به گزارش اصفهان زیبا؛ خیلیها «حاج مهدی منصوری» را در قامت یک ذاکر اهلبیت میشناسند؛ مردی که سالهاست حنجرهاش را برای امامحسین(ع) و فرزندانش وقف کرده است. او هفت سال از عمرش را در جبهه گذرانده و صدایش را در سنگرها و خاکریزها و البته گوش بسیاری از بچهرزمندهها و شهدا جاگذاشته است.
روایت حاج مهدی منصوری، مداح و رزمنده هشت سال دفاعمقدس، از آن روزها و آن سالها اگرچه روایت عشق و عاشقی است، اما این روایت آنجا دلنشینتر میشود که از محرم و دلدادگی رزمندگان به امامحسین(ع) و سعی و تلاششان برای برگزاری مراسم عزاداری سیدوسالار شهیدان و برپایی دستههای سینهزنی میگوید و البته معتقد است: «جبهههای ما همیشه محرم بود و همیشه کربلا… !»
او میگوید: «جز عشق امامحسین(ع) هیچچیز نمیتوانست در آن جنگ نابرابر به رزمندگان ما توان و نیرو بدهد.»
اگرچه شش سال پیش یعنی سال 96، میزبان حاج مهدی منصوری در دفترمان بودیم و گفتوگوی مفصلی با او از نحوه حضورش در جبهه تا رسیدنش به سوریه و مداحی در بین مدافعان حرم داشتیم، این بار اما ماه محرم، بهانه حضور حاج مهدی منصوری در «اصفهانزیبا» شد تا از حالوهوای این ماه و مراسم عزاداری امامحسین(ع) در کربلای جبههها با او به گفتوگو بنشینیم؛ از استقبال ماه محرم با سیاهپوشی شهرک دارخوین تا روضههایی که در چندقدمی عراقیها در خط مقدم برای بچهرزمندههایی که توفیق حضور در مراسم و برنامههای پشت خط را نداشتند، میخواند!
«عشق به امامحسین(ع)» مهمترین کلیدواژه حاج مهدی منصوری در این گفتوگو بود.
میتوان گفت مداحی پای شما را به جبهه باز کرد و در سالهای جنگ به اوج خود رسید. اولین شعر یا نوحهای که آقای منصوری میخواند، به خاطر دارید؟
اولین نوحهای که خواندم، شعری بود که مادرم یادم داده بود. همان شعر معروف «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؛ این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست».
اولینبار کی در جبهه بلندگو دست گرفتید؟
قبل از رفتن بسیار مردد بودم که آیا میتوانم در جبهه نقش مؤثری داشته باشم یا خیر. اصلا بروم یا نروم! بالاخره بیتالمال بود و حساب یک ساعت و دو ساعت نبود.
شب اولی که به شهرک دارخوین رسیدیم، خداوند لیاقت داد دعای توسل را در مسجد امیرالمؤمنین(ع) و در بین رزمندگان و فرماندهان تیپ امامحسین(ع) آن زمان خواندم.
آن شب آنچنان لذتی وجود من را گرفت که دیگر نتوانستم به نبودن در جمع این بچهها که هرکدامشان دنیای صفا و معرفت و معنویت بودند، فکر کنم.
حالوهوای حماسی و مهمتر از آن، معنویشان قابلبیان نیست. فکر کنم دیدن این صحنهها بود که من را ماندگار و برای ادامه راه پراشتیاقتر کرد.
توی جبهه و سالهای جنگ، محرمها در بین رزمندگان چطور میگذشت؟
در همه این هشت سال، امامحسین(ع) و محرم در جبههها خیلی حالوهوای عجیبی داشت. بیراه نیست اگر بگویم مراسم عزاداری امامحسین(ع) در جبههها نسبت به شهرها، حسینیهها، تکایا و مساجد، هزاران برابر بیشتر شور داشت.
چرا؟ به خاطر اینکه افرادی برای آموزگار بزرگ شهادت اشک میریختند که خود عاشق شهادت بودند و از همه زندگیشان، حتی جانشان هم دست کشیده بودند. آنها در میدانی پا نهاده بودند که میدان حق و باطل بود.
هشت سال همه دنیا به جنگ ما آمده بود. ما دستخالی بودیم و هیچچیزی نمیتوانست به رزمندگان ما جرئت و توان و نیرو بدهد؛ جز عشق امامحسین(ع)!
اتفاقا آن روزها و در بحبوحه جنگ، محرم و امامحسین(ع) یک کلیدواژه بود برای بازکردن همه قفلهای محکم و تنگناهای سختی که دشمنان برای ما ایجاد کرده بودند.
