به گزارش اصفهان زیبا؛ جبهه، سراسر محراب بندگی بود و سنگرها، میعادگاه عاشقی. مردانش، عابدان شب بودند و شیرمردان روز. هم میدان رزم بود و هم میدان رازونیاز باخدا و میعادگاه قولوقرارهای حسینی که این قرارها در ماه محرم و صفر بیشتر رخ نشان میداد و به اوج خود میرسید.
گفتن از حسین(ع) و کربوبلایش دلهای آماده را آمادهتر میکرد. صحبت از آقا اباعبدالله که جانمان فدای نامشان باشد و بیان مصیبتهای واردشده بر حضرت، مسیر را هموار میکرد و دلدادگی رزمندهها را بیشتر، آنجا بود که انسان خاکی به انسانی الهی تبدیل میشد و چهره باطنیاش، خوب رخ نشان میداد.
حجتالاسلام «محسن طالبپور»، طلبه نوجوان روزهای جبهه و جنگ است؛ او که هرطور بود خود را در ۱۴سالگی به جبهه رساند و شد همنفس و همسنگر و همرزم بچههای رزمنده؛ مردی که حالا در ۵۵سالگی همچنان خود را یک طلبه بسیجی معرفی میکند و در مسائل تبلیغی مشغول فعالیت است.
مکتب بیشتر رزمندهها، مکتب حسین(ع) بود
زمانی که صدام با تحریک استکبار جهانی به خاک و وطن ما حمله کرد، ما بر اساس افکار و عقاید دینی که داشتیم، خودمان را موظف دانستیم به حفاظت از خاک وطن و دینمان.
وقتی امام خمینی(ره) فرمان دادند که اگر کسی میتواند به جبهه برود، راهی شود و در سنگر دفاع از دین و کشور حضور یابد، من که مشغول تحصیل بودم، بهرغم نداشتن سن قانونی و با اصرار زیاد راهی جبهه شدم.
برای اولینبار در عملیات محرم حضور پیدا کردم و تا پایان جنگ در بیشتر عملیاتها توفیق حضور داشتم و در خدمت دوستان رزمنده بودم.
بیشتر رزمندهها در مکتب اهلبیت تربیت شده بودند و خود را پیرو آن بزرگواران میدانستند؛ مخصوصا مکتب آقا اباعبداللهالحسین(ع).
من گاهی در جلسهها عنوان میکنم ما زمانی که واقعه کربلا را میخوانیم و برای مردم روایت میکنیم، بهنظر اینگونه میآید که آنها افراد ویژهای بودند و شاید حتی بهصورت افسانه به نظر ما بیایند؛ چراکه طی سالها و قرنهای گذشته این ماجراها را ندیده و لمس نکردهایم؛ اما دفاع مقدس ما سبب شد حقیقت کربلا و عاشورا بر ما عینیتر شود.
ایثارها، فداکاریها و ازجانگذشتگیها و مظلومیتهایی را که شنیده بودیم، در بین رزمندهها تا حدودی دیدیم و لمس کردیم.
محرم و صفر؛ ماه عاشقی رزمندهها
یکی از فرصتهای خوبی که تلاش میکردیم حتما در جبهه حضور داشته باشیم و خدا را بابت این نعمت حضور هم شاکریم، ایام محرم و صفر بود، ایامی که میتوانست مصداق «یا لیتنا کنا معکم» باشد.
رزمندهها میگفتند: ایکاش ما در کربلا بودیم و کنار حضرت قرار میگرفتیم! هرچند ازنظر من شرایط ما اصلا قابل قیاس با روزهایی که حضرت تحمل کردند، نبود؛ اما بچهها تمام تلاششان را میکردند تا آنچه در توان دارند، برای حفظ آرمانهایشان انجام دهند.
همانطور که گفتم در ماههای محرم و صفر بااینکه تحمل گرمای جنوب بسیار سخت بود، حضور رزمندهها در جبهه بیشتر میشد. برنامه شبها به این صورت بود که مراسم عزاداری، روضهخوانی و سینهزنی در جبهه برگزار میشد.
مداحهایی بودند که در بین رزمندهها حضور داشتند و جلسههای بسیار خوب و بامعنویت وافر برگزار میکردند.
شرایط بچهها در پشت جبهه بهتر بود؛ حسینیه و نمازخانه داشتند؛ گاهی هم در یک منطقه و در چادری با تعداد هفت یا هشت رزمنده فرصت را غنیمت شمرده و اشعاری را که معمولا همه حفظ بودند، میخواندند؛ اشعاری که نیاز به مداح نداشت؛ چراکه همهجا امکان حضور مداح نبود.
گاهی طلبههایی در جمع حضور داشتند که روضهای میخواندند و همان حالوهوای کربلا و عاشورا را برای بچهها تداعی میکردند؛ آن موقع بود که حالوهوای معنوی بچهها دیدنی میشد.
صدای ضجهها، گریهها و شوروحال معنوی بچهها سبب میشد آدم به احوال آنها غبطه بخورد و یاد و خاطره شهدای کربلا برایش زنده شود.
رزمندهها حسینِ زمانشان را شناختند
به نظرم انسانها بر اساس کلام نورانی «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» میتوانند حسین زمان خود را یاد کنند. در جامعه فعلی ما هستند کسانی که برای حسین(ع) عزاداری میکنند؛ اما حسین زمان را یاری نمیکنند.
