قصه رفتن‌ها و آمدن‌ها، قدمتش به تاریخ آدمی می‌رسد

نامه‌ای به آقای فارادی!

سلام آقای فارادی. رسم است اول نامه احوال‌پرسی می‌کنند؛ ولی هیچ‌وقت کسی به آدم مرده نامه ننوشته که بدانم بعدِ سلام چه باید گفت.

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۰ - شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
نامه‌ای به آقای فارادی!

به گزارش اصفهان زیبا؛ سلام آقای فارادی. رسم است اول نامه احوال‌پرسی می‌کنند؛ ولی هیچ‌وقت کسی به آدم مرده نامه ننوشته که بدانم بعدِ سلام چه باید گفت. حالا خیلی هم مسئله مهمی نیست! مهم این است که الان در سال ۲۰۲۵، نزدیک به ۱۵۰ سال بعد از اینکه دنیا را ترک گفتی، یک‌نفر به یادت هست و دارد برایت نامه می‌نویسد.

شاید جای مهم این نامه، چرایی‌اش باشد. اینکه چرا از این سر دنیا به استخوان‌هایی در قبرستانی در لندن باید نامه نوشته شود؟! البته امیدوارم روح بزرگ‌مردی چون تو که به مردم دنیا خدمت کرده‌ای قرین رحمت الهی باشد و چون روح، زمان و مکان نمی‌شناسد، خداوند متعال این فرصت را به تو بدهد که این سمت دنیا هم سرک بکشی و ببینی حرف حساب آن که به فکر توست، چیست.

قصه این است که اگر غلط نکنم، دبیرستان بود که اولین بار تیپ‌وقیافه‌ات را در کتاب فیزیک یا شیمی دیدیم. اسمت با برق و الکترونیک و مغناطیس گره خوره بود. راستش را بخواهی، شب‌های امتحان با ادبیات نامناسبی از تو یاد می‌کردیم. شرمساریم و عذرخواه!

امیدواریم ببخشی! نمی‌دانستم تو یکی از آدم‌هایی هستی که زندگی ما به آنچه انجام داده‌ای بستگی دارد. منظورم برق است. می‌گویند اگر سه نفر در اختراع برق نقش داشته باشند، یکی‌اش شما هستی. همین حالا که دارم این نامه را برایت می‌نویسم، از نعمتی که با استعداد خدادایی‌ات به ما هدیه کردی بهره می‌برم؛ نور!

برق‌ها مثل آدم‌ها با ناز و عشوه می‌آیند

چراغ اتاق روشن است و کمک‌حال نامه‌نویسی من؛ اما بدبختی اینجاست که نزدیک به یک‌ساعت دیگر برق می‌رود! اینکه کجا می‌رود نمی‌دانم؛ اما کی می‌آید معلوم است. برنامه‌ریزی‌شده برق می‌رود و می‌آید. برق‌ها هم مثل آدم‌ها با ناز و عشوه می‌آیند. آرام بگویم، بیشتر مثل زن‌ها. یکهو ول می‌کنند و می‌روند؛ ولی اگر منتظر بمانی، کمی هم نازشان را بکشی برمی‌گردند!

قصه رفتن‌ها و آمدن‌ها، قدمتش به تاریخ آدمی می‌رسد. چه زندگی‌ها که در این رفتن‌ها و شاید هیچ‌وقت‌برنگشتن‌ها نیمه‌تمام مانده. هی… بگذریم. پرحرفی کردم.
آقای فارادی! ریش‌سفیدهای ما نقل می‌کنند که شب‌ها برق شهر را خاموش می‌کردند؛ اما حالا در این عصر تکنولوژی و اتم و غیره و غیره که بشر چه ادعاها که ندارد، چه بالایی داریم سر خودمان می‌آوریم که برق ول می‌کند و می‌رود نمی‌دانم! حتما یک کاری می‌کنیم که می‌رود دیگر!

آدم‌هایی که کاربلد نیستند

یک درخواست کوچک از شما داشتم؛ شاید مردم دنیا، برق را به آقای ادیسون یا آقای تسلا بشناسند؛ ولی برای من برق به نام شماست. می‌خواهم اگر دستت رسید پیش آن بالایی، سفارشی بکنی و بگویی بیشتر هوای ما را داشته باشد.

راستش را بخواهی بعضی آدم‌هایی که ما اسمشان را مسئول برق و انرژی و نیرو می‌گذاریم، کاربلد نیستند. دلمان هم نمی‌آید دعا کنیم برق به‌جانشان بیفتد و خشک شوند. حداقل از آن بالاسری بخواه حُب صندلی و میز و کت‌وشلوار مدیریتی را از دلشان بیرون بکشد و جایش را با حُب دیگری پر کند؛ مثلا حُب فوتبال، حُب کتاب‌خوانی یا هر حُب دیگری که حداقل دست از سر این برق بردارند!

آقامایکل! نامه، آدم‌ها را با هم خودمانی و رفیق می‌کند. بگذار تهِ نامه خودمانی باشیم با همدیگر. تو مدال رامفورد و مدال آلبرت به گردن انداخته‌ای و برای این روشنایی شب‌های ما عرق‌ها ریخته‌ای؛ با روح بلندپروازانه‌ات، سلام ما را به خدای بزرگ برسان و بگو «مردم هم‌وطنِ نگارنده نامه را به مسئولان بی‌تدبیر و گرمای تابستان امتحان مکن. ما مردم کم‌طاقتی شده‌ایم.»
خداوند درجات عالیه نصیبت کند!