به گزارش اصفهان زیبا؛ شنیده بودیم دست خیر دارد و درمان خیلی از بیمارانش را رایگان انجام میدهد. شنیده بودیم که به مناطق محروم سفر میکند و به مداوی ندارها و آنها که از جبر روزگار در محرومترین روستاها زندگی میکنند، میپردازد. او وقتی روبهرویمان مینشیند، هیچ تمایلی از سخنگفتن دراینباره ندارد و میگوید که کاری نکرده است جز انجام وظیفهاش.
حسن نصر، متخصص اعصاب و روان که نزدیک به 20 سال تجربه کار در این حوزه را دارد، میگوید که من یاد دادهاند تا زمانی که روی صندلی نشستهایم روانپزشک هستیم و پسازآن یک آدم عادی مثل بقیه آدمها. نمیشود که در خیابان راه رفت و تشخیص داد.
چرا روانپزشکی را بهعنوان تخصص انتخاب کردید؟
وقتی فارغالتحصیل شدم و در اورژانس کار میکردم، متوجه تحمیل فشارهای زیادی بر پزشکان میشدم و به همین خاطر هم تصمیم گرفتم رشتهای را انتخاب کنم که سختیهای آن کمتر باشد و شیفت شب نداشته باشد.
حالا و بعد از حدود 20سال که بهعنوان روانپزشک فعالیت میکنید، هنوز هم معتقدید که این تخصص، سختیهای کار باقی پزشکان را ندارد؟ رویکردتان در این سالها عوض نشده است؟
این موضوع به عوامل مختلفی بستگی دارد و حداقل خوبیاش این است که نیازی به شببیداری و ماندن در بیمارستان ندارد. اما بههرحال روانپزشکی سختیهای زیادی را هم دارد. درواقع رسیدگی به هر بیماری مانند آغاز خواندن یک کتاب است.
دقیقا؛ شما با بیمارانی سروکار دارید که هرکدام از آنها ممکن است روح و روان خود شما را نیز نشانه بگیرند و به آن آسیب بزنند!
بله؛ همینطور است؛ اما همانطور که اشاره کردم، رسیدگی به هر بیمار ماندن بهدستگرفتن یک کتاب است و همین هم باعث میشود که به علممان افزوده شود؛ درحالیکه شاید در باقی رشتهها اینگونه نباشد.
این اتفاق چگونه میافتد و بیماران چگونه به علم شما میافزایند؟
بههرحال هر بیماری علائم و رفتارهایی را از خود بروز میدهد که همه آنها علتهای مربوط به خود را دارند. بررسی این علل باعث افزایش علم میشود.
آقای دکتر! شاید خیلیها فکر کنند پس از 20 سال طبابت، ویزیت بیماران مبتلا به بیماریهای اعصاب و روان دیگر برای شما عادی شده است و تأثیری هم بر روح و روانتان ندارد. آیا اینگونه است؟
خیر؛ امکان ندارد؛ اما بههرحال حین تحصیل به پزشک آموزش داده میشود که چطور خودش را درگیر این مشکلات نکند. بالاخره انسان وقتی میبیند همنوعش دچار مشکل شده است، ناراحت میشود.
این درگیری ذهنی چقدر طول میکشد؟
بستگی به بیمار دارد. اینجا بیمارهایی مراجعه میکنند که علاوه بر بیماری، دچار فقر اقتصادی هم هستند و حتی توانایی تأمین دارو ندارد. این موضوع نیز تأثربرانگیز است؛ البته اتفاقات خوب هم زیاد میافتد.
مثلا؟
بیماری 16ساله داشتم که دانشآموز بود و علائم «سایکوتیک» داشت. مادرش بسیار آگاه بود و همان اوایل بروز بیماری او را برای درمان آورده بود. درمانش دوسال طول کشید و خوب شد؛ بهطوریکه دانشگاه هم قبول شد و توانست مهندسی بخواند. هنوز که هنوز است گاهی به من سر میزند و همین هم مرا خیلی خوشحال میکند.
