با پدرم رفته بودیم روضه یکی از دوستانشان. راستش پدربزرگم کارخانهدار بود و سرشناس. صاحب روضه لودر داشت و برای پدربزرگم کار میکرد. دعوتمان کرده بود روضه. پدرم دست من را گرفتند و بردند. مثل خوردن عسل بود. سراسر شیرین و دلچسب.
مسجد امامحسن مجتبی(ع)، واقع در خیابان کاوه یکی از مساجد شهر اصفهان است که بیش از یک دهه فعالیت فرهنگی را در کارنامه خود ثبت کرده است، مسجدی که در چند سال اخیر به عناوین ممتاز مختلفی در جشنواره مالک اشتر دست پیدا کرده است.
شهر برای این واقعه، پیشامد یا همان حادثهای که بیشک واقع خواهد شد، آماده میشود. ما نیز قصد داشتیم در صفحه کانون روزنامه اصفهانزیبا به پیشواز این واقعه برویم. این یک روایت است از قصهای کهنه، قدیمی و البته تکراری. این بار اما واقعه را از زبان ما بشنوید.
صدای «لایی لایی آروم آروم بخوابی، لالایی لالایی اما خیلی بیتابی، لالایی لالایی چشمات خیلی معصومه…» در سالن طنین انداخته و آغشته شده است به صدای گریههای مادران و نوزادانی که در بغل دارند و آنها را آرام به اینطرف و آنطرف تکان میدهند.
ایام محرم و صفر مخصوصا روزهای دهه اول ماه محرم، فرصتی است جهت پالایش روح و کسب معرفت. فضای کل جامعه، حضور در هیئات و مجالس عزاداری و دیگر اتفاقاتی که در این روزها رخ میدهد، موجب تقویت روحیه خاصی در دل همگان میشود.
ایام محرم و صفر مخصوصا روزهای دهه اول ماه محرم، فرصتی است جهت پالایش روح و کسب معرفت. فضای کل جامعه، حضور در هیئات و مجالس عزاداری و دیگر اتفاقاتی که در این روزها رخ میدهد، موجب تقویت روحیه خاصی در دل همگان میشود.
برنامه غذایی ما بسته به آنچه در آشپزخانه داشتیم، متغیر بود. همیشه غذای خطها با هم فرق داشت. غذای خط اول، دوم و سوم جدا بود. مسلما بهترین غذا از آنِ بچههای خط اول بود.
روز حسرت مگر کسی حسرتی میخورد جز حسرت کمنوکری کردن برای تو؟ چه کردهای با آن صحرای بیآب و علف که حالا چهارده قرن است قبلهنمای عالم شده.