به گزارش اصفهان زیبا؛
سنگ، کاغذ، قیچی
بچهها مشتهای گرهکردهیشان را جلو بردند. سربازها گلنگدن تفنگ را به عقب.
فردا همه روزنامهها از انتفاضه میگفتند…
خواب آرام
آرام بر شانهاش میزند. ببخشید شما خبرنگارید؟
صدایش را صاف میکند و میکروفن را بالا میآورد: بله.میشه به همه دنیا بگین یکم یواشتر؟ آخه بچهم زیر این خرابهها خوابیده…!
پر پرواز
کودک را در آغوش گرفت و گفت: « نترس! میخوایم با هم پرواز کنیم بریم به آسمون. چشماتو ببند. یک... دو…سه… »
مادر و فرزند در بمباران نوارغزه شهید شدند.
بچههای آسمان
از همه کوچکتر بود. لبخندی زد و گفت: بازی عمو زنجیرباف است؟! پا بلند کرد تا بتواند دست بچههای دیگر را بگیرد. حلقه بزرگی را درست کردند.
یک لحظه زیرپایش را نگاه کرد. مادرش را دید که قنداقه خونیاش را از زیر خروارخروار خاک و پارهآجر بیرون میکشد…!