گفت‌وگو با سید اصغر هاشمی، هنرمند شاعر و رفوگر اهل محله قلعه تبرک

در آمیختگی شعر و هنر رفوگری

از روی پل چشمه باقرخان وارد خیابان استاد همایی می‌شوم تا خیابان را از زاویه دید دیگری ببینم.

تاریخ انتشار: ۱۰:۰۶ - سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
در آمیختگی شعر و هنر رفوگری

به گزارش اصفهان زیبا؛ از روی پل چشمه باقرخان وارد خیابان استاد همایی می‌شوم تا خیابان را از زاویه دید دیگری ببینم. سمت چپ خیابان مغازه‌ای که در آهنی بزرگی داشت، توجهم را به خودش جلب کرد. شیشه مغازه بخار گرفته بود. چند مرد میان‌سال دورهم نشسته بودند. رفتم سراغشان تا از محله قلعه طبره بیشتر بدانم.

داخل مغازه فرش‌های دست‌بافت و ماشینی روی‌هم لوله شده بودند. از محله طبره پرسیدم و دلیل حضورم در مغازه را گفتم. مردی که کنار کتری روی اجاق نشسته بود، گفت: ما کنار هم شعر می‌خوانیم و این دو نفر هم مهمان ما هستند و اهل این محله نیستند. صاحب مغازه اما از اهالی محل بود. رفته بودم برای پرس‌وجو از محله؛ اما قرار گرفته بودم میان یک جمع شاعر. همگی خندیدند و گفتند: گپ شاعرانه داریم و شعر می‌خوانیم.

تکه‌فرش قدیمی کف مغازه پهن‌شده بود و پیرمردها روی چهارپایه چوبی نشسته بودند. سید اصغر هاشمی صاحب مغازه بود و تخلصش «بقا». روی شیشه در نوشته بود رفوگری فرش. گفتم: آقای هاشمی، شما هنرمندید، هم شاعر و هم رفوگر. خندید و گفت: عروس دوهنره هستم!

شاعری ارثیه خانوادگی است

سید اصغر از کودکی شعر می‌گفته است. در جمع دوستان شعر می‌گفته و می‌خندیدند. طبع شاعرانه‌اش به ابا و اجدادش می‌رسد. پدر پدربزرگ سید اصغر به نام سید حسن طباطبایی با تخلص «ترسا» در زمان قاجار در اصفهان ساکن بوده است. سید حسن شاعر و حکیم بوده. از ظلم ظل‌السلطان به مردم اصفهان به ستوه می‌آید و نامه‌ای می‌نویسد به ناصرالدین‌شاه. در نامه می‌گوید به داد مردم اصفهان برسید که از ظلم حاکمشان به ستوه آمده‌اند.

ناصرالدین‌شاه نامه را می‌فرستد برای ظل‌السلطان و می‌گوید مردم از دست شما ناراضی هستند. همین مسئله باعث می‌شود ظل‌السلطان سید حسن را احضار کند. به سید حسن می‌گوید: «با کدام دست این نامه را نوشتی؟ من همان دست را قطع می‌کنم.» سید حسن جواب می‌دهد: «قطع کن، با دست دیگرم می‌نویسم.» از آن موقع تحت غضب و ظلم ظل‌السلطان قرار می‌گیرد و از اصفهان هجرت می‌کند به هندوستان، ترکمنستان، ارمنستان و چهارده سال بعد به ایران برمی‌گردد. سید اصغر از جد خود با افتخار یاد می‌کند و می‌گوید: «او در هندوستان سیر و سلوک داشته و کتاب شعر نفیسی هم داشته است. بسیار آدم فاضلی بوده و حالا مقبره‌اش در رامشه اصفهان است.»

