وقتی کنار دریا یا وسط جنگل میروید، مثل آدمهایی که صدسال از شنیدن موسیقی محروم بودهاند، صدای ضبط ماشین را تا خرتناق زیاد کنید، گاز بدهید و یکدفعه دستی بکشید …
اگر کلاس بعدیتان شروع شده، ولی هنوز نصف چای و کیکتان مانده است، با خیال راحت بنشینید و تمامش کنید. کلاس همیشه هست؛ ولی چای اگر سرد شود از دهن میافتد؛ اسراف هم است.
همینجایی که زمین خوردی، خیلی سال پیش، پسرم خورده بود زمین. اون موقعها اینجا هنوز خاکی بود. پشت زین دوچرخهاش رو ول کرده بودم که خودش بره. داشت خوب میرفتها… تا برگشت دید پشتش نیستم؛ یکدفعه تعادلش به هم خورد.
شعلههای آتش تا کمر دیگ میرسید و روی سیاهش را سرخ میکرد. ملاقه چوبی را برداشتم و شروع کردم به همزدن قیمه.
نزدیک چهلوپنج دقیقه است که پسربچه همسایه بغلی توی حیاط با صدای بلند بیببیب میکند. حواسم را به کارهایم میدهم تا سروصدایش کمتر اذیتم کند.
باز دفترم را پاره کرد. کتاب و دفتر که میدید، انگار جلوی گاو نر پارچه قرمز تکان بدهند، رم میکرد؛ حتی بدتر از اسب مشرحمت که یک روز بهتاخت رفت تا وسط جنگل.