در این میان ادعاهایی میشد که گرچه با زبانی فرهیخته بیان میشد و عبارات تخصصی در آنها بود، اما در حقیقت باعث تحریف مفاهیمی میشد که به خودی خود این روزها ابهاماتی در اذهان عمومی دارند. یکی از این مفاهیم، فمینیسم بود. برخی با این ادعا که قتلهای رخداده، اساسا مسئله ای فمینیستی نیست، به تحلیل معضل پرداختند و آن را تنها به یک مشکل در زیست اجتماعی تشبیه کردند. معضلی که ریشه در شیءانگاری زنان دارد و اصلا مربوط به فمینیسم نمیشود.
در ابتدای امر باید پرسید زیست اجتماعی دقیقا چیست که از برابریخواهی جداست؟ مگر نه اینکه برابریخواهی در دل زیست اجتماعی پیگیری میشود و مطالبات خود را در همین فضا جستوجو میکند؟ آنچه که مطالبهگران این حوزه به دنبال آن هستند، نمود واقعی فعالیتهایشان در همین بستر است که اگر این نمود در زیست اجتماعی پدیدار نشود یعنی راهکارهای برابریخواهانه در طی این سالها راه را اشتباه رفتهاند. اما زیست اجتماعی با زیست فردی پیوندی تنگاتنگ دارد؛ یعنی وقتی از زیست اجتماعی سخن میگوییم نباید آن را به حضور در محیطهای عمومی تقلیل دهیم. زیست اجتماعی ما مستقیما از زیست فردیمان در فضاهای خصوصی نشئت میگیرد؛ یعنی دقیقا جایی که باعث میشود ما به عنوان یک کودک یا نوجوان زیر سن قانونی ندانیم که ارتباط با یک فرد بزرگسال چه تبعات روحیروانی برای ما خواهد داشت (فارغ از مسائل عرفی و شرعی آن در بستر اجتماعی) و اینکه چطور ممکن است در این مسیر آسیب ببینیم.
فضای خصوصی همان است که تا خشونت به شکل قتل نمایان نشود، هیچ از آن نمیدانیم و حتما باید کشته شویم تا به حقوقمان رسیدگی شود (اگر شود). گرچه اجتماع به شکل یک سیستم درهمپیوسته روی تکتک افراد جامعه اثر دارد، نباید فراموش کرد که شکلدهنده این سیستم فارغ از نهادها و جریانها، خود افراد نیز هستند. به همین دلیل نیز این پیچیدگی فضای فردی و اجتماعی و اثرگذاری متقابل آن برهم سالها مورد بحث دیدگاههای گوناگون فمینیستی قرار گرفته است. فمینیسم در دورههای مختلف روی حوزههای مختلفی تمرکز داشته و امروزه لزوما فقط و فقط بحث بر سر فضای عمومیو خصوصی ندارد. یعنی آنچه که برخی تحلیلگران به فمینیسم نامربوط میدانند دقیقا همان است که هزاران کتاب و مقاله درباره اش تدوین شده و سالها بر سر آن گفتوگو شکل گرفته است.
از سوی دیگر معرفتشناسی فمینیستی، از دیدگاه فیلسوفان متعددی مسئله دیگریسازی و شیءانگاری را مورد بررسی قرار داده است. یعنی همان ادعای دیگر که شیءانگاری زنان به فمینیسم مربوط نیست. اساسا تبعیض از جایی شروع میشود که فرد خود را سوژه میببیند و دیگری را به مثابه ابژه و فرد مقابل نیز این ابژگی را میپذیرد و با آن رشد میکند. دیگریسازی همان است که اجازه اعمال خشونت را میدهد و این اعمال خشونت تنها مربوط به انسانها نیست. یعنی تنها زمانی میتوانیم دست به کشتار جمعی حیوانات بزنیم که آنها را دیگری محسوب میکنیم. این موضوع درباره اقلیتهای قومی، مذهبی و نژادی نیز ملموس است. هرکدام از این گروهها با توجیههای مختلف در طول زمان به دیگری بدل شده و اعمال خشونت بر آنها طبیعی و ضروری قلمداد میشود. درباره زنان اما تفاوت آنجاست که دیگریسازی آنها ریشهاش در جایی از تاریخ شکل گرفته که همچنان درباره آن تنها میتوان گمانهزنی کرد. ابعاد ژرف شکلگیری این تبعیض، مبارزه با آن را نیز به امری دشوار بدل ساخته است. همین است که پس از دو قرن مبارزههای فمینیستی در سرتاسر جهان، همچنان مفاهیم آن در اذهان مختلف دارای ابهامات گسترده است و افراد دانسته یا نادانسته به این ابهام دامن میزنند. برخی از آنها نمیدانند که تحتالشعاع قراردادن فمینیسم به دلیل کسب اعتبار اجتماعی در میان اقشاری که تصور میکنند برابریخواهی مسئلهای مذموم است، در واقع ضربهای دوچندان وارد میسازد. همان ضربهای که منجر به قتلهای ناموسی میشود و نه تنها قوانین پیشگیرانهای برای آن وجود ندارد، بلکه پس از ارتکاب جرم نیز قوانین به شکل کامل از قربانیان حمایت نمیکند.
کسانی که نادانسته در تحلیلهایشان فمینیسم را حذف میکنند و ادعا میکنند این مسائل مربوط به حوزه برابریخواهی نیست، خود در زمینی بازی میکنند که خشونت را توجیه میکند و به مردان این حق را میدهد که شما مالک همسر و فرزندانتان هستید. گرچه شاید خودشان تصور میکنند در برابر این ظلم ایستادهاند، اما در واقع در حال بازتولید ساختار نابرابر با شکل و فرمیمتفاوتند.