عشق امامحسین(ع) بود که راهها را باز و روحیه رزمندگان را تقویت میکرد. نام امامحسین(ع) در آن جنگ نابرابر چنان به رزمندگان ما شورونشاط میداد که انگار همه عالم دست آنهاست و دشمن ازلحاظ امکانات و تسهیلات هیچچیزی در اختیار ندارد.
عشق امامحسین(ع) با رزمندگان ما کاری کرد که خوب بفهمند کربلا یعنی چه. اصلا «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» در جبهههای ما محقق شد. من اصلا نمیتوانم حال رزمندگان را در خصوص عشق به امامحسین(ع) توصیف کنم.
همینقدر بگویم که ما «یالیتنا کل معک» را در کربلای جبههها دیدیم و حس کردیم. من بهعنوان یک ذاکر امامحسین(ع) و خدمتگزار رزمندگان اسلام، در جبهه فهمیدم حسین، کربلا، شهادت و عاشورا یعنی چه…؟
رسمی قدیمی هست از سالهای خیلی پیش، که در آستانه محرم شهرها سیاهپوش میشوند. آیا آیین سیاهپوشی را در جبهه هم داشتیم؟
بله؛ بچههای تدارکات و تبلیغات دستبهدست هم میدادند و این اتفاق میافتاد. یکی از وظایف تبلیغات همین بود که برای مناسبتهای مختلف، از شادی اهلبیت گرفته تا عزای آنها، شهرک را آماده کند.
محرم هم که میشد، نهتنها شهرک دارخوین سیاهپوش و آماده عزای اربابمان امامحسین(ع) میشد، سنگرهای ما در خطوط مقدم نیز به استقبال محرم میرفت.
مراسم عزاداری در ماه محرم، به چه صورت در جبهه برپا میشد؟
مراسم و برنامههای متعدد و متمرکزی در این ایام و در مکانهایی که احتمال میدادند دشمن نمیتواند آنجا را شناسایی کند، برگزار میشد.
اتفاقا هر گردانی مثل هیئتهای ما یک دسته راه میانداخت و با علم و پرچم و بهصورت سینهزنی وارد مسجد میشد و بعد مداحشان چنددقیقهای برای همه میخواند؛ دقیقا مثل دستههای عزاداری که در شهرها و حسینیهها و تکایا و مساجد ما بود.
تنها فرق این برنامهها این بود که رزمندگان ما چون از همهچیز دل بریده بودند، اصلا توی این دنیا نبودند؛ یعنی توی کربلا بودند، توی بهشت بودند، پیش امامحسین(ع) بودند. همین موضوع شوروحال عجیبی در عزاداریهایشان ایجاد کرده بود.
یعنی هر گردانی جداجدا دسته داشت، جداجدا وارد مسجد میشد، جداجدا عزاداری میکرد؛ سپس گردان بعدی؟
دقیقا همینطور بود؛ بعد هم بهصورت متمرکز همه گردانها مینشستند، یک واعظ سخنرانی میکرد و بعد مداحی و نوحهخوانی. خلاصه سفره عزاداری را بهصورت متمرکز پهن میکردند و چندساعتی به همین شکل میگذشت.
شما هم در این ایام و در این مراسم مداحی میکردید؟
بله؛ خدا توفیق میداد هر شب در یکی از لشکرها یا یکی از تیپها غیر از لشکر امامحسین(ع) که خودم آنجا مستقر بودم، دعوت میشدم و برای رزمندگان مداحی میکردم؛ مثل لشکر نجفاشرف، تیپ قمربنیهاشم، لشکر ثارالله کرمان و…!
آنجا هم به همین سبکوسیاقی که گفتم، مراسم عزاداری و دستههای سینهزنی برپا میشد.
حالوهوای عزاداری در بین بچههای لشکر امامحسین(ع) به چه صورت بود؟ اینکه نقل است اصفهانیها در نوع ارادتشان به امامحسین(ع) و برگزاری مراسم عزاداری، زبانزد هستند، آیا مصداقی هم در جبههها و مقرهای بچههای اصفهان در آن سالها داشت؟
چون بنده خودم اصفهانی هستم و بیشتر با بچههای لشکر امامحسین(ع) بودم، فکر میکنم حالوهوای عزاداری بچههای اصفهان واقعا متفاوت بود؛ اما واقعیتش را بگویم، برنامه عزاداری رزمندگان در همه لشکرها و تیپها به بهترین صورت برگزار میشد.
