حسامالدین نبوینژاد مالک این دفتر و خالق این فضاست. مدیرمسئول و صاحبامتیاز مجله زندهرود که حقوق خوانده و وکیل دادگستری است، اما سالهاست حقیقت را با انتشار نشریهای تخصصی به شوق فرهنگ هم جستوجو میکند.وقتی از او میپرسم چطور مجله بدون پشتوانه مالی خاص، حمایت دولتی و حتی انتشار آگهی حدود 30 سال دوام آورده با خنده میگوید شاید اصلیترین دلیلش لجاجت من بوده. او میگوید لجاجت، من اما میشنوم رغبت، میخوانم ارادت، میگویم عشق.اغلب شورای نویسندگان و دبیران زندهرود نامهای ماندگار فرهنگ و هنر اصفهان هستند. زندهیاد احمد میرعلایی، زندهیاد هوشنگ گلشیری، احمد اخوت، محمدعلی موسوی فریدنی، علی خدایی، محمد رحیم اخوت و … .
و شاید باورش سخت باشد که در زمانه آسانگیری و دم دستیشدن همه چیز حتی انتشار نشریه و کتاب، شورای نویسندگان مجلهای بدون دریافت هیچ حقالزحمه و مبلغی با جدیت تمام و حضورکامل برای انتخاب تکتک مطالب وقت صرف کنند.زندهرود اما همین مجله به حکم زمانه بیقاعده ما، عجیب است. جایی که دستاندرکارانش هیچ مطلبی را بدون خوانش گروهی و نقد و بررسی دقیق در حضور و کسب اکثریت آرا به انتشار نمیرسانند حتی یک هایکو!به بهانه انتشار این مجله تخصصی و صاحب پیشینه اصفهان و به رسم ادای دین به گردانندگانش با حسامالدین نبوینژاد که عاشقانه جریان فرهنگ، ادبیات و تاریخ را در زندهرود خواندنی اصفهان جاری نگه داشته به گفتوگو نشستم.
کی و کجا به دنیا آمدید و کودکی چطور گذشت؟
من 23 مهر ماه 1327 در محله نو سرتیپ نزدیک خیابان خوش یا شاه سابق به دنیا آمدم؛ در محله احمدیه که محله خانوادگی ما بود. تا سال پنجم دبستان را در دبستانهای هراتی و شمس در اصفهان گذراندم و چون پدرم کارمند بانک بود، به نجفآباد منتقل شد و بعد از آن ما به آنجا رفتیم. زندگی و گذران دوران نوجوانی در نجفآباد برای من یک حسن داشت. محیط آنجا کوچک بود و فضای بیرون از خانه امکانات خاصی نداشت؛ بنابراین برای من این فرصت ایجاد میشد که بیشتر کتاب بخوانم و ورزش کنم. من آن سالها بهترین ورزشکار نجفآباد بودم و همیشه در تیم والیبال دبیرستان و شهرستان حضور جدی داشتم. تا کلاس پنجم دبیرستان را در نجفآباد درس خواندم. سال ششم به اصفهان آمدم و در دبیرستان هراتی دیپلم گرفتم.
فضای فرهنگی مدارس و سطح آنها چطور بود؟
در هراتی فرصت شاگردی دبیران ارزندهای مانند دکتر شریعت، حاج آقا بدرکتابی، حاجمحمد باقر کتابی و … را پیدا کردم. در نجفآباد آقای مختاریان دبیر تاریخ و جغرافیای ما بود که شاگرد او بودن خیلی روی من اثر گذاشت و باعث ترغیبم به کتابخوانی به صورت جدی شد. آقای حقوقی هم آن زمان به نجفآباد میآمد و با اینکه دبیر ما نبود من فرصت آشنایی با او را پیدا کردم.به طورکلی بیشتر دبیران ما دبیران بسیار خوبی بودند که بعدا هم استادان برجسته دانشگاه اصفهان شدند. سال ششم دبیرستان که به اصفهان آمدم کلاس خوبی داشتیم. شاگرد اولهای کنکور سال 46 از کلاس ما بودند؛ کسانی مثل عبدالکریم حاجیان که در دوران دانشگاه اعدام شد و حمید فرساد نفر اول کنکور دانشگاه پهلوی. شش نفر از کلاس ما در رشته حقوق قضایی که بالاترین نمره را میخواست قبول شدند و از این کلاس حدود 30، 35 نفر همان سال به دانشگاههای کشور راه پیدا کردند. من در آن زمان به همراه و در همفکری با رضا فرخفال یک انجمن ادبی دایر کردیم که در دبیرستان هراتی سابقه نداشت و آنجا بود که از آقای حقوقی و گلشیری برای سخنرانی در جلسات انجمن دعوت کردم. فرخفال آن زمان شعر میگفت و هنوز داستاننویس نشده بود. ما با هم در آنجا شعر خواندیم و همین باعث شد آقای حقوقی از ما بخواهد در جنگ اصفهان شرکت کنیم.
