به گزارش اصفهان زیبا؛ چند سالی از پیروزی انقلاب اسلامی ایران میگذشت؛ ولی هنوز منافقین و دشمنان انقلاب در افکار پوچ خود بودند و میاندیشیدند با ترورها، بمبگذاریها و ایجاد رعبووحشت بین مردم میتوانند آنان را از قیام خود پشیمان و دلسرد کنند؛ این در حالی بود که آنان هیچگاه به اندیشه باطل خود نرسیدند و مردم هر روز بیشتر از قبل در راه انقلاب و اعتقادهای خود مصممتر قدم برداشتند. شهید سید مهدی فروهر از اهالی محله مصلی یکی از شهدایی است که هدف ترور منافقین قرار گرفت. آقای سید محمدرضا فروهر از خاطرههای برادر شهیدش برایمان میگوید.
پدرم میخواست فرزندش در محیط بهتری تربیت شود
سید مهدی در ۲۷ آبان ۱۳۴۰ در شهر آبادان به دنیا آمد. او فرزند اول خانواده بود. پدرم به خاطر اینکه شرایط کاری آن زمان خوب نبود ۱۴ سال قبل از بهدنیاآمدن برادرم به آبادان رفته و در شرکت نفت آبادان مشغول به کار شده بود. کمتر از یک سال بعد از بهدنیاآمدن سید مهدی به خاطر اینکه میخواست فرزندش در محیط بهتری تربیت شود، خودش را بازخرید کرد و به اصفهان بازگشت.
رشته مهندسی شیمی دانشگاه شرکت نفت آبادان قبول شد
برادرم هوش و استعداد زیادی داشت و در پنجسالگی توانست به مدرسه ملی برود. در مدرسه حکیمسنایی، یکی از دبیرستانهای بسیارخوب آن زمان، در رشته ریاضی و فیزیک ادامه تحصیل داد و سال ۵۸ با معدل بالای ۱۸ دیپلم گرفت. در کنکور شرکت کرد و با رتبه زیر هزار قبول شد. به علت سابقه کار پدرم در شرکت نفت و شرایط خوب کاری، آنجا را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد و در رشته مهندسی شیمی دانشگاه شرکت نفت آبادان قبول شد. پس از ورود به دانشگاه آبادان عضو فعال انجمن اسلامی دانشگاه شد و با گروههای چپ و منافقین که آن دوران در دانشگاههای کشور فعالیت گستردهای داشتند، به مخالفت پرداخت.
از شاگردان استاد پرورش بود
قبل از پیروزی انقلاب، در دبیرستان از شاگردان استاد سید علیاکبر پرورش از پیشگامان انقلاب بود. او مانند خیلی از همسنوسالانش به تظاهرات میرفت و فعالیت انقلابی داشت. یکی از خصوصیات اخلاقیاش عشق و محبت به دیگران بود که از تربیت پدرم آن را گرفته بود. پدرم هیچ وقت با ما تندی نمیکرد و با عشق و محبتی که داشت، ما را بزرگ کرد. سیدمهدی هیچ وقت اهل خودنمایی و تعریف از خود نبود و ما خیلی از کارها و خاطرههایش را از زبان دوستانش شنیدیم.
قرار بود بماند تا ۱۹سالگی و شهید بشود
در کودکی دو بار نزدیک بود از دنیا برود. وقتی خانواده از آبادان به اصفهان میآمدند، برادرم که چند ماه بیشتر نداشت، از بغل مادرم میافتد، زیر صندلی اتوبوس. خدا رحمش میکند که از در اتوبوس به بیرون پرت نمیشود. بار دیگر هم چهارپنجساله بوده که غذا در گلویش گیر میکند و به خیر میگذرد. خدا به او عمر دوباره داد. قرار بود بماند تا ۱۹سالگی و شهید بشود.
سال ۶۰ در سپاه استخدام شد
در بمباران آبادان اداره آموزشوپرورش آبادان که در مجاورت دانشگاه قرار داشت، هدف حمله دشمن قرار میگیرد. تعدادی از دوستان برادرم شهید میشوند. دانشگاهها تعطیل شد و سید مهدی به اصفهان برگشت. اردیبهشت سال ۶۰ به پادگان آموزشی سپاه رفت و با آغاز جنگ تحمیلی در سپاه استخدام شد. از سوی سپاه مأموریت پیدا کرد تا در بسیج مدارس اصفهان بهعنوان مربی نظامی و عقیدتی فعالیت کند. خیلی هوای بچهها را داشت. با دستمالش عرق از پیشانی آنها پاک میکرد و اگر مشکلی برایشان پیش میآمد، سریع رسیدگی میکرد. او بسیار بامحبت بود.
