فیلمساز دغدغهمند و اجتماعیساز ما، پس از فروش خیرهکننده «من سالوادور نیستم» در همان سینما ماند و دیگر به دغدغهمندیهای خود برنگشت. نتیجه این شد که روزبهروز از کیفیت فیلمها و سریالهای تجاری پرشماری که ساخت، کم شد و همهچیز را به پول فروخت. «دل» یکی از ضعیفترین ساختههای تاریخ شبکه نمایش خانگی است که در بازار نیز اعتماد چندانی را جلب نکرده است. کافی است سری به صفحات مجازی عوامل این فیلم بزنید و کامنتهای پرشمار زیر پستهایشان را بخوانید. اینکه کارگردان مردمیساز ما به این گفته کلیشهای روی آورده که «کسانی که “دل” را دوست ندارند، میتوانند آن را نبینند»؛ یعنی به ته خط رسیده و چیزی برای عرضه و دفاع ندارد.
شاید در نگاه نخست، بزرگترین مشکل «دل»، ریتم بهشدت کند آن باشد؛ اما این ریتم کند، زمانی مخاطب را بیشتر دلزده میکند که عوامل منفی دیگری هم کنارش قرار میگیرند. فلاشبکها و فلاش فورواردهای پرشمار و بدون کارکرد، اسلوموشنهای بیدلیل و صحنههای ساکن و صامت در کنار ریتم کند قصه سبب میشود مخاطبی که طی این سالها علاقه خود را به دیدن شتاب در فرم قصه ثابت کرده، نتواند با آن همراهی کند. در کنار این ضعفها، کممایه بودن عطفهای داستانی روی یک خط صاف روایت که فارغ از هرگونه فرازوفرود کلاسیکی است، وخامت «دل» را دوچندان کرده است. این ضعفهای ساختاری در حـالـی در هر قسمت سریال جـلـوی چشم مخاطب رژه میروند که اساسا مخاطب، آدمهای قصه را نمیپذیرد. یک مشت آدمی که تا نیمهشب کتوشلوار و کراوات و لباس مجلسی به تن داشته و در خانه خود، آرام قدم میزنند! کارگردان از همان ابتدا به مخاطب خود آدرس اشتباه میدهد. یافتن پاسخ این پرسش که چرا «دل» با این وضعیت ساخته شد، کار چندان دشواری نیست. زمانی که «اصغر فرهادی» مشغول ساخت «همه میدانند» در اسپانیا بود، یک خط داستانی برای آن فیلم در رسانههای غیررسمی منتشر شد که البته بعدها مشخص شد داستان فیلم هیچ ارتباطی به آن موضوع ندارد. آن خط داستانی این بود که «یک عروس، در شب عروسیاش گم میشود و کسی نمیداند کجا رفته. بعد از مدتی برمیگردد و در این رابطه حرفی نمیزند.» «منوچهر هادی» که در «چهارشنبهسوری» دستیار فرهادی بوده و علاقه بسیاری به او دارد، همین خط را میگیرد و داستان «دل» را سازمان میدهد.
از طرف دیگر، سالها متوجه علاقه مردم به سریالهای ضعیف ترک نیز میشود و تلاش میکند تا یک داستان عاشقانه را طبق قواعد سریالهای ترک برای مخاطبش تعریف کند. او روی کاغذ به این اطمینان میرسد که با استفاده از این دو فرمول، قطعا به موفقیت میرسد؛ اما نمیداند همان سریالهای ضعیف ترک، یک چسبندگی خفیف داستانی هم دارند که مخاطب را وادار به پیگیری روتین میکنند؛ درحالیکه «دل» از حداقلهای داستانی نیز برخوردار نیست. سریال، در حال نشاندادن یک دوجین آدم مرفه است؛ اما تمام آنها از ابتدای داستان، بیهدف هستند و نوعی فلکزدگی در سیمای همه آنها مشهود است. شخصیتپردازی نشدهاند و تنها با حرکاتی آرام در حال ادای دیالوگ هستند. فیلمساز ما نتوانسته آن مناسبات عجیب طبقه مرفه جامعه را در بـرخـی اتـفـاقهــا دربیاورد. جنس همه کاراکترهای فیلم یکسان است و در چنین فضای مشابهی، تناقضی شکل نمیگیرد. آدمهای داستان یا سفید هستند یا خاکستری. به سیاهی گرایش نداشته و همین مهرهچینی اشتباه سبب میشود تا در یک کار ضدقصه، مخاطب شاهد