سید اصغر شاعری را در خونش دارد و در کنار ذوق خودش، شاگردی هم کرده است و از دهه هفتاد در انجمن‌های مختلف شرکت کرده و با استادانی چون سخا، صحت، سرور، قیصر و خلیل همنشین بوده و شاگردی کرده است. در انجمن صغیر اصفهانی حضور دارد و روزها کنار دوستان شاعرش در مغازه رفوگری‌اش دورهم جمع می‌شوند و شعر می‌خوانند. او بیان کرد: یک نوع شاعر جوششی داریم و یک نوع کوششی. شاعر کوششی با خواندن و مطالعه شاعر می‌شود؛ اما شاعر جوششی طبع شعرگفتنش ارثی است که ارزش بیشتری دارد و اگر کوشش کند به جای خوبی می‌رسد و رشد می‌کند. سید اصغر شعر آیینی، طنز، حماسی و اجتماعی در قالب‌های مختلف مثنوی، غزل و قصیده می‌سراید؛ اما خودش شعر آیینی را بیشتر دوست دارد و بعد طنز.

کسی دیگر حافظ و سعدی نمی‌خواند؛ وای به حال شعر ما!

سید علی‌اصغر هاشمی با تخلص «بقا» دفاتر زیادی از شعرهایش را توی قفسه کنار دوک‌های رنگی و اسباب کار رفوگری روی‌هم چیده است و روزها تورقی به اشعارش دارد. سرش را بالا گرفت به سمت دفترهایش و گفت: اشعارم اینجاست؛ اما چاپ نکرده‌ام. صدمیلیون تومان پول می‌خواهد. من با سوزن و نخ سروکار دارم و درآمدم آن‌چنانی نیست که بخواهم کتاب چاپ کنم. ارشاد هم فقط مجوز چاپ می‌دهد؛ اما کسی هزینه نمی‌دهد. این شاعر و روفوگر سرش را پایین انداخت و ادامه داد: حالا فرض کنید ما صدمیلیون تومان را هم جور کردیم و کتاب چاپ شد. چه فایده؟! دیگر شعرهای حافظ و سعدی را هم نمی‌خوانند؛ چه برسد به شعرهای ما! کسی کتاب شعر نمی‌خواند. باید کتابمان را به دوستانمان هدیه بدهیم. صغیر می‌گوید:

چو شعر را شعیری نمی‌خرد صغیر
عجب که بازتوانی سخن‌سرایی کرد

سید اصغر یک شاعر رفوگر است. فرش‌های دست‌باف و ماشینی کنار مغازه با هنر دستش جان تازه‌ای گرفته بودند. از دوازده‌سالگی کنار برادر بزرگ‌ترش هنر رفوگری فرش را آموخته و تا حالا هم ادامه داده است. او اما گفت که رفوگری رونقی ندارد و جوان‌ها هم پی یادگرفتن این هنر نمی‌آیند. قدیم‌ها روفوکردن فرش هم رونق داشت و هم هنر بود. او عیب فرش‌ها را که براثر سوختگی، پوسیدگی، بیدزدگی یا خراب‌شدن کناره‌هایش به وجود می‌آید برطرف می‌کند.

به قول خودش اسباب کارش سوزن و نخ و کرک است. کنار فرش‌های دست‌باف، فرش‌های ماشینی هم بودند. پرسیدم: فرش ماشینی هم رفو می‌کنید؟ خندید و گفت: روزی توی تهران کار می‌کردم. یک نفر فرش ماشینی آورد و گفت رفو کن. آن موقع ناراحت شدم و گفتم هنرم را بگذارم روی فرش ماشینی! حالا اما فرش ماشینی بیشتر برای رفو می‌آوردند و ما هم تعمیر می‌کنیم. هنر این است که چطور عیب فرش را برطرف کنیم. او از حال ناخوش رفوگری و مزد و رونق کمش گفت. آقای افشار، رفیق سیداصغر رو به شعری که برای رفیق سروده کرد و خواند.

راد مردی که از ادیبان اسـت
شاعری از تبار نیکــان اســت
اصغـــر هــاشمــی بـــود نامـــش
هم‌طراز پریش و ریحان است