بابا
باید عادت کنم
۰۹:۳۵ - یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

باید عادت کنم

گوشت و آرد نخودچی را ورز دادم و تخم‌مرغ را شکستم رویشان. شفته‌ها را بین دو کف دست قلقی کردم و انداختم داخل روغن داغ. زینب با موتور کوچکش قام‌قام‌کنان آمد پای گاز. گوشه دامنم را کشید. سرش را کج کرد.

در آغوش راهرو
۱۱:۰۴ - چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲

در آغوش راهرو

دفعه قبل، گوشه پیراهن‌ نازی پاره شده بود. دفعه قبل‌تر، کش موی سرش کنده شده بود و دفعه قبل‌تراز آن گوشواره‌هایش تابه‌تا شده بودند.

دیدار امام
۱۰:۳۷ - یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲

دیدار امام

کتایون از دم خانه عمه‌مهری تا خود ترمینال غر زد. مامان ساکت بود. انگار صحبت‌های ما را نمی‌شنید.

عطری برای مسافر راه دور
۱۰:۲۹ - چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲

عطری برای مسافر راه دور

به نظرم این خیلی وحشتناک است که کودکی‌ام را به یاد ندارم.

دخترها بابایی‌اند
۱۰:۳۲ - دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲

دخترها بابایی‌اند

ایستاده بودیم پشت درِ کلاسی که داشتند از بچه‌ها آزمون می‌گرفتند؛ من و همسرم و مابقی پدر و مادرها.