هیچ واکنشی نباشد. کارگردان به خیال خود در کنار آن دو پارامتر بهزعم خود جذاب، به کلیپسازی نیز روی خوش نشان داده است. تقریبا برای هر قسمت، یک کار موزیکال آماده کرده که پس از 32 قسمت، حتی یک آهنگ کار نیز جاودانه نشد و نتوانست سروصدایی کند. اساسا عاشقانه ساختن در ایران کار بسیار سختی است. زیروبمی دارد که برخی از اجزای آن طبق عرف قابل نشان دادن نیست و اجزای دیگرش هم بنا به ممیزی ارشاد رد میشود؛ بنابراین داستان باید از چسب لازم برای گیر انداختن مخاطب برخوردار باشد. مخصوصا در سریال که بتواند مخاطب را هر هفته باوجود انبوه سریالهای عاشقانه ترک، پای ثابت خود داشته باشد. «منوچهر هادی» در کنار اشتباهاتی که مرتکب شد و عنوان کردیم، یک اشتباه محاسباتی دیگر را نیز به جان خرید و آن اینکه هیچگاه کنجکاو نشد که چرا دستکم طی یک دهه اخیر، هیچ فیلمساز و سرمایهگذاری حاضر نشده سریالی با فرمول سریالهای ترک در شبکه نمایش خانگی ایران بسازد. او باوجود تمام زیرکیهایی که داشت، متوجه این مهم نشد که آن روابط خارج از عرف سریالهای ترک در سریالهای ایرانی قابلیت اجرا نداشته و به همین دلیل کسی به سراغ اینگونه کارها نرفت. شاید هم با آگاهی از این موضوع جلو رفت؛ چون طی این سالها، علاقهمندی بسیاری به «ترین» شدن دارد. خواست با سرمایه دیگری بخت خود را در این وادی بیازماید تا مانند سینما، در شبکه نمایش خانگی نیز رکوردها را به نفع خود جابهجا کند. البته «ترین» هادی این بار مربوط به بدترین است.
او خواست با فرمول سریالهای ترک، به یک عاشقانه ایرانی برسد؛ حالآنکه جنس فضاهای عاشقانه جامعه ایرانی که روزبهروز در حال متفاوت شدن است، هیچ قرابتی با آنچه در سریال نشان داده میشود، ندارد. آدمهای قصه «دل» با جامعه امروز ما خوانایی ندارند. لوکیشنهای سریال محدود هستند و این برای مخاطب سریالبین ایرانی که ازقضا سریالهای آمریکایی و اروپایی را بیشتر از سریالهای ترک دنبال میکند، جذابیت ندارد. اینکه چهار قسمت اول سریال در لوکیشن تالار عروسی رقم میخورد، آنهم در فضایی ضدقصه، چه جذابیتی میتواند برای مخاطب داشته باشد؟ هادی این سریال را برای عاشقان و طرفداران سریالهای ترک در ایران ساخت که بخشی از آن جمعیت حالا کمطرفدار را هم به دلیل ضعفهای متعدد قصه از دست داد. اینکه «منوچهر هادی» از آن فیلمهای پردغدغه اجتماعی (یکی میخواد باهات حرف بزنه، زندگی جای دیگری است و کارگر ساده نیازمندیم) به چنین کارهایی رسیده، فارغ از سلیقه شخصی، به سیاستهایی مربوط است که از یک جایی به بعد برای فیلمساز ما ریلگذاری نکرد. یادمان باشد بخشی از موفقیتهای کارگردانهای بزرگ سینمای ما، مرهون توبیخها و اجازه ندادنهای مدیریتی است که نگذاشت فلان کارگردان در فلان برهه سرنوشتساز زندگیاش، فیلمی بیربط ساخته و مسیر کارگردانیاش تغییر کند. همیشه محدودیتهای مدیریتی در سینـمـا بد نیـسـت. قطعا مدیریت سینما طی دوره اخیر دچار انفعالاتی شده که به فیلمساز اجازه میدهد هر چه دلش میخواهد بسازد و در آخر نیز این نتیجه به بار مینشیند که نه آن فیلمساز از مدیریت دولتی راضی بوده و نه آن اتفاق مطلوب در کارنامهاش رخداده است. اینگونه میشود که فیلمساز، همه را در پوشش دشمن خود دیده و در برابر موج اعتراضها خیلی راحت زبان میچرخاند «آنها که “دل” را دوست ندارند، میتوانند آن را نبینند!»