گاهی هم میبینیم که علیه یزید و یزیدیان لعن و نفرین میفرستند؛ اما یزید زمان خود را نمیشناسند. این یک واقعیت است. ما باید حسین زمان خودمان را بشناسیم و او را یاری کنیم.
امام خمینی(ره) در زمان جنگ بهعنوان ولیفقیه و حجت خدا بر ما بود و ما امام را بهعنوان حسین زمان خود و صدام و یارانش را بهعنوان یزید زمان میشناختیم و در حد توان نیروهایمان با آنها مقابله میکردیم.
عزاداری به سبک رزمندهها
دوستان رزمنده وقتی در پادگانها و در عقبه جبهه بودند، امکانات به اندازه کافی نبود؛ اما در حدی بود که بتوانند حسینیه و مسجدشان را سیاهپوش کنند یا حتی بر سردر چادرهایی که در آنها حضور داشتند، پرچم سیاه نصب کنند؛ اما زمانی که رزمندهها در خطمقدم بودند این امکانات نبود.
معمولا سربندهایی وجود داشت که آن را متناسب با نام امامحسین(ع) و حضرت اباالفضل(ع) تهیه میکردیم و بر سر میبستیم و گاهی آنها را در سنگرها آویزان میکردیم. چفیههای سیاهرنگی هم داشتیم که در ایام محرم و صفر، رزمندهها دور گردنشان میانداختند.
جبههها مصداق کوچکی بود از ایثار در کربلا
در بعضی از عملیاتها رمز عملیاتی که توسط مسئولان مشخص میشد، حسابی بر خود عملیات تأثیر میگذاشت. در عملیاتی با رمزهای یا اباالفضل(ع)، یا حسین(ع) و یا زهرا(س) میدیدیم که بیشتر شهدای آن عملیات از ناحیه دست، پا و پهلو مجروح میشدند و به شهادت میرسیدند.
اینها افسانه نیست؛ این صحنهها را فراوان دیدیم. رزمندهها حتی گاهی آب نداشتند بخورند. خوب در خاطرم هست که در عملیات خیبر بودیم. منطقه بهشدت بمباران شده بود و در محاصره عراقیها قرار داشتیم.
بچهها در طول شبانهروز فقط یک بطری آب داشتند که آنهم کمتر از یک لیتر بود و باید با آن وضو میگرفتند و رفع تشنگی هم میکردند.
گاهی هنگام توزیع آب به اندازه یک در قمقمه به رزمندهای آب میرسید؛ اما بچهها از همان یک در قمقمه آب هم میگذشتند و میگفتند اگر رزمندهای تشنهتر است، به او بدهید.
این یک واقعیت است. در سالهای اول ما ازلحاظ تجهیزات و امکانات در شرایط حداقلی قرار داشتیم و آنچه به ما کمک میکرد، توکل به خدا، ایمان، معنویت و توسل به اهلبیت(ع) توسط رزمندهها بود. ما هیچ عملیاتی را بدون توسل انجام نمیدادیم.
در شب عملیات شهید همت و شهید خرازی میگفتند یک روضه بخوان و بعد از روضه با توسل دستهجمعی که انجام میشد بااینکه میدانستیم عملیات بسیار سختی پیش رو داریم، اما این روضهها چنان به بچهها نیرو و انرژی میداد که مصداق «ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم» برای همه ما میشد.
عشق به حسین(ع)؛ یک دلیل کافی برای حضور در جبهه
این اواخر پژوهشی انجام شده است که نتیجه حاصل از آن پژوهش نشان میدهد بیش از ۹۰ درصد شهدا در وصیتنامه خود گفتهاند ما با توکل به امامحسین(ع) و اقتدا به ایشان راهی جبهه شدیم.
ایمان، باور و اعتقادی که رزمندهها داشتند، داشتههایی بود که از تربیت خانوادگیشان نشئت میگرفت. هدایتهای حضرت امام(ره) و مراجع تقلید و علما و بعدازآن حضور طلبهها در جبهه نقش بسزایی در بهتر هدایتکردن رزمندهها داشت.
اینکه رزمندهها میدیدند طلبهها در صحنه حضور دارند و در خط مقدم و کنار بچههای رزمنده میجنگند و حتی تبلیغ دین را هم انجام میدهند، بسیار برای بچهها حائز اهمیت بود.
روحانیها با نفس گرم و خلوصی که داشتند، البته که این خلوص دوطرفه بود، سعی داشتند میزان خلوص رزمندهها را تقویت کنند.
درواقع حضور روحانیون و طلاب زرهیتبلیغی که تنها گاهی با عمامهای که بر سر داشتند، شناخته میشدند و در میدان نبرد حضور پیدا میکردند، برای رزمندهها بسیار تأثیرگذار بود.
گاهی مشاهده میکردیم که طلبهها شعار میدادند و رجز میخواندند که این رجزخواندنها برگرفته از رجزهای زمان کربلا بود و تکرار آن بر تقویت روحیه رزمندهها بسیار اثرات مطلوبی داشت.
در یکی از عملیاتها که به نام والفجر ۸ در فاو انجام شد، زمانی که بسیاری از نیروهای عراقی به اسارت درآمدند، یکی از این نیروها که شیعه بود و تسلیم شده بود، با زبان عربی به ما فهماند که وقتی عملیات میشد، انگار از سمت ما سوارکارانی پیشتاز بودند و رزمندههای ما پشت سر آنها؛ درحالیکه ما درواقع هیچ سوارکاری نداشتیم. آنچه بود نصرت الهی بود.