چرا در دانشکده حقوق خواندید؟
اشتباه کردم. با توجه به مطالعاتم در دوره دبیرستان فکر میکردم باید این رشته را بخوانم. آن زمان الزاما هر مدعی روشنفکری باید چپ میبود و من فکر میکردم «حقوق» رشتهای است که باید دنبال کنم؛ ضمن اینکه این رشته بالاترین رشته کنکور بود، وگرنه واقعیتش این است که من باید ادبیات میخواندم. به هر ترتیب، رشته حقوق را در دانشگاه تهران گذراندم و سال 50 هم لیسانسم را گرفتم و بلافاصله با یکی از همکلاسیهایم ازدواج کردم و به اصفهان آمدیم. همسرم قاضی دادگستری بود. من هم مجبور شدم شغل وکالت را انتخاب کنم.
ارتباطتان با اهالی جنگ اصفهان چطور بود؟
جلسات جنگ آن زمان میچرخید. مثلا جلسه اول که حضور پیدا کردم در خانه آقای حقوقی در خیابان ملک برگزار شد و بعد به خانه دیگر اعضا رفت. من تا سال ششم بیشتر در جنگ نبودم. بعد به تهران رفتم و در سال 1364 مجددا به جنگ برگشتم که مرحله دوم جلسات جنگ تشکیل میشد تا اینکه «زندهرود» به شکلی جایگزین جنگ شد و جنگیون با زندهرود همکاری کردند. اگر شمارههای اول را ببینید اکثر نویسندگان آن از اعضای جنگ اصفهان هستند.
چه چیزی در فضای جنگ باعث شد شما به طور جدی جذب آن شوید؟
زمستان 45 که 17ساله بودم، به جنگ پیوند خوردم. یادم است در جلسه اولی که شرکت کردم، آقای حقوقی و نجفی، هوشنگ و احمد گلشیری، محمد کلباسی، جلیل دوستخواه، مجید نفیسی و … حضور داشتند.یک نوبت هم احمد میرعلایی که از فرنگ آمده بود و آقای موحد را دیدم که اعضای دائمی جنگ شدند. وجود فضای گفتوگو در آن محیط خیلی برای من جالب بود و نکته مهم اینکه مانیفست جنگ اصفهان بر مبنای «ادبیات برای ادبیات» شکل گرفته بود. آن زمان فضای داستاننویسی و شعر ایران بیشتر تحتتأثیر رئالیسم سوسیالیستی و ادبیات متعهد بود، اما جنگ اصفهان به این مقوله اعتقاد نداشت و چند مقاله هم از آقای نجفی و رحیمی در همین زمینه منتشر شد. جنگ چنین دیدگاهی نسبت به ادبیات و هنر داشت و البته آنچه برای من در آنجا جالب بود شخصیت آقای نجفی بود. من و رضا فرخفال در آن جلسه اول شعر خواندیم و اشعارمان مورد نقد قرار گرفت. حقوقی و نجفی حدود نیمساعت روی شعرهای من صحبت کردند، درحالیکه خیلی راحت میتوانستند بگویند اینها اصلا شعر نیست.در آن جلسه محمد حقوقی به من توصیه کرد حافظ بخوانم. البته من آن زمان درک نمیکردم شعر نیمایی گفتن و حافظ خواندن چه ارتباط و نسبتی با هم دارد؟ اما بعدا که با ادبیات کهن بیشتر آشنا شدم دلیل تأکید آقای حقوقی را فهمیدم.