هستند بسیاری از بیمارهایی که وقتی به خانوادهشان میگوییم فرزندتان بیمار است حاضر به پذیرش این مسئله نیستند؛ درحالیکه این بچهها ممکن است در سالهای آینده به اعتیاد روی آورند یا مشکلاتشان افزایش پیدا کند.
برخی نیز درمان را نصفهونیمه رها میکنند و پس از مدتی دوباره با علائم شدیدتر برای درمان مجدد بازمیگردند. تعداد این موارد بسیار زیاد است. همین هم کار ما را سختتر میکند و باعث میشود که مشکلات بیشتری به وجود آید.
کدام قسمت از کارتان سختتر است؟
سروکلهزدن با بیمارانی که بینشی نسبت به بیماری خود ندارند؛ برای مثال فردی که بیمار است و نه خودش و نه خانوادهاش این مسئله را نمیپذیرند؛ اما فرد بهمرور مشکلاتش بیشتر و دچار آسیبهای بیشتری میشود.
شده در محل کار برای خودتان و حین درمان بیمار، مشکلی پیش آید؟
تا الان که مشکل خاصی پیش نیامده است. ممکن است کسی پرخاشگری کرده یا صدایش را بالا برده باشد؛ اما درگیری فیزیکی رخ نداده است.
رفتارهای عجیبوغریب چطور؟
اگر بیماری رفتار عجیبوغریب داشته باشد اما با او بهخوبی رفتار شود، قابلکنترل خواهد بود؛ ضمن اینکه این بیماران معمولا همراه دارند.
شده بیماری داشته باشید که رفتارش شما را دچار سردرگمی کرده باشد و شما ندانید که باید چه کنید؟
خیر؛ بههرحال راهحلهای مختلفی برای درمان بیمار وجود دارد و اگر خودمان قادر به درمان نباشیم، به همکاران دیگرمان ارجاع میدهیم.
درمان کدامیک از بیماران از بقیه برای شما سختتر است؟
بیماران اسکیزوفرنی. برخی از بیماران باورهای خاصی دارند؛ مثلا بیماری داشتم که میگفت از طریق ماهواره به من آمپول میزنند. ازش پرسیدم به نظر تو این چیزی که میگویی منطقی است؟ گفت اگر 20سال پیش هم از تو میپرسیدند که وسیلهای قرار است به وجود آید که تو از طریق آن میتوانی با بقیه صحبت کنی، میپذیرفتی؟ ممکن است 20سال دیگر هم از طریق ماهواره بتوانند به من آمپول بزنند.
این مسئله هم خندهدار است و هم اینکه نشان میدهد فرد دچار بیماری است. خانمی پیش من آمده بود و میگفت که من خدا را دیدهام و او به من وحی کرده که تو پیغمبری و باید ایران را نجات دهی؛ البته اینها را که میگویم، نمیخواهم بیمار دوقطبی یا اسکیزوفرنی را زیرسؤال ببرم؛ ولی بههرحال اینها مشکلاتی است که آنها با آن مواجه هستند.
شما حتما با سربازان هم سروکار داشتهاید. سربازان بیشتر دچار چه مشکلات روحی و روانی میشوند؟
بیماریهای اعصاب و روان که در سربازان اتفاق میافتد، بیشتر عدمتطبیق است؛ اتفاقی که ممکن است دانشجویان نیز درگیر آن شوند؛ مثلا فردی در دانشگاه قبول شده و از این بابت خوشحال است؛ اما وقتی از شهر خود خارج میشود و به شهر دیگری میرود، نمیتواند خود را با شرایط وفق دهد و به همین خاطر هم ممکن است دست به اقدامات ناخوشایندی بزند یا اینکه دچار بیماریهای اعصاب و روان شود.
سرباز هم همینطور است؛ وقتی به پادگان میرود و وارد یک فضای جدید میشود، ممکن است نتواند خودش را با شرایط سازگار کند و به خودش آسیب بزند؛ پس باید مواظب بود. یکی از همکارانمان در استان فارس بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بود که دلیل بیشتر خودسوزیها از طرف خانمها همین
عدم تطبیق بوده است؛ مثلا زن در شرایطی با یکی از اعضای خانواده درگیر میشود و نمیتواند این مسئله را حل کند و بالاخره دست به خودکشی میزند.
