از مسجد دکتر بهشتی به سمت جبهه رهسپار. آقای غلامحسین بدر معروف به بدری، متولد ۱۳۳۳ است که از خاطره‌های کمک به جبهه و برادر شهیدش می‌گوید.

در زمان جنگ پشتیبانی جبهه را برعهده گرفتیم

مسجد دکتر بهشتی در خیابان کاشانی است که زمان جنگ محلی برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی بود. این مسجد قبل از شروع جنگ تحمیلی هم فعال بود؛ از آن زمان که عراق، ایرانی‌ها را از عراق بیرون کرد و آن‌ها در اردوگاه باغ ابریشم پناه گرفتند. هدایا و کمک‌های مردمی را برایشان جمع‌آوری می‌کردیم و به دستشان می‌رساندیم؛ برای پیروزی انقلاب اسلامی نیز این محل و مسجد افراد زیادی را تقدیم کشور کرد.

در زمان جنگ به سرپرستی حاج‌آقا محمد بهشتی، روحانی مسجد و حاج‌آقا بدری، پدرم، پشتیبانی جبهه را برعهده گرفتیم. ما هم کنار این بزرگواران کمک می‌کردیم؛ برادر شهیدم، امیرحسین نیز از کودکی در همین مسجد بزرگ شد. او زمان جنگ در جمع‌آوری کمک‌ها و بسته‌بندی آن‌ها کمک می‌داد. کاروان اول کمک‌ها با سه تا چهار ماشین شروع شد و کم‌کم به ۵۰، ۶۰ کامیون و تریلر رسید. هزینه قطعات و ساخت ماشین‌های ضد شیمیایی را به جهاد اصفهان می‌دادیم و بعد از ساخت، آن‌ها را می‌فرستادیم جبهه. در تمام عملیات‌ها پشتیبانی درخواست تدارکات می‌کرد. تهیه کرده و سریع برایشان ارسال می‌کردیم.

به خاطر ارتباط با شهدا، دعای ندبه را از مسجد به خیمه گلستان‌شهدا منتقل کردیم

وقتی خیلی کوچک (پنج‌شش‌ساله) بودیم، مسجد بهشتی (هیئت مهدویه اثنی‌عشری اصفهان) صبح‌های جمعه مراسم دعا برگزار می‌کرد؛ بعد از جنگ هم به خاطر ارتباط با شهدا، دعای ندبه را از مسجد به خیمه گلستان‌‌شهدا منتقل کردیم که هنوز هم در حال انجام است. حالا هر زمان به کمک نیاز باشد؛ مثل سیل، زلزله، کمک به لبنان و… این مسجد پیش‌قدم و پیش‌گام است.

هنوز خونش روی زنجیر گردن‌بند مانده ‌بود

وقتی از خاطره‌های آن روزها می‌پرسم، می‌گوید که آن هشت سال هرروزش خاطره بود؛ از بچه‌ای که قلک کوچکش را برای کمک آورده بود گرفته تا خانمی که طلاهایش را آورده بود. یادم هست یک‌بار روز قدس بود و راه‌پیمایی. ماشین جمع‌آوری کمک‌های مردمی مسجد بهشتی ایستاده بود مقابل بانک ملی، توی خیابان سپه. مشغول جمع‌آوری کمک‌ها بودیم که یک‌مرتبه هواپیمای عراقی سررسید و تیراندازی‌ ضد هوایی‌ها شروع شد.

مردم داشتند متفرق می‌شدند. خانمی همان‌طور که داشت باعجله می‌رفت، گردنبند طلایش را از گردنش کشید و پرتاب کرد داخل ماشین. گردنبند، یک شمش ۲۴عیار بود. آن زمان خیلی گران بود و ارزش داشت. پدرم از من خواست دنبال آن خانم بروم و صدایش کنم. وقتی آمد، پدرم گفت: این گردنبند خیلی قیمتی است. خانواده‌تان به این کارتان ایراد نگیرند. آن خانم گفت: من این گردنبند را می‌دهم تا این عراقی‌ها نتوانند به کشور و ناموس این مملکت تجاوز کنند. از هدایای مردمی نیمه‌شعبان نمایشگاهی زدیم. خونی که موقع کشیدن گردنبند روی زنجیر ریخته شده بود، هنوز رویش بود.

امیرحسین از کودکی در کار تدارکات جبهه کمک می‌کرد

از برادر شهیدش امیرحسین بدر می‌پرسم؛ می‌گوید: «برادرم کوچک‌تر از من بود. از بچگی توی همین مسجد بزرگ شد و در کار تدارکات کمک می‌کرد. وقتی مادرم برای خیاطی لباس‌ها و بسته‌بندی موادغذایی و خوراکی‌ها به مسجد می‌آمد، امیرحسین هم همراهش می‌آمد؛ وقتی هم وسایل را به جبهه می‌بردیم، همراهمان بود؛ تا اینکه یک‌بار وسط راه برگشت. گفت که می‌خواهد با بچه‌های مسجد برای دفاع از کشورش به جبهه برود. تازه وارد نوجوانی شده بود. برگشت، آموزش دید و در گردان یا زهرا جزو خط‌شکنان لشکر امام‌حسین(ع) شد.»

عاشق کشورش بود و امام و انقلاب

امیرحسین بچه آرام و خوبی بود. تا کلاس نهم خواند‌. مدرسه پرورش می‌رفت. در کنار من و پدرمان به کار هنری گچ‌بری مشغول بود. عاشق کشورش بود و امام و انقلاب. در مسجد خوابگاه داشتیم. شب‌ها بچه‌ها می‌آمدند برای نگهبانی، تا صبح به اقتضای سنشان شلوغ می‌کردند و بازی. یادم هست موتور تریل آورده بودیم. با عشق خاصی سوارش می‌شدند و ما حرص می‌خوردیم؛ ولی وقت کار که می‌شد، کم نمی‌گذاشتند. امیرحسین بعضی از روزها زودتر از همه بیدار می‌شد و بسته‌بندی وسایل را انجام می‌داد. عاشق این کارها بود.

امیرحسین در عملیات کربلای۵ شهید شد

خانواده بدر، پنج شهید تقدیم انقلاب و کشور عزیزمان کرده است: عمویم قبل از انقلاب در ارتش بود و شهید شد؛ محسن و سعید بدر پسرعموهایم؛ناصر دود‌ی‌نیا پسرعمه‌ام و برادرم امیرحسین.محسن پسرعمویم با امیرحسین هر دو در عملیات کربلای۵ شهید شدند. محسن مداح بود. صبح‌های جمعه قبل از دعای ندبه، زیارت عاشورا می‌خواند. تازه دانشگاه تهران قبول شده بود. اسمش را نوشت؛ اتاق هم گرفت و رفت جبهه. اول شهید محسن را آوردند و بعد از دو روز شهید امیرحسین را. امیرحسین زمان شهادت ۱۸ سال بیشتر نداشت.