نام هیئت علی اصغر (ع) که ویژه نابینایان اصفهان است را کمتر کسی هست که نشنیده باشد. حالا نزدیک به سه دهه است اعضای آن با فرا رسیدن ایام محرم دست به کار میشوند و رخت عزا به تن میکنند.
درست است امسال، توفیق روضهرفتن ندارم؛ ولی دلم گرم است به همین مجلس بیریای کوچک خودمان. بچهها خودشان بهتنهایی برایم کربلا ساختهاند.
حاجآقا جوری برایمان از کربلا میگفت که رفتن به آن شده بود عینهو چای شیرینِ داغ؛ شیرینیاش میچسبید به جانمان، اما داغیاش میسوزاندمان…!
در عزاداری سنتی گروه از اهمیت خاصی برخوردار است؛ آنچنان که میبینیم اعتبار هیئتها به بزرگی گروههایشان است.
حالا میفهمم حرف ارباب بیکفنم را! «ا ما ترونه کما کیف یتلظی عطشا» آب میدادنش یا که نمیدادنش؛ شهادت سهم شیر خواره بود! پس چرا با دهان خشک…؟
سالهاست که به وقت محرم، لباس حر بن یزید ریاحی به تن کرده و به عشق امام حسین (ع) روی صحنه رفته و تعزیه خوانده است.
در مورد زنان حماسهساز ما به مادران دلاوری میرسیم که وقتی صدای غربت اباعبدالله را شنیدند، به فرزندان خود امر کردند امامشان را اطاعت و یاری کنند.
اسمم خاکدونه بود. از وقتی یادم میآید یک گوشه افتاده بودم و کسی کاری به من نداشت. تا اینکه یک روز دستی آمد و من و چند تا از دوستانم را برداشت و در ظرفی ریخت.
جبهه، سراسر محراب بندگی بود و سنگرها، میعادگاه عاشقی. مردانش، عابدان شب بودند و شیرمردان روز. هم میدان رزم بود و هم میدان رازونیاز باخدا و میعادگاه قولوقرارهای حسینی.
من آقای مداح نیستم! ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضه عمه میخواندم! اینطور رسم است که روضهخوانها هر شبِ محرم، روضه یکی از شهدا را بخوانند. من هم میخواندم؛ اما به سَبکِ خودم!
عشق امامحسین(ع)با رزمندگان ما کاری کرد که خوب بفهمند کربلا یعنی چه! عاشورا یعنی چه! حسین یعنی چه! بیهوده نیست اگر بگوییم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» در جبهههای ما محقق شد.
روایت حاج مهدی منصوری، مداح و رزمنده هشت سال دفاعمقدس، از آن روزها و آن سالها اگرچه روایت عشق و عاشقی است، اما این روایت آنجا دلنشینتر میشود که از محرم و دلدادگی رزمندگان به امامحسین(ع) میگوید.