جنگ اصفهان با این نگاه چه تأثیر و تأثری بر ادبیات ایران داشت؟
جنگ نقشی اساسی در ادبیات ایران خصوصا دهه 40 ایفا کرده و تکتک آدمهایش مؤثر بودهاند. یکی از بهترین مثالهایش هوشنگ گلشیری است که تأثیر کلاسها و آثارش را در داستاننویسی امروز دیدهایم و بسیاری از داستاننویسان مطرح برآمده از کلاسهای داستاننویسی او هستند. ضمن آنکه جنگ اصفهان در داستاننویسی بیشترین تأثیر را از ابوالحسن نجفی گرفته است.حضور چنین افرادی باعث میشد کسانی مثل من که تا آن زمان متفنن بودند ادبیات را خیلی جدی بگیرند. ادبیات به قدری برای اهالی جنگ جدی بود که اگر هر لحظه کسی به گلشیری میرسید و میگفت یک داستان نوشتهام وسط میدان و خیابان هم که بود میایستاد تا آن داستان را بشنود و مشوق نوشتن آن فرد باشد. البته از آن طرف هم اگر داستانی میشنید که به نظرش داستان نبود حتما به نویسندهاش توصیه میکرد برود دنبال زندگیاش و وقتش را با نوشتن هدر ندهد. به من هم در آن جلسه گفت اگر میخواهی با ادبیات زندگی کنی پا به دنیایش بگذار چون ادبیات تفنن نیست. بعد از این بود که من سعی کردم حداقل وسیلهای برای عرضه این ادبیات باشم و کارم در زندهرود هم بخشی از همین تفکر است.
البته خودتان هم دست به قلم بودید.
من همواره به ادبیات و هنر به عنوان یک رکن اصلی زندگی نگاه میکنم و برایم همتراز حقیقت و عشق است. از اینرو، ذهنم بهشدت متوجه ادبیات بود. احتمالا شعر، ترجمه و بیش از همه پژوهش ادبی. به پژوهشهای ادبی حتی بیشتر از شعر علاقه داشتم. اما کارم یک اشکال داشت و آن کمالطلبی بود؛ روحیهای که باعث شد با وجود فراهمبودن زمینه خوب برای چاپ مقاله در مطبوعات کمتر این کار را بکنم، زیرا ترجیح میدادم مقالهام حتما مرجع باشد و حرفی اساسی داشته باشد. در آن سالها معیار من کسانی مثل مصطفی رحیمی و ابوالحسن نجفی بودند.
اما بعدا بیشتر نوشتید.
بیشتر مقالات پژوهشی یا جستار دارم.کتابی هم به اسم «شب زندهرود من» منتشر کردهام. البته تصمیم دارم شعرهای بعد از شب زندهرود را هم جمعآوری کرده و اگر دارای ارزش باشد چاپ کنم. شعرهای آن دفتر عاشقانه و بیان احساس بود و مضمون اکثر شعرهای بعدی مرگ است. فرمش هم نیمایی است.تصحیح یک ترجمه از هزار و یک شب هم را در دست دارم که امیدوارم منتشر شود.البته اخیرا بیشتر در حال نوشتن خط هستم. در کانون وکلای دادگستری هم مسئولیت کمیسیون فرهنگ و ادب را دارم.
جلسات جنگ در آن سالها در کجا تشکیل میشد؟
عصرها معمولا اهالی جنگ در کافه پارک دور هم جمع میشدند. من هم به آنها میپیوستم و با هم گفتوگو میکردیم. این غیر از جلسههای هفتگی بود.در دورهای هم یونس تراکمه و رضا شیروانی آمدند. محمد حقوقی، برهان حسینی، ضیا موحد، ابوالحسن نجفی، هوشنگ گلشیری و احتمالا جلیل دوستخواه و ما نسل جوانتر در کافه پارک جمع میشدیم.البته آنجا معمولا کمتر اثر خوانده میشد و بیشتر درباره کتاب یا مجلات روز بحث میشد. دو سه جلسه جنگ هم در گالری کلاسیک اصفهان تشکیل شد.