برای همین است که خودکشی بین سربازان زیاد است؟
ببینید، سیستم بهگونهای است که اگر کوچکترین علائمی از عدمتطبیق یا علائم بیماری اعصاب و روان در فرد سرباز دیده شود، اصلا به دست او اسلحه نمیدهند. این موضوع را اکنون بهشدت موردتوجه قرار دادهاند.
برایمان از اتفاقاتی که در این سالهای طبابت برایتان افتاده است و مایه تعجب شما شده، بگویید!
ساختمانی که در آن کار میکنم جزو قدیمیترین ساختمانهای پزشکی اصفهان است. سالها پیش اینجا پزشکی کار میکرد که یکی از پزشکان مردمدار و خیر بود که فوت کرد.
یک روز من اینجا در محل کارم نشسته بودم که یکدفعه بیماری در را باز کرد و گفت آقای دکتر کجاست؟ گفتم فوت کرده است. گفت یعنی یکی را جای خودش نگذاشت و فوت کرد؟ فهمیدم که ما پزشکان قبل از فوتمان باید یکی را بهعنوان جایگزین خودمان بگذاریم! {با خنده}
شما برای درمان افرادی که در مناطق محروم زندگی میکنند هم به این مناطق سفر کردهاید. طبابت در آنجا چه تفاوتی با اینجا دارد؟
معضلی که در مناطق محروم وجود دارد به سه دسته تقسیم میشود. اینکه خانوادهها از نظر اقتصادی بسیار در وضعیت بدی قرار دارند؛ همچنین فاصله این مناطق تا مرکز شهری که آنها باید برای درمان به آن مراجعه کنند خیلی زیاد است و باید هزینه هنگفتی پرداخت کنند؛ مثلا بیماری دارم که در یکی از روستاهای ایذه زندگی میکند و هر بار برای مراجعه برای درمان میگوید دومیلیون تومان پول تاکسی باید بدهد.
بیمارانی هستند که اصلا نمیتوانند داروهایشان را تأمین کنند؛ چون توی روستا دارو نیست و هزینه ایاب و ذهاب به شهر هم زیاد است.
از طرف دیگر درمان بیماریهای اعصاب و روان نیاز به زمان دارد و اینکه یک نفر هر چندوقت یکبار به این مناطق سفر و تعدادی بیمار را ویزیت کند، خیلی نمیتواند بر درمان بیماری مؤثر باشد؛ ضمن اینکه تیم پزشکی هم باید تحت نظارت ارگان یا سازمانی به این مناطق سفر کند، نه تنها؛ چراکه ممکن است برخی از این مسئله سوءاستفاده کنند.
چه مدتی در آنجا هستید؟
یک هفته تا ده روز.
و پساز آن درمان رها میشود؟
ببینید، ما در این مدت بیماران زیادی را ویزیت میکنیم و اگر کارمان دوام داشته باشد، سودمند خواهد بود؛ در غیر این صورت ممکن است همین رفتوآمدها اگر همراه با فکر و منطق نباشد، خودش آسیبزا باشد و ضررهای زیادی به وجود آورد؛ با این حال، همینکه احساس میکند پزشکی پیششان آمده و پیگیر درمانشان است، برایشان حس خوشایندی ایجاد میکند؛ البته خوبی رشته ما این است که شاید با تلفن هم بشود درمان را ادامه داد.
در زمان بحرانهایی مثل سیل و زلزله نیز به افراد آسیبدیده مشاوره دادهاید؟
خیر؛ خود من در این مناطق حضور نداشتم؛ اما موضوع مهم این است که وقتی بحرانی پیش میآید، همه به فکر این هستند که به مردم بحرانزده کمکهای مالی و نقدی بکنند؛ در حالی که ارائه خدمات روانپزشکی نیز در این زمان به مردم آسیبدیده از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است که البته در آن زمان خیلی توجهی به آن نمیکنند.