نمیشود مقایسه کرد. توی جبهه اسم امامحسین(ع) که میآمد، همه بدنشان میلرزید و اشکشان سرازیر میشد.
اینطور بگویم که هرجا میرفتیم، عزاداری بهتر از جای قبل برگزار میشد و فضای عجیبی حاکم بود؛ طوری که اصلا قابلمقایسه با حسینیهها و هیئتهای داخل شهر نبود.
سفره نذری و غذای امامحسین(ع) هم پهن میشد؟
بله، الحمدلله سفره امامحسین(ع) هم در این ایام در بین رزمندگان پهن میشد و جالب اینکه خود بچهها پول روی هم میگذاشتند و میسپردند به واحد تدارکات که مثلا فلان مواد اولیه را بخرد و در اختیارشان قرار دهد.
یکی شیربرنج نذری میداد، یکی عدسپلو، یکی آش و…! بچهها این سفرهها را نه با پول بیتالمال که با هزینه خودشان پهن میکردند. ما آن روزها صحنههایی میدیدیم که واقعا قابل وصف نیست.
اشاره کردید به ارادتی که رزمندهها به امامحسین(ع) داشتند و این شاید منحصر به محرم نبود. این عشق خودش را چطور نشان میداد؟
جبهههای ما همیشه محرم بود و همیشه کربلا. هیچ فرقی نمیکرد محرم باشد یا نباشد. چرا؟ چون همه آنهایی که آمده بودند جبهه، از همهچیز دل بریده بودند.
واقعا شور عجیبی داشت؛ بهخصوص قبل از هر عملیاتی، واقعا محرم بود. شبهای عملیات یکی وصیتنامه مینوشت، یکی قرآن میخواند، یکی با خدا مناجات میکرد، یکی با دوستش شوخی میکرد.
ما در کربلای جبههها کربلا را بیشتر فهمیدیم و حسوحال شب عاشورا را بیشتر درک کردیم.
از عملیات محرم هم گفتید. فکر میکنم تنها عملیاتی که این هشت سال در ماه محرم انجام شد، فقط عملیات محرم بود و برای همین هم محرم نامیده شد. از حالوهوای آن عملیات برایمان بگویید.
اتفاقا اولین عملیاتم، عملیات محرم بود. خاطرم هست منطقهای داشتیم به نام «عینخوش». شبهای قبل عملیات، آنجا و توی آن منطقه روضهخوانی و مداحی میشد. نمیدانید چه شوروحالی داشت.
خود بچهها روضه بودند. یادم هست شام عاشورا بچهها پابرهنه روی خارهای بیابانها میدویدند و حسینحسین میگفتند. نمادی هم درست کرده بودند از آتشزدن خیمهها. شوروحال عجیبی داشت.
من اولینبار توی آن عملیات خواندم. عاشورای واقعی، عملیات محرم بود. نمیدانید این بچهها چطور به سینه میزدند و حسینحسین میگفتند.
زیارت عاشورا که میخواندیم، تا میگفتیم: «السلام علیک یا اباعبدالله…»، چنان صدای ضجه بچهها بلند میشد که دیگر نمیتوانستیم بقیهاش را بخوانیم.
ما روضه میخواندیم؛ ولی آنها خودشان روضه بودند. ما شعر میخواندیم؛ ولی آنها شعور داشتند. ما حرف میزدیم؛ ولی آن بچهها عمل میکردند. واقعا نمیتوانم ترسیم کنم آن شور و آن حالوهوا را.
رزمندگان ما شب عملیات لباسهایشان را میشستند و عطر و گلاب به خودشان میزدند. حرفشان این بود: «حالا که ما داریم میرویم پیش امامحسین(ع)، زشت است که مثلا بدنهایمان بو بدهد و لباسهایمان کثیف باشد.» اتفاقا همانها هم شهید میشدند.
از نوحههایی که میخواندید، کدام را به یاد دارید؟
«هرکه دارد هوس کربوبلا بسمالله…»، «رزمنده بسیجی بیمی ز جان ندارد، دشمن ز قدرت او تابوتوان ندارد»، «ای دلیران غیور، جبهه میعاد حضور».
نوحهای هم بود که با آن معروف شده باشید؟
بله؛ شعری میخواندم که هم خیلی معروف شده بود و هم بسیاری از رزمندهها آن را دوست داشتند؛ خیلی از شهدا نیز پای این شعر بسیار گریه کردند و شهید شدند.