انتشار زندهرود چطور جدی شد؟
زمانی که من به اصفهان برگشتم، آقای نجفی و حقوقی به تهران رفته بودند و جلسات جنگ به شکل سابق برگزار نمیشد. آخرین شمارهاش اگر اشتباه نکنم سال 61 نشر شد. البته درست نمیدانم اگر هم جنگی برقرار بود من درگیرش نبودم، ولی از سال 64 به آن پیوستم. آن زمان بچهها دورهم جمع میشدند و مطلب میخواندند منتها فضایی برای چاپ نبود. یعنی دو سه مجله ادبی بیشتر نداشتیم.آن موقع محمد کلباسی، علی خدایی، محمود نیکبخت، کیوان قدرخواه، برهان حسینی، یونس تراکمه، محمدرضا شیروانی، رحیم و احمد اخوت و احمد گلشیری از کسانی بودند که در جلسات جنگ شرکت میکردند. البته گاهی هم ممکن بود کسی از شهرستانی بیاید و شعری داستانی چیزی بخواند.اما ایده اولیه چاپ نشریه زندهرود آن بود که من سعی کردم روی هویت خودم کنکاش کنم و تصمیم گرفتم سراغ شاهنامه بروم و با آقای مختاریان، دبیر تاریخ سابقم، این موضوع را مطرح کردم. آن موقع فضا بیشتر سیاسی اجتماعی بود. در نهایت با یونس تراکمه، فریدون مختاریان و مؤدب میرعلایی سراغ دکتر جلیل دوستخواه رفتیم و گفتیم ما بنا داریم شاهنامه بخوانیم و شما را هم به عنوان استاد برگزیدهایم. ایشان هم استقبال کرد و جلسات شاهنامهخوانی ما به مدت 5 سال شروع شد که این جلسات بعدا خیلی گسترش و تحول پیدا کرد. بعدا استاد مهریار هم در این جلسات حضور داشت. این علاقه مضاعف به شاهنامه باعث شد من به فکر بنیانگذاشتن یک مجله و گرفتن امتیازش برای شاهنامهپژوهی باشم. درخواستم را به اداره ارشاد فرستادم و درسال 1370 بر خلاف انتظارم با آن موافقت شد و امتیاز یک فصلنامه را به من دادند و اسمش را به دلیل علاقهای که به زندهرود داشتم و آن زمان هنوز آب هم در آن جاری بود «زندهرود» گذاشتم. درواقع ابتدا میخواستم این کار یک مجله شاهنامهپژوهی باشد منتها در سال 70 پژوهندههایی که بتوانند هر فصل به چنین مجلهای مقاله بدهند وجود نداشت. جنگ هم دیگر منتشر نمیشد. این بود که دوستان جنگ پیشنهاد دادند زندهرود در ادامه جنگ منتشر شود. من هم استقبال کردم و زندهرود در ادامه جنگ منتشر شد که هنوز هم تلاش میکنیم همان مشی را در آن رعایت کنیم.
جلسات مجله کجا برگزار میشد؟
جلسات مجله مدتی در دفتر برادرم در پاساژ سپاهان تشکیل میشد ولی بعد از آن به چهارباغ بالا که دفتر وکالت من است آمدیم.
چند سال در چاپ مجله وقفه افتاد؟
پاییز 71 شماره اول نشر شد تا اینکه در سال 75 به مدت 5 سال اجازه انتشار ندادند. بعد از آن زمانی که آقای خاتمی رئیس جمهور شد، اخطار انتشار دادند که اگر منتشر نکنید پروانه لغو میشود.
چرا به شما اجازه نشر ندادند؟ «زندهرود» که مشی سیاسی نداشت؟
نسبت به مشی مجله و کسانی که در آن مطلب مینوشتند نظر مساعدی نداشتند.
بحث مالی و هزینههای مجله را چطور برنامه ریزی و تأمین کردید؟
از همان ابتدا پذیرفتم که زندهرود را بدون هیچگونه چشمداشت مالی منتشر کنم. البته در شماره اول این امید را داشتم که سرمایه برگردد و بتوانم آن را در شماره بعد صرف کنم، اما به محض انتشار همان یک شماره فهمیدم این چرخه برگشتی نخواهد داشت. همین الان هم من روی هر شماره سرمایهگذاری میکنم؛ شاید تنها 10، 15 درصد آن برگشتپذیر باشد آن هم به خاطر یکی دو کتابفروشی یا پخش خوش حساب. یا تعدادی مشترک وگرنه به طورغالب پولی به آن شکل به من برنمیگردد.
همکاری ارشاد با شما چطور بود؟
از همان شماره 2 و 3 به بعد دیگر کاغذ هم به من ندادند. فیلم و زینک و کاغذ را ارشاد کمک میکرد ولی انگار ما در لیست سیاهشان بودیم. البته بعدا وضعیت بهتر شد. اما الان هم کمکی که ارشاد میکند اصلا جوابگوی هزینهها نیست. هر دوسه سال یکبار پولی به حساب میریزند که جوابگوی 10 درصد کار هم نیست.