درحالیکه یکی از همکاران روانشناس میگفت در زلزله بم، تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که بچهها را دور خودم جمع و با آنها صبحت کنم و اجازه بدهم گریه و خود را خالی کنند.
اقدامات روانشناسی در آن زمان نقش بسیار مهمی را در ارتقای سلامت این افراد بازی میکند؛ چراکه فرد بهطور ناگهانی تمام داروندار و اعضای خانوادهاش را در این اتفاق از دست میدهد و برای همین هم نیاز به حمایتهای عاطفی دارد.
آقای دکتر! شما در رابطه با بیمارانتان صحبت کردید؛ درحالیکه خانوادههای دارای بیمار اعصاب و روان هم رنج زیادی را متحمل میشوند. درست است؟
در بیماران بهویژه آنها که پرخاشگری شدید دارند، تشخیصی وجود دارد به نام PTCT ثانویه؛ یعنی پرخاشگری بیمار ناشی از اتفاقاتی است که در خانواده برایش رخداده؛ بنابراین عادی است که این خانوادهها نیز خودشان به دلیل معضلاتی که بیمار اعصاب و روان به وجود آورده، دچار اختلالاتی شده باشند.
ما چندین سال درگیر کرونا بودیم و روزهای بدی را طی کردیم؛ بهطوری که خیلی از سوگها فرصتی برای ابراز پیدا نکردند. در این مدت مراجعهکنندگان شما افزایش داشتند؟
بیشترین معضلی که در این مورد داشتیم و به ما مراجعه کردند، افراد وسواسی بودند؛ آدمهایی که به خاطر این شرایط ماهها از خانه بیرون نیامده بودند و حتی زمانی هم که مراجعه میکردند با الکل و ضدعفونی میآمدند و خیلی جاها هم نمیرفتند.
این مسئله بیماری وسواس و همچنین افسردگی را تا حدودی تشدید کرد؛ به خاطر اینکه شرایط اجازه تعاملات و ارتباطات سابق را نمیداد و سوگهایی هم اتفاق افتاد که به قول شما فرصتی برای ابراز پیدا نکردند؛ مثلا خانوادهای را سراغ داشتم که سه فرزندش را در این شرایط از دست داد.
در خلال پیادهروی اربعین نیز خدمات روانپزشکی ارائه میدهید؟
بله؛ ممکن است بیمارهایی آنجا حضور داشته باشند (مثل دوقطبیها) که دچار باورها و توهمات خاصی شوند. اینها نیاز به درمان دارد و باید در همان موقعیتی که هستند درمان شوند؛ البته ذهنیت ما این است که این فرد اگرچه بیمار است؛ اما یک انسان است و باید به آن احترام گذاشت.
خسته نشدید؟
معمولا پزشکان دیگر هم همین را به ما میگویند؛ مثلا یکی میگفت خدا به داد شما برسد. من نمیتوانم در درمانگاه با بیمار اعصاب و روان صحبت کنم؛ اما بههرحال من با آن کنار آمدهام.
شده از کوره دربروید؟
شما وقتی میتوانید از کوره دربروید که با یک فرد سالم روبهرو باشید، نه بیمار. ممکن است بیمار فحاشی بکند و صدایش را هم بالا ببرد؛ اما بیمار است دیگر و این ممکن است ناشی از اضطراب باشد. او نیاز به کمک دارد.
زندگی خانوادگی شما بهعنوان یک روانپزشک با آدمهای دیگر تفاوتی دارد؟
نه، معمولا مشکلات و درگیرهای کاری را به خانه نمیبرم.
از این حیث میگویم که شما دارای رویکردهای خاصی هستید و شاید خیلیها جرئت نشستن روبهرویتان و گفتوگو با شما را نداشته باشند!
اساتید به ما یاد دادهاند که تا زمانی که روی صندلی نشستهایم، روانپزشک هستیم و پساز آن یک آدم عادی مثل بقیه آدمها. نمیشود که در خیابان راه رفت و تشخیص داد.




