«فرسودگی روانی» یا «خستگی هیجانی» مرز باریکی با اختلالات خلقی دارد و نیازمند بررسی است

افسرده‌ایم یا فقط خسته‌ایم؟

در سال‌های اخیر، افزایش گزارش‌های مربوط به احساس خستگی مزمن، بی‌انگیزگی و کاهش لذت در میان گروه‌های مختلف جامعه، توجه روان‌شناسان را به پدیده‌ای تازه جلب کرده است.

تاریخ انتشار: ۱۱:۴۵ - یکشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
افسرده‌ایم یا فقط خسته‌ایم؟

به گزارش اصفهان زیبا؛ در سال‌های اخیر، افزایش گزارش‌های مربوط به احساس خستگی مزمن، بی‌انگیزگی و کاهش لذت در میان گروه‌های مختلف جامعه، توجه روان‌شناسان را به پدیده‌ای جلب کرده است که الزاماً با افسردگی کلاسیک یکسان نیست. این وضعیت که گاه با عنوان «فرسودگی روانی» یا «خستگی هیجانی» شناخته می‌شود، مرز باریکی با اختلالات خلقی دارد و نیازمند بررسی دقیق‌تری است.
در تعریف بالینی، افسردگی یکی از اختلالات خلقی محسوب می‌شود که با مجموعه‌ای از نشانه‌ها به‌ویژه خلق افسرده، کاهش علاقه یا لذت، اختلال در خواب و اشتها، احساس گناه یا بی‌ارزشی، اختلال تمرکز و در مواردی افکار مرگ یا خودکشی مشخص می‌گردد.

این نشانه‌ها باید دست‌کم به‌مدت دو هفته تداوم داشته باشند تا تشخیص قطعی داده شود.
اما نکته‌ مهم آن است که بسیاری از افراد در زندگی روزمره، دچار وضعیتی روانی می‌شوند که گرچه با معیارهای بالینی افسردگی منطبق نیست، اما از نظر ذهنی و عاطفی فرساینده، بازدارنده و رنج‌آور است.
زیستن در شرایطی مملو از اخبار نگران‌کننده، بحران‌های مکرر، فشارهای اجتماعی و اقتصادی، ذهن و روان را در وضعیت هشدار دائمی قرار می‌دهد. این حالت که به استرس مزمن منجر می‌شود، می‌تواند عملکرد سیستم عصبی را مختل کرده و زمینه بروز اختلالات روانی از جمله افسردگی و فرسودگی هیجانی را فراهم آورد.

در چنین شرایطی حتی بدون تجربه‌ افسردگی کامل، افراد ممکن است با کاهش انرژی، بی‌حوصلگی، احساس پوچی و ناتوانی در لذت بردن از فعالیت‌های روزمره مواجه شوند؛ وضعیتی که به‌ویژه در زمانه‌ بحران‌های پیاپی فراگیر می‌شود.

از سوی دیگر، نمایش پیوسته‌ نسخه‌های بی‌نقص، گزینشی و ویرایش‌شده از زندگی در فضای مجازی، تصور افراد را از واقعیت دگرگون کرده و احساس نارضایتی و مقایسه‌ نابرابر را در آن‌ها تقویت می‌کند.

این مقایسه‌ها، به‌ویژه زمانی که معیارهای موفقیت به‌شکلی غیرواقعی و یک‌سویه نمایش داده می‌شوند، فشار روانی مضاعفی ایجاد می‌کنند.

در این میان، اعتماد‌به‌نفس کاهش می‌یابد، اضطراب افزایش پیدا می‌کند و ذهن فرد در چرخه‌ای از احساس ناکافی بودن گرفتار می‌شود؛ چرخه‌ای که یکی از محرک‌های مهم در فرسودگی روانی به شمار می‌رود.

تشخیص دقیق مرز میان افسردگی و فرسودگی روانی اهمیت بسیاری دارد؛ چرا که هر یک نیازمند رویکردهای درمانی متفاوتی‌اند و به علائم بالینی آن‌ها وابسته است: افسردگی با خلق پایین پایدار، بی‌لذتی و احساس گناه همراه است؛ در حالی‌که فرسودگی روانی معمولا به دنبال استرس مزمن پدید می‌آید و با خستگی ذهنی، کاهش تمرکز و بی‌احساسی نسبت به محرک‌ها بدون افت شدید خلق مشخص می‌شود.

فرسودگی روانی به‌ویژه در مواجهه با فشارهای مزمن زندگی ممکن است بدون نیاز به مداخله‌ دارویی، با اصلاح سبک زندگی، افزایش حمایت اجتماعی و مراقبت روانی کاهش یابد.

اما بی‌توجهی به این نشانه‌ها می‌تواند زمینه‌ساز مشکلات عمیق‌تر روانی شود که کیفیت زندگی را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار می‌دهند.

از جمله راهکارهای مؤثر در کاهش خستگی روانی، می‌توان به ایجاد تعادل میان کار و استراحت، کاهش مواجهه با اخبار منفی، محدودسازی زمان حضور در فضای مجازی، تحکیم و تقویت روابط بین فردی و پرداختن به فعالیت‌هایی اشاره کرد که حس معنا، رضایت و آرامش را تقویت می‌کنند.

در صورت تداوم این وضعیت، کمک گرفتن از یک روان‌درمانگر می‌تواند نقش مؤثری در بازگشتِ آرامش ذهنی و بازیابی انرژی ایفا کند.

در شرایطی که تنش‌های بیرونی و بحران‌های پیاپی به بخشی از زیست روزمره تبدیل شده‌اند، مراقبت از سلامت روان دیگر امری شخصی یا تجملی نیست؛ بلکه ضرورتی جمعی و اجتماعی‌ است.

بزرگ‌ترین چالش افسردگی در این است که به جای آن‌که به ‌مثابه هشداری برای بازنگری در شیوه‌ زیست فردی و جمعی باشد، صرفاً به اختلالی فردی فروکاسته می‌شود؛ برداشتی که نه تنها رنج را تشدید می‌کند، بلکه مسیر حمایت و درمان را نیز مسدود می‌سازد.

در نهایت برای مقابله مؤثر با افسردگی، تنها تکیه بر درمان‌ فردی کافی نیست، بلکه لازم است نهادهای مسئول و سیاست‌گذاران به بازسازی نظام‌های حمایتی اجتماعی، بهبود دسترسی به خدمات روان‌درمانی و کاهش فشارهای اقتصادی و فرهنگی بپردازند.

بدون این تغییرات ملموس و هدفمند، تلاش‌های درمانی فردی نمی‌توانند تأثیر پایداری بر کاهش افسردگی داشته باشند و این بحران همچنان در بطن جامعه باقی خواهد ماند.