سیاستگذاری و مدیریت محتوا چطور پیش رفت؟
سردبیر پشت پرده زندهرود تا شماره 9 مجله به جز شمارههای 6 و 7 هوشنگ گلشیری بود. منتها به خاطر حساسیتهایی که روی اسم او وجود داشت، مجله را با اسم یونس تراکمه منتشر میکردیم. بعدا کمکم کار به اصفهان کشیده شد و کسی هم که بیشترین همکاری را با من داشت زندهیاد احمد میرعلایی بود. در حقیقت شورای دبیران بعد از مرگ میرعلایی تشکیل شد. چون تا آن زمان مطالب را به همراه او و اخوت و … میخواندیم ولی بعد از آن بنا شد مطالب به طور کامل در جلسه خوانده شود.
الان شورای سیاستگذاری و دبیران مجله چه کسانی هستند؟
شورای دبیران فعلی ما محمد علی موسوی فریدنی، احمد اخوت، علی خدایی، محمدحسین خسروپناه، شاپور بهیان، حسین مزاجی، تورج یاراحمدی، ریحانه واعظ شهرستانی و مهری بهرامی هستند که البته آقای خدایی و مزاجی و یاراحمدی کمتر به جلسات میآیند. متاسفانه در سالهای اخیر چند نفر را هم از دست دادیم. کسانی مثل کیوان قدرخواه، برهان حسینی و عباس عبدی. آقای عبدی هر موقع اصفهان بود به جلسات ما میآمد. اصغر رستگار هم گاهی میآید، اما کسانی مثل خانم واعظ و بهرامی هم تازگی به جمع ما اضافه شدهاند.
برنامهریزی و رویکرد بخشهای مجله چطور است؟
از ابتدا سعی کردیم هر شماره زندهرود یک بخش ویژه داشته باشد و در این بخش یک مقوله، مکتب و جریان طی چند مقاله مورد بحث قرار بگیرد. مثلا شماره اول ویژه ایماژیسم است، شماره دو و سه ویژه مدرنیسم است. یا یک شماره ویژه بورخس داشتیم. یک شماره ویژه نسل سوم داستاننویسان آمریکا یکی ویژه ترجمه و … یک شماره هم درباره حقوقی بود. چند شماره درباره ادبیات دهه 20،30 و 40 داشتهایم. مثلا موضوع سفر در ادبیات را کار کردیم. یا شماره 6 و 7 ویژه صدسالگی سینما کارشد و سردبیرش هم زنده یاد زاون قوکاسیان بود و تقریبا تمامی مطالب را خودش پیگیری و جمع میکرد. زاون خیلی مراودات و ارتباطات گستردهای داشت و بهجرئت میتوانم بگویم که آن شماره یکی از بهترین شمارهها در تاریخ مجلات سینمایی ایران بود.هرچند بعد از آن دیگر ویژه سینمایی کار نکردیم و از اداره ارشاد اخطار کردند که سینما جزو رویکردهای مجله شما نیست و باید روی فرهنگ، ادب و تاریخ متمرکز شوید. در واقع مخاطبان و خوانندگان ما داستان و نقد داستان و شعر و نظریهها و جستارهای ادبی و فرهنگیاند و ما هم ترجیح دادیم یکدستی مطالب را نادیده نگیریم.
گزینش مطالب چطور در مجله زندهرود انجام میشود؟
تمام مطالب مجله از داستان گرفته تا شعر و ترجمه و … در جمع خوانده میشوند؛ اگر برای چاپش به اجماع رسیدیم، آن را نشر میدهیم. حتی ممکن است مقالهها به صاحب آثار برگردانده و طبق توصیه شورای دبیران اصلاح شوند. نکته مهم اما این است که جمع حتما به این نتیجه برسد که مطلب قابل چاپ و دارای دستاورد است. مطالب هم معمولا از نظر دستوری و… مورد بحث قرار میگیرند. ممکن است مقاله مفصلتر از حد مورد انتظار باشد که از نویسندهاش درخواست میکنیم حجم آن را کم کند یا نویسنده به بخشی که مورد نظر ماست آنطور که باید نپرداخته باشد که دراینصورت هم باز با او وارد گفتوگو میشویم تا متن نهایی شود. البته ما این مشکل را با خوانندگانمان هم داشتهایم که میگویند شما روی مطالبتان ارزشگذاری نمیکنید، ولی مسئله این است که ما با دیدگاه خودمان مطلب را انتخاب میکنیم و تلاشمان این است همان دیدگاه جنگ را دنبال کنیم و ادبیات را به عنوان ادبیات و قائم به خودش ببینیم. نکته مهم دیگر اینکه هر کس در تصمیمگیری یک رأی بیشتر ندارد؛ کما اینکه من هم به عنوان مدیرمسئول در انتخاب مطالب صاحب یک رأی بیشتر نیستم.