میگفت باید استقلال اقتصادی داشته باشیم
همیشه میگفت: «ما باید استقلال اقتصادی داشته باشیم.» در خانه دستگاه جوجهکشی گذاشته بود و مرغ بومی پرورش میداد. جوجههایشان را برای خانوادههای کمبضاعت روستایی میبرد تا آنها را پرورش دهند و بزرگ کنند.
۲۲مرداد سال ۶۰ توسط ترور منافقین به شهادت میرسد
موتورش خراب شده بود. فلکه طوقچی در تعمیرگاه بود. برادر صاحب مغازه در دارخوین شهید شده و چند روزی مغازهاش بسته بود. موتورش آنجا مانده بود.
یکی از دوستانش که در بسیج بود، با تعمیرکار آشنا بود. از او میخواهد تا برادرم را به منزل ایشان ببرد و موتور را تحویل بگیرد. ۲۲ مرداد سال ۶۰ بود. با یک نفر از دوستان دیگرشان از محل بسیج، سوار موتور میشوند و به سمت خانه حرکت میکنند. نفر سوم، چهارراه وفایی پیاده میشود. ضارب از خیابان شاپور قدیم با موتور آنها را زیر نظر میگیرد. چهارراه تختی که فرصت را مناسب میبیند، از پشت سر آنها را هدف گلوله قرار میدهد. تیر، طحال و کبد برادرم را سوراخ میکند و باعث خونریزی داخلی میشود؛ تیری هم به پای دوست برادرم میخورد.
تا چند لحظهای کسی جرئت نزدیکشدن به محل حادثه را پیدا نمیکند؛ تا اینکه آنها را به بیمارستان میبرند. برادرم عمل جراحی میشود؛ ولی به علت شدت جراحت ساعت ۱۱ شب به شهادت میرسد. اردیبهشت ۶۱، ضارب برادرم را دستگیر کردند. این شخص چهار ترور در یک هفته انجام داده بود.
کارخانه یخ آبادان را دوباره راهاندازی کرد
هیچوقت با هم بحث و دعوا نمیکردیم. برادرم همیشه هوای من را داشت و جز محبت چیزی از او ندیدم. او نهتنها خودش همیشه متکی به نفس بود، به درس و کارهای من هم نظارت کامل داشت. هر کاری را به بهترین شکل انجام میداد. عشق به همنوع و فداکاری در وجود برادرم بسیار زیاد بود. در مدت کمتر از یک سالی که آبادان بود، با همکاری دوستانش کارخانه یخ متروکهای را در آبادان، دوباره راهاندازی میکنند.
اجازه رفتن به جبهه، به او ندادند
از اردیبهشت سال ۶۰، سه ماه قبل از شهادتش، دوره آموزشی رفت تا بتواند به جبهه برود. پدرم به خاطر علاقه زیادی که به سید مهدی داشت، اجازه رفتن به او نداد و گفت: «اگر میخواهی کاری انجام دهی، همینجا انجام بده.» سید مهدی نمیخواست روی حرف پدر، حرفی بزند و دل او را بشکند. سکوت کرد و چیزی نگفت. مسئولان بسیج مدارس هم به خاطر نیاز به مربی، اجازه نداده بودند برود. از آن روز به بعد خیلی ناراحت بود. وقتی میآمد خانه، سلامعلیکی میکرد و در جمع خانواده نمینشست. شاید این خواست خدا بود که قبل از شهادت، ارتباطش با پدرم کمتر شد تا پدرم کمی راحتتر بتواند نبودن و رفتنش را تحمل کند. هرچند پدرم تا ۴۰ روز بعد از شهادتش نتوانست بخوابد و با اینکه ۴۲ سال بیشتر نداشت، در چند ماه تمام موهای سرش سفید شد.
همیشه از او به خوبی یاد میکنند
(مرور خاطرههای گذشته باعث میشود بغضی سنگین در گلویش بنشیند و به راحتی نتواند صحبت کند. هنوز غم ازدستدادن برادر روی سینهاش سنگینی میکند. او ادامه میدهد:) ترکیبی از تلاش، محبت، عشق و صمیمیت در وجود او نهادینه بود. خیلی از همکلاسیها و بچههایی که در بسیج مدارس با او آشنا شده بودند، در این سالها به ما سر زدند. آنها همیشه از سید مهدی بهخوبی یاد میکنند. ما بعد از سالها تازه متوجه خیلی صفات و کارهای خوبش شدهایم.