میتوانید آن نوحه را الان برای ما بخوانید؟
«فاستقم کما امرت ای روان سوی حسین، فاستقم کما امرت ای روان سوی حسین، انتظارت دارد ای خیبرشکن کوی حسین ای روان سوی حسین، فاستقم کما امرت ای روان سوی حسین، در رکاب خود نگر فوج ملائک صفبهصف، مرکبت باشد براق و ذوالفقارت هم به کف، حمله کن بر لشکر کفار چون شیر نجف، تا به قرب حق رسی همراه سردار خمین، ای روان سوی حسین، فاستقم کما امرت ای روان سوی حسین… .»
خود آقای منصوری کدام نوحه قدیمیاش را دوست دارد؟
من همه نوحههایم را دوست دارم؛ ولی یک نوحه که بیشتر از همه دوستش دارم، چون شهدا خیلی دوستش داشتند، همان نوحه معروف «فاستقم کما امرت ای روان سوی حسین» است.
پیش میآمد که بچهها از شما بخواهند این نوحه را برایشان بخوانید؟
خاطرم هست برخی مواقع که خودم را میرساندم به خط مقدم، بچهها از من میخواستند که بروم داخل سنگرهایی که به دشمن نزدیک و زیر حجم آتش بود، تا برایشان بخوانم.
من سینهخیز میرفتم داخل سنگرهایی که با دشمن 50 تا 100 متر فاصله داشت؛ مثل پیشانی امالقصر؛ جایی که به دلیل نزدیکی به عراقیها، خمپارههای 60 دشمن به آنجا میرسید؛ حتی صدای عراقیها هم شنیده میشد.
توی آن سنگرها برای روحیهدادن به بچههایی که به مراسم و برنامههای عزاداری امامحسین(ع) دور بودند، روضه میخواندم. خودشان میگفتند فاستقم را بخوان.
و اینکه آیا کسی از بچهرزمندهها از شما درخواست کرده بود مداحی یادش بدهید؟
ما اصلا کلاس آموزش مداحی داشتیم. گاهی حتی خودم متوجه میشدم رزمندهای مداحی را دوست دارد و علاقهمند به یادگیری آن است، پیشقدم میشدم و به او پیشنهاد میدادم که بیاید کلاس مداحی.
ازاتفاق خیلی از همانها هم که آمدند توی کلاس مداحی، شهید شدند. خیلیها هم شدند مداح گردان و گروهان و دسته خودشان. خدا کمک کرد و ما آن سالها استعدادهای زیادی را در بین بچهها کشف کردیم.
ما در سالهای جنگ، خیلی عقبتر از خط مقدم، مراسم تشییع شهدا را در شهرها داشتیم. شما بهعنوان یک مداح آیا در این برنامهها هم حضور داشتید و نوحهخوانی میکردید؟
بله؛ من در بیشتر مراسم تشییع شهدا در اصفهان حضور داشتم؛ چندینبار هم در میدان امام(ره) برای شهدا نوحهخوانی کردم.
حالوهوای آن مراسم به چه صورت بود؟
وقتی پیکرهای شهدا را میآوردند، شور عجیبی در بین مردم ایجاد میشد. خونشان به جوش میآمد و انقلابی در بین آنها رخ میداد.
دشمن خیال میکرد وقتی زیاد شهید بدهیم، روحیه مردم خراب میشود؛ درصورتیکه اینطور نبود؛ ازاتفاق نشستگان هم قیام میکردند. این معجزه شهادت بود. شهید قلب و شمع تاریخ است.
یادتان هست چه نوحههایی آنجا میخواندید؟
«شهیدان میروند نوبتبهنوبت، خوش آن روزی که نوبت بر من آید… خوش آن روزی که نوبت بر من آید. خوشا آنان که جانان میشناسند، طریق عشق و ایمان میشناسند، بسی گفتیم و گفتند از شهیدان، شهیدان را شهیدان میشناسند… .»
همه اشعاری که میخواندم، حماسی بود. بعدازآن هم شروع به خواندن روضه میکردم: «خودم دیدم حسین را سر بریدند… .»
و پرسش آخر؛ یک نوحه ماندگار که از جبهه به یادگار دارید.
«رزمنده بسیجی، رزمنده بسیجی، بیمی ز جان ندارد، دشمن ز قدرت او، دشمن ز قدرت او، تابوتوان ندارد، جوشنده و توانمند، کوبنده و سلحشور، هم سوره سوره عشق، هم آیه آیه نور، از شوق دوست لبریز، از یاد یار پرشور، شاید اگر بگوید، شاید اگر بگوید میل جنان ندارد، رزمنده بسیجی، رزمنده بسیجی، بیمی ز جان ندارد!»