این نقد را نسبت به مجله زندهرود شنیدهاید که کمتر پذیرای جوانترها و افراد تازه است؟
بله، ولی نمیدانم این تفکر چطور شکل گرفته که عدهای میگویند اهالی زندهرود برج عاجنشین هستند و پذیرای کسی داخل خودشان نیستند، درحالیکه مطلقا چنین چیزی نیست. یکی از شواهدش هم سفارشی بودن بخش ویژه ماست. من در شماره 65 فهرست تمام کارهای این 65 شماره را نشر دادهام. ما هزار و خردهای مقاله و چیزی حدود صد و خردهای داستان منتشر کردهایم و از چیزی حدود 500 اسم در زندهرود مطلب نشر شده است؛ اعم از نویسنده خارجی، ایرانی، شاعر، مترجم و … و همین نشان میدهد محدودیت آنچنانی برای چاپ مطلب وجود نداشته است و این بیشتر کملطفی دوستان است. درهمین شماره اخیر هم (70) شاپور بهیان مطلبی دراین باره نوشته که من پیشنهاد میکنم حتما بخوانید؛ چون مطلبش حرف دل همه ماست و به این پرداخته که چه اتفاقی در جلسات سهشنبه زندهرود میافتد.
پرطرفدارتریـــــن شمارههایتــــــان کدامها بوده؟
شماره 11 که درباره خاطرهنویسی کار شد یکی از شمارههای خوب ما بود که حتی اگر شما مطلبی دراین باره جایی ببینید، یکی از مرجعهایش این شماره زندهرود است. یا ادبیات دهههای 20 تا 40 را که کار کردیم خیلی مورد استقبال قرار گرفت یا شماره رئالیسم سوسیالیستی بازتاب خیلی خوبی داشت، بر خلاف آنچه ما فکر میکردیم. راستش بسیاری از مطالبی که ما در بخش ویژه انتخاب کردیم برای اولین بار در ایران کار شد. مثل سفر در ادبیات یا شهر در ادبیات و … ولی این یک واقعیت است که مجله ما مخاطب عام نداشته و ندارد.
زندهرود ابتدا فصلنامه بود ولی بهتازگی دو فصلنامه شده است. چرا؟
بله تا سال 97 فصلنامه بود، ولی با مواجه شدن با مشکلاتی در انتشار دو فصلنامهاش کردیم، کما اینکه علاقه اهل قلم به نوشتن در مجلات هم مثل قبل نیست.
در یکی دو سال اخیر با توجه به شرایط بد اقتصادی با توقف انتشار بسیاری از نشریات مواجه شدیم. برخی هم به سمت انتشار دیجیتال رفتهاند. چطور زندهرود را سرپا نگه داشتید؟
زنده ماندن زندهرود بیش از همه شاید به خاطر لجاجت خود من باشد. زیرا همانطور که گفتم پذیرفتم برای این مجله باید از جیب هزینه کنم و انتظار بازگشت نداشته باشم. در مورد نشر دیجیتال اتفاقا پیشنهادهایی شد ولی من شخصا تا متنی مکتوب نباشد به آن راغب نیستم و معتقدم مجله باید حتما چاپ شود.
از صرف سرمایهای که برای زندهرود گذاشتید و راه رفته پشیمان نیستید؟
نه برعکس خوشحالم که نزدیک به 30سال واسطه انتشار مجله زندهرود بودهام. انتشار 91 شماره مجله فرهنگی و به طور مستقل چیز کمی نیست. زندهرود یک دریچه و امکان برای عرضه و ارائه است و من خوشحالم که واسطه این اتفاق خوب بودهام. دلم میخواهد زندهرود تداوم پیدا کند. اما همهاش دست من نیست. از نظر مالی من تا آنجا که بتوانم برای نشرش تلاش میکنم اما از نظر انتشار، دیگران باید کمک کنند و باید مطلب تولید شود.