طیبه پروانه
تولد فرشته‌ها
۱۰:۵۹ - یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

تولد فرشته‌ها

شله‌زردها را توی ظرف‌های یک‌بارمصرف ریختم تا بلکه زودتر سرد شود. به بلورخانم قول داده بودم که برای جشن امشب، پذیرایی از دخترها و خانواده‌هایشان با من.

دخترها، فرشته هم نام دارند
۱۲:۲۵ - شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

دخترها، فرشته هم نام دارند

نگاهش کردم، تیز دوید سمت اتاق‌خواب، روسری بابونه را روی سرش کشیده بود. پایش خورد به لبه سنگی پله جلوی سالن. خم شد و داد زد و یک‌دستی چسبید به پایش. اما انگشت سبابه‌اش را از روی روسری که زیر گلو جمع کرده بود برنداشت. لنگ‌لنگان رفت سمت آینه. خودش را نگاه کرد. چند باری گوشه‌های روسری را پایین بالا کرد.

ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده
۱۳:۱۷ - یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده

بوی پیازداغ پیچیده بود توی ساختمان. معلوم بود کسی یک غذای خوشمزه درست می‌کند. با خودم گفتم خوش‌به‌حالش!

گلدان شمعدانی
۱۲:۱۵ - سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲

گلدان شمعدانی

آقاجانم می‌گوید آدم باید یک جایی ریشه داشته باشد تا به پوچی نرسد و هیچی گریبانگیرش نشود. این حرف را چند بار هم تکرار می‌کند.

کسی می‌آید…
۰۹:۳۵ - سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲

کسی می‌آید…

پیرمرد به درخت تکیه داد و نفس بلندی کشید و به کیسه نایلونی نگاه کرد؛ یک بسته چای، یک کیسه قند، گل محمدی،چند شیشه گلاب‌ و سه کیلو شکلات .

پسرم محمد
۱۱:۰۴ - چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲

پسرم محمد

چندین سالی بود که با نادر ازدواج کرده بودم، اما بچه‌دار نشده بودیم. به قول عمه فاطی، که هر وقت به من می‌رسید می‌گفت :«هر وقت خدا بخواد دامنت سبز می‌شه غصه نخوری یه وقت» اما من غصه می‌خوردم.

مردی از بهشت
۰۹:۵۲ - سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲

مردی از بهشت

اندازه بابابزرگ دوستش داشتم؛ شاید هم کمی بیشتر. ننه‌جان می‌گفت: آقا را همه دوست دارند، بچه‌ها که بیشتر، با آن دل مهربان و بهشتی‌شان.

دیدار امام
۱۰:۳۷ - یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲

دیدار امام

کتایون از دم خانه عمه‌مهری تا خود ترمینال غر زد. مامان ساکت بود. انگار صحبت‌های ما را نمی‌شنید.

دست‌های گره‌کرده
۱۲:۵۶ - چهارشنبه ۸ آذر ۱۴۰۲

دست‌های گره‌کرده

صدای گریه‌های مهنا پیچیده بود توی گوشم. نگاهشان کردم؛ دنیا برای ما خراب شده است. یه گوشه حیاط روی دو پا نشستم. هنوز شلوغ نبود. به موبایلم نگاه کردم. انگار عقربه ساعت تکان نمی‌خورد.

ننه، تو کی ماهی بودی؟!
۱۱:۵۲ - یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲

ننه، تو کی ماهی بودی؟!

چادر مشکی را از روی بند توی حیاط برداشت. رفت سمت شیر آب کنار دیوار سیمانی. خم شد و سعی کرد سرپیچ شیر را بچرخاند. کاملا سفت و یخ‌زده بود. دوباره انگشتانش را دور سرپیچ محکم کرد. فایده نداشت.

کوچه‌های تنهایی
۱۲:۲۲ - دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲

کوچه‌های تنهایی

دو روز است که میلاد از تایباد آمده است. صورت استخوانی‌اش زرد، حلقه‌های چشمش گود افتاده و کاملا ساکت است. فکر می‌کنم میلاد در این دوسه ماهی که نبوده، چقدر تغییر کرده است؛ هم می‌شناسمش، هم نه.

اشک‌های در حرم
۱۱:۲۵ - چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲

اشک‌های در حرم

چشم‌هایم پف کرده بودند و صورتم ورم کرده و نم ته چشمانم انگار همان‌جا جا خوش کرده بود. چند ساعتی بود روی پله‌های صحن نشسته بودم.