قلب ما که کاروانسرا نیست

بحث ازدواج بود و اینکه چرا جوانترها کمتر به دنبال رابطه‌ رسمی هستند که یکباره دوستم گفت: «جدی ۱۴ ساله که ازدواج کردی؟ پیر طریقتی تو … .» بعد از این جمله انگار که خودم هم تازه متوجه شده باشم چند سال است متاهلم، تعجب کردم. دوباره سال‌ها را شمردم و دیدم؛ بله همین حدود است.

تاریخ انتشار: ۱۳:۱۴ - سه شنبه ۲ دی ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
قلب ما که کاروانسرا نیست

به گزارش اصفهان زیبا؛ بحث ازدواج بود و اینکه چرا جوانترها کمتر به دنبال رابطه‌ رسمی هستند که یکباره دوستم گفت: «جدی ۱۴ ساله که ازدواج کردی؟ پیر طریقتی تو … .»
بعد از این جمله انگار که خودم هم تازه متوجه شده باشم چند سال است متاهلم، تعجب کردم. دوباره سال‌ها را شمردم و دیدم؛ بله همین حدود است.

تمام سال‌ها به سرعت برق و باد از جلوی چشم‌هایم گذشتند و به پیر طریقت بودن، به آدم صبوری که شده‌ام، به زنِ زندگی که هستم فکر کردم.

فکر کردن به گذشته معمولا آدم را غمگین می‌کند یا لااقل من اینطور فکر می‌کنم؛ چرا که همیشه چیزهایی در گذشته جا مانده که نمی‌توان آن را کَند و به آینده آورد، مثلا شادی و جوانی ۲۰ سالگی را نمی‌توانی در ۳۵ سالگی داشته باشی، شجاعتِ ۲۴ سالگی در ۴۰ سالگی جایش را به احتیاط می‌دهد و احتمالا فرصت‌هایی که برای یک جوان ۲۸ ساله هست، برای پا به سن گذاشته‌ها کمتر است و یا اصلا نیست!

شاید به همین دلیل است که خیلی از دخترها و پسرها تن به ازدواج نمی‌دهند. لابد تصور می‌کنند شادابی، سرزندگی و انرژی جوانی را می‌توانند بدون ازدواج تا ابد ذخیره کنند؛ بعد هر زمان که از همه‌ لذت‌ها بهره‌ای حتی اندک و اشتباه بردند، می‌توانند بروند سراغ ازدواج! تصوری غلط که بسیار رایج شده!

به دوستم گفتم: «پیر طریقت نیستم، اما به نظرم اگر دختری هم‌سن‌وسال خودم کنارم باشه که ازدواج نکرده من از اون پخته‌ترم!»

می‌دانستم ممکن است مقابل حرفم گارد بگیرد و قبولش نکند، اما حقیقت همین است. آدم‌ها در ارتباطات انسانی رشد می‌کنند، یاد می‌گیرند، شکست می‌خورند و آگاه می‌شوند. ممکن است این روند در تنهایی، انزوا، تجرد، سخت‌تر و دیرتر ایجاد شود و همین است که بسیاری از افرادِ مجرد روحیه حساس‌تری نسبت به متأهل‌ها دارند و پختگی در اعمال و رفتارشان نیست.

دوستم که حالا خودش را با تلفن همراهش مشغول کرده، آرام می‌گوید: «ولی ازدواج خیلی ترسناکه، یکی میاد که دیگه نمیره!»

می‌خندم و می‌گویم: «قلب که کاروانسرا نیست، یکی بیاد یکی بره! به جای این حرفای وایرالی به این فکر کن که زمان داره میره و ما فرصت نداریم تجربه‌های زیادی داشته باشیم. بعد بهترین رو انتخاب کنیم!»

خبر بدی ا‌ست. اما همه اتفاقاتی که باید برای ما رخ بدهد، در چارچوب زمان است. حقیقت این است که تا همیشه کودک نیستیم و تا همیشه نوجوان و جوان نخواهیم بود.

نمی‌شود جلوی فرسوده و مستهلک شدنِ جسم را گرفت، حتی اگر چین و چروک‌ها را به هزار ترفند بپوشانیم.

نمی‌شود غباری که زمان روی روحمان می‌نشاند را به سادگی پاک کنیم؛ حتی اگر مدام بگوییم ما دلِ جوانی داریم و سن فقط یک عدد است‌.

سن فقط یک عدد نیست، بلکه به اندازه‌ روزهایی که از عمرمان می‌گذرد حوصله‌مان کم می‌شود و اعصابمان ضعیف.

پس ممکن است با گذر زمان آنچه را باید در وقت خودش رخ بدهد، به دست فراموشی بسپاریم و بعد ما بمانیم و یک دنیا حسرت!

وقتی از جمع دوستانه خداحافظی کردم، باز به تعداد سال‌هایی که متأهل شده‌ام فکر کردم، به روزهای تلخ و شیرین، به سختی‌ها و رنج‌ها بعد با خودم گفتم، قطعا ارزشش را داشت.