کتاب در برابر موبایل!

روبه‌روی تلوزیون نشسته‌ایم و شبکه‌ مستند دارد صحنه‌هایی از معماری و آثار باستانیِ سراسر ایران را نشان می‌دهد. شگفت‌زده به چغازنبیل، مسجد جامع اصفهان، مسجد کبود تبریز، بیستون و تخت جمشید نگاه می‌کنم و می‌گویم: کاش وقت و پول داشتیم می‌رفتیم ایرانگردی!

تاریخ انتشار: ۱۱:۳۵ - سه شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
کتاب در برابر موبایل!

به گزارش اصفهان زیبا؛ روبه‌روی تلوزیون نشسته‌ایم و شبکه‌ مستند دارد صحنه‌هایی از معماری و آثار باستانیِ سراسر ایران را نشان می‌دهد. شگفت‌زده به چغازنبیل، مسجد جامع اصفهان، مسجد کبود تبریز، بیستون و تخت جمشید نگاه می‌کنم و می‌گویم: کاش وقت و پول داشتیم می‌رفتیم ایرانگردی!

پسرِخواهرم محمد که نوجوانی ۱۷ ساله ا‌ست بلافاصله می‌گوید: «ایرانگردی؟ خاله مگه دیوونه‌ای! پولاتو جمع کن بریم دبی!»

بعد گوشی آیفونش را مقابل صورتم می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «ببین اینو برج خلیفه ا‌ست، لامصب عجب چیزیه!»

به ساختمان بلندی که نوکِ تیزش آسمان را شکافته نگاه می‌کنم، تصور می‌کنم بعد از رفتن توی آسانسور و رسیدن به بالای برج چه چیزی عایدمان می‌شود؟ ویوی چنین برج عظیمی چیست؟ تا چشم کار می‌کند برج‌های دیگر؟ یا شاید هم بیابان برهوت یا شهری مدرن؟

بی‌مقدمه می‌پرسم: «قدمت این برج چقدره؟ اصلا عمر خودِ دبی چقدره؟»

محمد نیشخندی می‌زند و جواب می‌دهد: «عمرش مهم نیست خاله، مهم اینکه بری عشق و حال».

بعد می‌نشیند روی مبل و فرو می‌رود توی فضای مجازی. مجری مستند رفته سراغ چشمه‌های آب گرم در ایران از سرعین اردبیل هم شروع کرده و قرار است بعدش برود مازنداران و محلات. نگاهم را می‌دوزم به سیب گاززده روی گوشی محمد و می‌گویم: «عشق و حال توی ایرانم هست، اتفاقا هزینه گشتنِ ایران خیلی کمتر از رفتن به دبی».

محمد می‌پرد وسط حرفم و می‌گوید: «ایران هیچی نداره! دبی همه خواننده‌ها میان، همه‌ چی هم داره همه چی».

تاکیدش روی همه چیز طوری‌ است انگار که سال‌ها در آنجا زندگی می‌کرده و چم‌وخم دبی را از اهالی آنجا بهتر می‌‌داند و لابد برای مدتی مجبور به ترک آنجا شده!

خیره به چشم‌هایش نگاه می‌کنم و می‌پرسم: «خب این شهر همه چی تموم دقیقا کجای نقشه‌ است؟ میتونی بگی مساحتش چقدره؟ چند ساله دبی از روستا به شهر تبدیل شده؟ اصلا چرا اینقدر پول توش میاد؟ پولا از کجا میاد؟»

محمد که پیداست علاقه‌ای به ادامه گفت‌وگو ندارد می‌گوید: «حالا هر چی. مهم اینکه اونجا خیلی بهتر از ایرانه. خوش‌ به حال اونایی که اونجا هستن، دوستم تازگیا رفته اونجا زندگی می‌کنه. همه چی ام داره همه چی!» باز روی همه چیز تاکید می‌کند قاطع و محکم! می‌توانم حدس بزنم همه چیز از نگاهش یعنی چه، یعنی گوشی آخرین مدل و یک ماشین لوکس!

می‌گویم: «می‌دونی عمرِ دبی به زور به صدونود سال می‌رسه؟! اصلا تا همین پنجاه‌ سال پیش یه روستا بوده با چند تا خونه گِلی بعد که توش نفت کشف شده با سرمایه خارجی رشد کرده.» یعنی این شهر از دل دلار و نفت بیرون اومده، نه از دل تاریخ!
محمد هنوز سرش توی گوشی‌ است، همانطور که انگشتش روی صفحه بالا و پایین می‌رود می‌گوید: «من کاری به این حرفا ندارم خاله، بیا ببین چه تفریحاتی دارن، چه امکاناتی!»

صفحه گوشی‌اش را مقابلم می‌گیرد. صدای موسیقی عربی را می‌شنوم، اما تصاویر را خوب نمی‌بینم. می‌گویم: «مشکل آینه که تو داری تمام اطلاعاتت رو از گوشیت می‌گیری، چهارتا کتاب تاریخ بخونی می‌بینی ما همین‌ الان روی زمینی نشستیم که قدمتش چند هزار ساله»

محمد دستش را به نشانه‌ «برو بابا!» توی هوا تکان می‌دهد و با صدای بلند می‌گوید: «من خودم تو اینستا کلی پیج علمی دارم، قدیما اطلاعات تو کتابا بود. اما الان من هر چی بخوام بدونم توی گوشیم هست!»

با صدای آرام جواب می‌دهم: «خب پس باید بدونی که ایران جزو ۱۰ کشور اول جهان از نظر آثار ثبت‌شده توی یونسکو حساب میشه، اما امارات چی؟»

محمد جوابی نمی‌دهد و خودش را با گوشی مشغول می‌کند. مجری مستند دارد از ایران می‌گوید از تاریخ و تمدن بی‌نظیرش از مناطق بکر و دست‌نخورده‌اش. از صفحه‌ گوشی محمد صدای آهنگ خارجی می‌آید و روی صفحه‌ تلوزیون جمله «دوستت داریم ایرانِ عزیزِ ما» نقش می‌بندد.