عطر قیمه!

شعله‌های آتش تا کمر دیگ می‌رسید و روی سیاهش را سرخ می‌کرد. ملاقه چوبی را برداشتم و شروع کردم به هم‌زدن قیمه.

تاریخ انتشار: 12:09 - سه شنبه 1402/05/3
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
عطر قیمه!

به گزارش اصفهان زیبا؛ شعله‌های آتش تا کمر دیگ می‌رسید و روی سیاهش را سرخ می‌کرد. ملاقه چوبی را برداشتم و شروع کردم به هم‌زدن قیمه.

طلا خانم با یک مشت لیموعمانی آمد. با نوک چاقو رویشان شیار انداخت و محض اطمینان، چنگالی را توی گوشتشان فرو کرد. همه را در مشتش جمع کرد و توی دیگ ریخت: «خوب هم‌بزن.»

ملاقه را محکم‌تر چرخاندم. چشم‌هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم تا هر چه عطر لیموعمانی‌ است، صاف برود توی بینی و ریه‌هایم. چشم‌هایم را که باز کردم، توی خیابان فداییان اسلام بودم؛ درست روبه‌روی مسجد افضلیه.

ظهر عاشورا بود. مداح، میکروفون به‌دست، وسط دسته می‌خواند و زنجیرها مثل سربازان جان‌برکف، هماهنگ بالا و پایین می‌رفتند. طبل‌ها با تمام توان می‌کوفتند و پرچم‌ها دست‌دردست باد، چین می‌خوردند و باز می‌شدند.

دسته رو به کوچه‌ای ایستاد. مداح، بلند و پرشور خواند: «بی‌بی سلام‌علیک» و پژواک این سلام پیچید توی کوچه و نشست در دهان پیر و جوان.

دسته راه افتاد و سلام‌کنان رفت برای عرض ادب خدمت بی‌بی‌زُبِیده، دختر امام حسین (ع). کوچه باریک بود. زنجیرزن‌ها از ترس برخورد زنجیرها با عابران ایستاده‌به‌تماشا، زنجیرها را پایین آوردند و دست‌ها را بالا بردند.

«بی‌بی سلام علیک» مداح همراه شد با سینه‌زدن‌های از دل‌وجان. اشک حائل شده بود بین من و شکوهی که روبه‌رویم بود. دستمال را از کیفم درآوردم و روی چشم‌هایم کشیدم تا بهتر ببینم.

مردم دنبال دسته رفتند توی امامزاده. ریسمانی نامرئی مرا هم کشید داخل. توی حیاط، روبه‌روی ضریح ایستادم و نگاهم دوید دنبال حرکت زنجیرها و چوب طبل‌ها.

دوباره دستمال را از کیفم بیرون آوردم. نباید ثانیه‌ای را به ندیدن از دست می‌دادم. دسته آرام راه افتاد و بیرون رفت. صدای اذان مسجد افضلیه خیابان را پر کرده بود.

ظهر عاشورا بود و دسته مثل فرزندی که به آغوش مادر پناه ببرد، خودش را در آغوش مسجد انداخت.

بعد از نماز، دست هر کسی یک غذای نذری بود. عطر قیمه‌های نذری امام حسین(ع) انگار از بهشت می‌آمد.

با صدای احمد آقا به خودم آمدم: «جا افتاده، نه؟» ملاقه را از دستم گرفت و خورشت را هم زد. به قیمه طلایی‌رنگ نگاه کردم و بوی خوشش را کشیدم توی ریه‌هایم: «بله؛ آماده‌ است.»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

یک × 1 =