
19سال بیشتر نداشت که اواخر سال 58 وارد سپاه و بعد از مدتی برای خدمت راهی سیستان و بلوچستان میشود. مدتی هم پاسداری از بیت امام را برعهده میگیرد اما وقتی خبردار میشود که جبهه به نیرو نیاز دارد، مسیرش را به سمت مناطق عملیاتی تغییر میدهد و خود را به جبهه میرساند. «محمد سلمانی» از سال 61 با لشکر 14 امام حسین(ع) همراه میشود و طی 9سال حضورش در جنگ، در عملیاتهای مختلف از غرب تا جنوب شرکت میکند.





«ستاد شهدای اصفهان»؛ جایی که از سال 60 و درست از روزهایی که آمار شهدا رو به افزایش میگذارد، سنگ بنایش را در اصفهان میگذارند و کلیدش را به دست «حاج اکبر علییار» میدهند؛ مردی که معتقد است با آمدنش به این ستاد، «عیش» و البته «نوش»ی متفاوت برای خود و خانوادهاش فراهم کرده است. میگوید اگرچه ساختمان «ستاد شهدا» آن سالها در خیابان عباسآباد اصفهان بود اما زیرنظر بنیاد شهید فعالیت داشت و البته پرسنلش از نهادهایی همچون سپاه، ارتش، جهادسازندگی و هلال احمر انتخاب میشدند. او معتقد است مردم اصلیترین رکن ستاد بودند که اگر همت آنها نبود، هیچ کاری در آن روزها شدنی نبود.





آدرس ابتدای خیابان ابنسیناست، پلههای ساختمان را که بالا میرویم، تابلوی دکتر علیاصغر زرین، دندانپزشک، راهنمای مسیرمان میشود، آن روز هیچ نوبتی برای بیماران در نظر نگرفته، وقتش را خالی کرده تا از پدر بگوید؛ از شهید عبدالرسول زرین، صیاد خمینی، گردان تکنفره؛ تکتیرانداز برجستهای که نامش در رویترز بهعنوان برترین تکتیرانداز جهان آورده شده است. دکتر علیاصغر زرین، پنجمین فرزند شهید، در زمان شهادت پدر هشت سال بیشتر نداشته، اما خاطرات او در ذهنش چنان زیبا نقش بسته که میتواند ساعتها از او بگوید؛ از عطر گل یخ پدر، که همیشه موقع بیرون رفتن پشت گوشهای علیاصغر میزده، از موتورسواری با او برای رفتن به مسجد و بازار و محلهها، از حساسیت پدر به اسراف و دروغ، از لحظه برگشت او از کردستان و قمقمه آبی که همراهش بود، مزه آن آب هنوز زیر زبانش مانده است، از انتظار کشیدن و سر از پا نشناختن برای یکلحظه دیدن او، از خداحافظی که روبهروی قامت بلند پدر ایستاد و از او خواهش کرد نرود، اما در جواب شنید: اگر نروم بچهها قتلعام میشوند و در تمامی لحظات گفتن خاطرات، کلامش با بغض گره خورده بود؛ اما زمانی که خاطره انتظار کشیدن پدر را تعریف کرد، بغضش به اوج رسید.





مرور تصاویر رزمندههای جنگ تحمیلی در لحظههای اعزام به خط مقدم و حضور آنان در جبهه، نمایی کامل از ایمان، باور و اطمینان را در چهره آنان بازگو میکند. در میان تصاویر به یادگار مانده از جنگ تحمیلی، عکس چهرههای داوطلبان در هنگام اعزام و استقرار در مناطق جنگی حکایت از ایمان، اعتقاد راسخ و خللناپذیر و استواری در تصمیم را روایت میکند. انسانهای ماندگار شده در قاب تصویر با تفاوت سنی متفاوت، دست در گردن همدیگر، ایستاده در کنار هم، در حال سوارشدن به اتوبوس، رفتن برای مأموریت، خداحافظی با مادر و همسر و کودکی که در آغوش رزمنده است، سلاح به دست در خط مقدم و نماهایی دیگر همه و همه باور بدون خدشه آنان را نشان میدهد.